چشم



دیده‌ گر طوفان خورد، دل را در این تقصیر چیست؟

ناخدای هیچ کشتی، ضامن دریا نشد

کلیم کاشانی

اگر خون دو عالم را بریزد

همین بس عذر چشم او که مست است

مخلص کاشانی

به هر جانب که رو آرم، نظر بر چشم او دارم

که صید زخمی، از صیاد خود غافل نمی‌گردد

صائب تبریزی

جز چشم تو ای شوخ که جان‌هاست فدایش

بیمار ندیدم که توان مرد برایش

صائب تبریزی

جز چشم سیاهش که فرنگی است نگاهش

در کعبه که دیده است که بت‌خانه زند موج؟

صائب تبریزی

آن چنان کز خط، سواد1 مردمان روشن شود

سرمه، گویاتر کند چشم سخن‌گوی تو را

صائب تبریزی

با صد زبان، چگونه شود یک‌ زبان طرف

گفتار لب، به چشم سخن‌گو نمی‌رسد

صائب تبریزی

چشمی کز اوست خانه‌ی امید من خراب

معمور2 می‌کند، به نگاهی ولایتی

صائب تبریزی

ای تمامی خواب من برده ز چشم نیم‌خواب

وی سراسر تاب من برده ز زلف نیم‌تاب

امیرخسرو دهلوی

چشم تو مست است یا در خواب بازی می‌کند؟

بو العجب مستی که در محراب، بازی می‌کند

امیرخسرو دهلوی

«خسرو» ادب چه جویی، از چشم مست شوخش؟

هندو چو مست باشد، از وی ادب نیاید

امیرخسرو دهلوی

جز حیرت از انبوهی مژگان، چه خروشد؟

یک تار نظر، وین همه مضراب3 به چشمم

بیدل دهلوی

گرچه می‌دانیم دل هم منظر ناز تو نیست

اندکی دیگر تنزل4 کن، به چشم ما نشین

بیدل دهلوی

1. «سواد» هم به معنای «سیاهی» است و هم «دانش»: شاعر در مصرع نخست، معنای دوم را در نظر داشته، اما سرمه را از جهت سیاهی به سواد تشبیه کرده است.

2. آباد.

3. آلت کوچک فلزی که با آن تار می‌زنند؛ زخمه.

4. فرود.