خانواده ی سبز



سبز یعنی چه؟!

در لغت‌نامه‌ی بزرگ دهخدا می‌خوانیم:

سبز یعنی: هر چیزی که رنگ آن مانند رنگ برگ‌های درخت در فصل بهار باشد!

رنگی میان سیاهی و زردی!

چون سیاه را با زرد درآمیزند سبز گردد!

سبز یعنی شاد و خرم!

سبز یعنی بالنده!

سبز یعنی پویا!

سبز یعنی بانشاط!

خانواده‌ی سبز یعنی چه؟!

یعنی:

1. خانواده‌ای که در آن خودخواهی دیده نمی-شود.

2. خانواده‌ای که در آن منحنی توقعات و انتظارات به صفر میل می‌کند.

3. بزرگواری و گذشت موج می‌زند.

4. دریادلی درس اول آن است.

5. بخل و تنگ‌نظری در آن راه ندارد.

6. بی‌تفاوتی رخت بربسته است.

7. مهرورزی جایی برای قهر نگذاشته است.

8. «دوستت دارم» زیاد شنیده می‌شود.

9. «کفاف» جای «رفاه» نشسته است.

10. «خشم» در دریای وجود اعضای آن غرق می-شود.

11. منت گذاشته نمی‌شود.

آیا نمی‌خواهی خانواده‌ی سبزی داشته باشی؟!

اگر خواستار چنین خانواده‌ای هستیم باید:

1. از خود شروع کنیم.

2. درک درستی از دیگران داشته باشیم.

3. بزرگوار باشیم.

4. خوبی‌های خود را نسبت به دیگران نادیده بگیریم.

آیا می‌دانید که:

گرمای خانه از آتش مهر است و سردی و افسردگی از خودخواهی، خودمحوری و «خودشیفتگی»؟!

کودکان در هفت سال اول زندگی، خودشیفته-اند؛ یعنی جاده‌ی زندگی را یک طرفه می‌بینند جاده‌ای که فقط خود می‌توانند برانند و برای دیگران حق «ابراز وجود» و «بیان خویشتن» نمی‌شناسند! اما وقتی بزرگ شدند باید دانسته باشند که جاده‌ی زندگی دوطرفه است و برای دیگران نیز فرصت ابراز وجود و بیان خویشتن هست. اما گویا برخی آدم‌ها در بزرگ-سالی نیز کودکانی خودشیفته‌اند! در سیر رشد منطقی تربیت، کودکان به‌تدریج «اجتماعی شدن» را می‌آموزند تا وقتی بزرگ شدند بزرگواری، درک متقابل، مهارت هم‌حسی و همدلی را نیر فرا گرفته باشند.

در این نوشتار برآنیم تا به همراه شما خانه‌ای نو بسازیم و از این ره‌گذر جامعه‌ای سالم را تجربه کنیم.

انقلاب صنعتی و فروپاشی خانواده

«ویل دورانت» در کتاب خواندنی و جذابش «لذات فلسفه» معتقد است که انقلاب صنعتی موجب شد زن نیز صنعتی شود! چرخ و پر کارخانه‌ها تازه به کار افتاده بود و کارفرمایان سودمحور، زنان را کارگران ارزان‌تری یافتند و آنان را بر مردان سرکش گران‌قیمت ترجیح دادند! کارفرمایان در اندیشه‌ی سود و زیان خود بودند و خاطر خود را با اخلاق و ارزش‌ها آشفته نمی‌ساختند!! کسانی که ناآگاهانه «خانه براندازی» کردند کارخانه‌داران قرن نوزدهم انگلستان بودند!

او به طعنه می‌گوید: «نخستین قدم برای آزادی مادربزرگ‌های ما قانون 1882 بود! به موجب این قانون زنان بریتانیای کبیر از امتیاز بی‌سابقه‌ای برخوردار شدند و آن این که: پولی را که به دست می‌آوردند حق داشتند برای خود نگه دارند. این قانون عالی اخلاقی و مسیحی را، کارخانه‌داران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانه‌ها بکشانند.»

یعنی: غرب پرمدعا تا 126 سال پیش هنوز مالکیت زن را محترم نمی‌شمرد، در حالی که اسلام 1400 سال پیش مالکیت خانم‌ها را با همه‌ی قدرت تثبیت کرد.

این قانون که در واقع حیله‌ای برای هیجانی کردن خانم‌ها و استفاده از نیروی کار آنان بود موجب شد که خانم‌ها بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه را بر آرامش خانه ترجیح دهند. گویا بیرون رفتن زن از خانه و پیدا کردن کار در کارخانه به او آبرو و اعتبار می‌بخشد. او نخستین مزد خود را با همان غرور و خوش‌حالی گرفت که پسران فراری از مدرسه می‌خواهند با یک کار صنعتی و سیگار روز تعطیل، مردی خود را ثابت کنند!

زن، این بردگی جدید و لوکس را با وجد و شادی پذیرفت؛ شادی کسی که سرانجام، کاری پیدا کرده و خود را به نحوی سرگرم ساخته است. چون خانه خالی شد، مردان و زنان آن را ترک گفتند و روی به آن خانه‌های زنبوری که آپارتمانش می‌نامند نهادند. تمام روز و عصر خود را در غوغا و جنجال کوچه و خیابان گذراندند. رسم و عادتی که از ده هزار سال برجای مانده بود در یک نسل از میان رفت. دانشمندان علوم اجتماعی و روان‌شناسان اجتماعی به ما یاد داده بودند که تغییر عادات و رسوم و اخلاق، تدریجی و نامحسوس است اما یکی از بزرگترین تغییرات در تاریخ تمدن بشر در روزگار ما و جلوی چشم ما در فاصله‌ی کودکی و بلوغ یک انسان اتفاق افتاد. نویسندگان، خطبا و سیاست‌مداران مردم را برحذر می‌داشتند که مبادا سوسیالیست‌ها خانه را ویران کنند، اما در برابر چشم‌شان انقلاب صنعتی خانه‌براندازی کرد!

کودکانی که در مزارع مایه‌ی شادی و کمک بودند در شهرهای پرجمعیت و آپارتمان‌های تنگ، افزون بر این که گران تمام می‌شوند، جلوی دست و پا را هم می‌گیرند. ماشین‌ها کارخانه‌ها را آوردند، کارخانه‌ها شهرهای جدیدی ساختند، شهرها دموکراسی، سوسیالیسم و منع آبستنی را آوردند! هیچ کس چنین نمی-خواست. اندرز علمای دین و بزرگان نیز نمی-توانست جلوی  این جریان را بگیرد. بایستی تاریخ صد سال اخیر اروپا و آمریکا را عوض کرد تا این جریان پیش نیاید، ولی تاریخ هم مانند انرژی برگشت‌پذیر نیست.

مادر بودن امری عادی به‌شمار نیامد و کاری خطرناک جلوه کرد. زن جدید به علت اشتغال در کارخانه و کار نکردن در خانه از نظر جسمانی ضعیف‌تر از پیشینیان خود گردید! حس زیباشناسی فرومایه‌ی مرد جدید نیز کار را بدتر کرد. مرد امروزی تن باریک و لاغر را پسندید زیرا زیبایی را با جاذبه‌ی زودگذر جنسی سنجید و نه با سلامت و قدرت بنیه که نشانه‌ی مادری است. زنان بیش از پیش از به دنیا آوردن کودکان، ناتوان شدند و تا توانستند از مادرشدن گریزان و آن را به کمترین حد ممکن رساندند. شوهران‌شان نیز تا حد زیادی با آنان همراه شدند و ندانستند که خرج کودکان کمتر از خرج میخانه‌ها و عیاشی‌هاست. زن فارغ از حال بچه و فارغ از آن آخرین وظیفه‌ای که می‌بایست خانه را محیطی پرمعنی و قابل تحمل کند، روی به اداره و کارخانه نهاد. مغرورانه در مغازه درکنار مرد ایستاد و مثل او کار کرد، مثل او فکر کرد و سخن گفت؛ میزان بیشتری از این آزادی را از راه تقلید به دست آورد؛ مانند مرد سیگار کشید، مانند او شلوار پوشید، موی سرش را مثل او اصلاح کرد و در بی‌اعتنایی به مقدسات و نیز در الحاد، به رفتار او گرایید. همانندیِ روزانه، مردان را زنانه و زنان را مردانه ساخت.

مشاغل همسان، محیط یک‌سان و خواسته‌های یک-سان، هر دو جنس را تقریباً به یک شکل درآورد. پس از یک نسل، لازم است برای تمیز مرد از زن، بر هر یک ورقه‌ای بچسبانند تا از پیش‌آمدهای ناگوار جلوگیری شود؛ تازه باز هم نمی‌توان امیدوار بود. شهر تازه به لزوم فرزندان اعتقادی ندارد، به همین جهت زنان را به فحشا وامی‌دارد تا خود را با مادری آلوده نکنند!!

ویل دورانت نتیجه می‌گیرد و می‌گوید:

«پس آزادی زن نتیجه‌ی پیش‌رفت‌های اقتصادی است و خود او در آن دخالتی ندارد. زن با نرمشی حیرت‌آور و انعطافی دور از انتظار خود را با صنعت سازگار کرد.»

او می‌گوید: «اگر مزیت دختری در دانش و اندیشه‌ی او باشد نه در ناز و دل‌انگیزی طبیعی و زرنگی نیمه‌آگاهش، در این صورت در پیدا کردن شوهر چندان کام‌یاب نخواهد بود؛ زیرا به جایی قدم نهاده است که مردان از قرن‌ها پیش برای خود قرق کرده‌اند.»

او می‌گوید: «شصت درصد زنان دانشگاه بی‌شوهر می‌مانند. یک دختر زرنگ تا خیلی دیر نشده است باید برتری ذهنی خود را پنهان کند. زن امروزی مانند مادربزرگ خانه‌دار یا کشاورز خود سالم به نظر نمی‌رسد، رنگش پریده است و دوران بارداری و وضع حمل - که در نظر زن دهاتی کوچک و حقیر است - در او با رنج و بیچارگی دائمی همراه است. مردان نیز چنین هستند. آن‌ها نیز پس از آن که مزارع را ترک گفتند قدرت بنیه‌ی خود را از دست دادند. ذهن امروزی آگاه‌تر و هشیارتر است، ابزار پیچیده را با اطمینان و آرامش به‌کار می-برد، اما جسم مردان امروزی تاب آن رنج‌ها و فشارها را که در روزگار گذشته جزء امور عادی روزانه بود ندارد.»

او می‌گوید: «دامن‌های کوتاه برای همه‌ی جهانیان به‌جز خیاطان نعمتی است و تنها عیب-شان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف‌تر می‌کند. شاید اگر مردان قوه‌ی تخیل نداشته باشند زنان نیز چندان زیبا نباشند. دختر نوین می‌خواهد روح و جسم خود را بیش از پیش نمایان سازد؛ این کار حواس را موقتاً به خود جلب می‌کند اما به‌سختی ممکن است روح و روان مرد را نیز جلب کند! مرد پخته، امتناع و خودداری ظریفانه‌ی زن را دوست می-دارد. نمی‌خواهیم به زنانی که در خانه و مغازه برای زندگی انسان و در راه تولید کالا برای انسان کار می‌کنند توهین شود. اگر زنی شایسته‌ی توهین باشد آن است که زیبایی خود را در معرض تجارت می‌گذارد، برای تفنن و اسراف در عشق، به سوداگری می‌پردازد، سراسر روز را به پیرایش و آرایش سر و صورت، پیچ دادن مو و پوشیدن لباس می‌گذراند و شب‌ها را در تفریح و پرسه‌زنی به صبح می-رساند.

 در سراسر زندگانی رنگارنگ امروزی هیچ چیزی از بی‌کاریِ سنگین‌قیمت این گونه زنان زننده‌تر نیست؛ آن‌ها یا بچه ندارند یا اگر هم داشته باشند بیش از یکی دو تا ندارند اما محتاج خدمه‌ی زیاد هستند. کاری ندارند اما احتیاجات‌شان بی‌پایان است. تخصص‌شان در فن انجام‌ندادن کار است! مرد ناگزیر است که جان بکند و اعصاب بفرساید و با تلخی دریابد که جز دست‌یار و کارپرداز خانم چیز دیگری نیست. اگر زنان امروز بیشتر از پیش در انتظار خواستگار می‌مانند تقصیر این زنان طفیلی است. در چنین وضعی ازدواج در نظر مرد عزبِ خرده‌بین، غرض و مقصود یک مرد پخته را تأمین نمی‌کند و به منزله‌ی تسلیم در برابر زن است.»

با چه کسی ازدواج کنیم؟

«آقای واعظ موسوی من در ازدواج تنها شرطم ایمان طرف مقابل بود اما امروز متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام!»

این سخن را بارها در مشاوره‌ها شنیده‌ام. به-راستی مگر ایمان تأمین‌کننده‌ی خوش‌بختی در ازدواج نیست؟

ایمان شرط لازم است اما کافی نیست. ایمان بدون داشتن اصالت خانوادگی و بدون داشتن شخصیتی سالم و باثبات چگونه می‌تواند خوش-بختی آورد؟! جالب‌تر آن که در آموزه‌های پیشوایان پاک می‌خوانیم:

• کسی که از شخصیت سالم و باثباتی برخوردار نیست دین ندارد!

• لا دِین لَمَن لا مُروُه لَهُ!

شهید مطهری(ره) می‌فرماید: «ایمان جای علم را نمی‌گیرد و علم هم جای ایمان را. هر کدام کارکرد و آثار خودش را دارد.

بنابراین نباید به صرف ایمان شخص از دقت در حالات دیگرش غفلت کنیم.»

آیا بالا بودن سطح تحصیلات می‌تواند ملاک ازدواج موفق باشد؟

«آقای واعظ موسوی کاش همسر یک بی‌سواد عاقل و بامعرفت بودم اما همسر این تحصیل-کرده نبودم که از معرفت، احساس و عقل بویی هم نبرده!»

این جملات را هم بارها از آقایان و خانم-ها در مشاوره شنیده‌ام.

جالب این که از دختران و پسران بسیاری وقتی می‌پرسم برای انتخاب همسر چه معیارهایی دارند؟ می‌گویند: «تحصیل‌کرده باشه!»

به راستی اگر بالا بودن سطح تحصیلات می-تواند ملاک خوش‌بختی باشد پس چرا بسیاری از کسانی که همسران تحصیل‌کرده دارند از زندگی خود احساس رضایت ندارند؟!

به نظر من بالا بودن میزان تحصیلات نمی-تواند معیاری برای یک ازدواج موفق باشد، بلکه بالا بودن سطح خردورزی و تعقل ملاک خوش‌بختی در ازدواج است.

چه بسیار کم‌سوادانی که عاقلانه تصمیم می-گیرند، خردورزانه حرف می‌زنند، معقولانه سکوت می‌کنند، تحمل و صبوری دارند، از مهارت حل مسئله برخوردارند، عفو و گذشت می‌کنند، از هوش هیجانی و عاطفی بالایی بهره‌مند هستند، به مهارت کنترل هیجان‌ها و استرس‌ آراسته‌اند، خردورزانه از بحث‌های جنجالی و هیجانی پرهیز می‌کنند، عاقلانه زندگی خود و همسرشان را مدیریت کرده، نیز با هنر ارتباط مؤثر، از مهارت سازگاری به‌خوبی بهره می‌جویند.

تحصیلات بالا به شرط آن که حجاب و پرده‌ای بر فهم، درک و خرد نباشد و مواد لازم برای فهم و تعقل بیشتر را فراهم سازد خوب است و الا بر نادانی، کبر و لجاجت انسان می‌افزاید.

چگونه می‌توان به میزان عقل و خرد دیگران و به‌طور کلی به شخصیت سالم و باثبات آنان پی برد؟

خیلی از دختران و پسران می‌پرسند: «چگونه بفهمیم خواستگار و یا دختر مورد نظر ما عاقل است و از شخصیت سالم و باثباتی برخوردار است؟»

نخست باید بدانیم که خردورزی و عقل نسبی است و هر کسی درصدی از عقل و خرد و نیز درصدی از نادانی را در خود دارد. در آموزه‌های دینی کارکردها و رفتارهایی که از شخص عاقل و باشخصیت و نیز رفتارهایی که از نادان و بی‌شخصیت سر می‌زند به‌روشنی بیان شده است که تحت عنوان «روان‌شناسی شخصیت سالم» در پی می‌آوریم.

شما می‌توانید با مصاحبه و تحقیق پیرامون شخص مورد نظر به سطح سلامت شخصیت او پی ببرید.

توصیه می‌کنم حتماً در شناسایی افراد از آدم‌های پخته‌ای که سرد و گرم زندگی را چشیده‌اند و در خشت خام چیزی می‌بینند که ما در آینه نمی‌بینیم استفاده کنید و به نگاه تیزبین آنان اهمیت دهید!


روان‌شناسی شخصیت سالم

1. خوش‌برخورد است ولی زبان‌باز نیست:

• مُجامَلَهُ النّاسِ ثُلثُ العَقلِ! أخافُ علَیکُم کُلَّ عالِمِ اللّسانِ، یقولُ ما تَعرِفون و یَفعَلُ ما تُنِکرونَ

2. قانع و از زندگی راضی است؛ از این رو تعریف خوبی از زندگی دارد:

• اعلم أنَّ مُروَّهَ القَناعَهِ و الرّضا أکثرُ مِن مُرُوّهِ الإعطاءِ

3. همتش بلند است:

• قَدرُ الرَّجل علی قَدر همَّته

4. به مال دیگران طمع ندارد:

• الطَّمَعُ مِفتاحُ للذُّلَّ، و اخِتلاسُ العقلِ، و اخِتلاقُ المُرُوّاتِ

5. دوست دارد از راه حلال مالی گرد آورد تا به وسیله‌ی آن آبرویش را نگه دارد و بدهکاریش را بپردازد و صله‌ی رحم به‌جا آورد:

• لا خَیرَ فیمَن لا یُحبُ جَمعَ المالِ مِن حَلال، یَکُفُّ بِه وَجهَهُ و یَقضی به دیَنَهُ و یَصِلُ به رحِمَهُ

6. سرمایه را به‌کار می‌اندازد و از مال به‌خوبی بهره‌برداری می‌کند:

• اِستثمارُ المالِ تَمامُ المُرُوّهَ

7. آزمند و حریص نیست:

• الحِرصُ یُزری بالمُرُوّه

8. اهل درگیری نیست:

• مَن لاحَی الرّجال سقَطَت مُروءتُهُ و ذَهَبت کَرامَتُهُ

9. به خوردن خیلی اهتمام ندارد:

• مَن کانَت هِمّتُهُ أکلَهُ کانَت قِیمَتُهُ ما أکَلَهُ

10. در برآوردن خواسته‌ی حلال خود تا آن جا که به شخصیتش لطمه‌ای نزند و به اسراف نیانجامد پیش می‌رود:

• إجعَلوا لأنفُسِکُم حظّاً مِن الدنیا بإعطائها ما تَشتَهی مِن الحلالِ و ما لایَثِلمُ المُروّهَ و ما لاسَرَفَ فیهِ

11. اندازه‌ی خود را می‌شناسد:

• أن یَقِفَ الإنسانُ عند حَدِهّ و لا یَتَعدّی قَدرَهُ هَلَکَ امرَؤ لَم‌یَعرِف قَدرَهُ

12. از دانش بیشتری برخوردار است:

• أکثَرُ النّاسِ قیمَهً أکثَرُهُم عِلماً، و أقَلُ النّاسِ قیمَهً أقَلّهَم عِلماً

13. از شناخت خوبی بهره‌مند است:

• قیمَهُ کُلَّ امرِیء و قَدرُهُ مَعرِفَتُهُ

14. در سفر، ره‌توشه‌ی خود را به همراهانش می‌بخشد:

• أمّا مُروّهُ السّفَرِ فَبَذلُ الزادِ

15. در مسافرت شوخی می‌کند، به‌گونه‌ای که خشم خدا را به همراه نداشته باشد:

• أمّا مُروّهُ السّفَرِ ... المزِاحُ فی غَیرِ ما یُسخِطُ الله

16. در مسافرت کم‌ترین مخالفت و ناسازگاری را با همسفران دارد:

• أمّا مُروّهُ السّفَرِ ... قِلّهُ الخِلاف علی مَن تَصحَبُهُ

17. بعد از جدا شدن از همسفران از آنان بدگویی نمی‌کند:

• امّا مُروّهُ السَّفَر ... تَرکُ الرَّوایَهِ علَیهِم اذا أنتَ فارقتَهُم

18. راست‌گو است:

• صدقُهُ علی قَدرِ مُرُّوّته مَن کَذَبَ افسَدَ مُرُوّتهُ

19. حرکات و رفتارهایش ملایم و پرمهر است:

• لطیفُ الحَرکاتِ

20. دیدارش شیرین است:

• حُلوُ المُشاهَده

21. وقتی بدون سابقه‌ی ذهنی و آمادگی سخن گوید زیبا، سنجیده و به‌جا است:

• عِندَ بَدیهَهِ المقالِ تُختَبَرُ عُقولُ الرّجالِ

22. خوش‌رو است:

• بِشرُکَ یدُلّ علی کَرَمِ نفسِکَ

23. خوش‌بوست:

• مَن تَطَیّبَ اوَّلَ النهارِ لَم یَزَل عَقلُهُ مَعهُ الی اللیلِ

24. همنشین خوب و ارزش‌مندی است:

• سِتّهُ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرّجالِ: المُصاحَبَهُ

25. خوش‌اخلاق است:

• ثلاثهُ تَدُلّ علی کَرَمِ المَرءِ: حُسنُ الخُلُقِ و ...