الگوهایی که نمی شناسیم



نگاهی به رفتارهای خانوادگی امام خمینی(ره)

قسمت دوم

تو که شهید نشدی!

امام شوخی بامزه‌ای با آقا مسیح (نوه‌ی ایشان که فرزند خانم مصطفوی است) کرده بودند. روزی که مسیح از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، امام خطاب به مسیح گفتند: «تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!»1

این که کفران نعمت نیست

امام اگر غذایی را نمی‌پسندیدند هیچ وقت حرفی نمی‌زدند. مشغول خوردن چیز دیگری می‌شدند؛ مثلاً خرما، ماست و سبزی می‌خوردند. یک روز غذایی جلوی-شان گذاشتند که آن را کنار گذاشتند. من خواستم شوخی کرده باشم گفتم: آقا چرا کفران نعمت می-کنید؟ گفتند: «من کفران نعمت می‌کنم یا شما که نعمت خدا را به این روز انداخته‌اید؟ این که کفران نعمت نیست که اگر آدم یک غذایی را دوست ندارد، نخورد.»2

تمام اعیاد را عیدی می‌دادند

امام تمام اعیاد را به ما عیدی می‌دادند از زمان بچگی. البته به مطابق زمان تغییر کرده و امروز رسیده به سیصد تومان. عیدها به ما سیصد تومان می‌دهند. نه ما، هر کسی توی خانه باشد، از خانم گرفته تا کارگر توی منزل. مهمان اگر باشد به همه می‌دهند. بچه‌ها صد تومان، بزرگ‌ترها سیصد تومان. یادم است وقتی در نجف بودم امام آن جا دو دینار عیدی می‌دادند. یک روزی که صبح عید بود (یکی از این اعیاد حالا یا مذهبی یا عید بزرگ غیرمذهبی فرق نمی‌کرد) منتظر بودیم ایشان عیدی بدهند. اما امام گفتند: «من امروز عیدی ندارم.» گفتیم که چه طور شما عیدی ندارید؟ گفتند: «من از پولی که مخصوص خودم باشد و پول شخصی‌ام است به شما عیدی می‌دهم، حالا پول شخصی ندارم، طبیعتاً نمی‌توانم عیدی بدهم.» خوب ما که نمی‌توانستیم صرف نظر کنیم، قرار بر این شد همشیره‌ی بزرگم قرض بدهد به ایشان تا ایشان به ما عیدی بدهند، تا بعد اگر پولی پیدا کردند قرض‌شان را بدهند. امام گفتند: «شاید پولی پیدا نکردم، اگر پیدا نکردم قرض‌تان می‌ماند.» ما هم گفتیم: ان‌شاءالله پیدا می‌‌کنید و خواهر بزرگم رفت پولی از خودش آورد به آقا قرض داد. ایشان آن را به ما عیدی دادند و بعد هم ایشان قرض‌شان را ادا کردند.3

من امروز عصر نخوابیدم

بچه که بودیم بعدازظهرها بازی می‌کردیم و خواب ایشان را به هم می‌زدیم. به هر حال مشغول استراحت بودند، تنها کاری که می‌کردند یکی از ماها را صدا می‌کردند. همین که صدا می‌کردند؛ یعنی این که دیگر خیلی شورش را درآوردید، خیلی زیاد اذیت کردید و باز بارها می‌شنیدم که می‌گفتند: «امروز عصر من نخوابیدم. بچه‌ها امروز نگذاشتند من بخوابم.» این را به صورت تعریف برای مادرم نقل می‌کردند. نه این که با ما دعوا کنند که چرا اذیت کردید. چرا سر و صدا کردید.4

وقت مشخصی را با بچه‌ها بودند

امام اگر چه مشغول بحث و تدریس فقهی بودند ولی خود را غافل از حال فرزندان‌شان نمی‌دانستند و حقوق خانواده و وظیفه‌ی تربیت فرزندان را فراموش نمی‌کردند. در جهت تحقق این امر، روزانه وقت مشخصی را برای سرگرم کردن فرزندان و حتی بازی با آن‌ها اختصاص داده بودند، ولی در همین بازی و سرگرمی نقش تربیتی فراموش نمی‌شد.5

دو، سه روز خودمان را نشان نمی‌دادیم

امام، آن چنان جذبه‌ای داشتند که ما خود‌به‌خود از ایشان حساب می‌بردیم و مواظب رفتارمان بودیم در صورتی که ایشان تغیّر نداشتند و کتکی نمی‌زدند. گاهی اوقات یک تشر می‌رفتند یا تندی می‌کردند و همان برای چندین روز کافی بود. اگر کار خلافی می-کردیم که می‌دانستیم چنان چه ما را ببینند ناراحت می‌شوند؛ دو، سه روز خودمان را از ایشان مخفی می-کردیم که مبادا ما را ببینند و ما را دعوا کنند.6

بیا این شیشه‌ها را جمع کن

یک تابستان بود. در دوران طفولیت ما که امام در حیاط با مادرم مشغول گل کاشتن بودند؛ یعنی امام بعد از نماز مغرب و عشا بود که با کارد آشپزخانه باغچه را آماده می‌کرد و مادرم نشاء را می‌کاشتند و خاک می‌ریختند. ما بچه‌ها توی اتاق مشغول بازی بودیم. هشت سال، ده سال همین حدود بودیم با بچه-های همسایه. پشت پنجره رخت‌خواب چیده شده بود تا بالا. یکی از دخترها را خواهر من بلند کرد و محکم نشاند روی رخت‌خواب، به‌طوری که پشت این بچه خورد به شیشه و شیشه از بالا تا پایین خرد شد و ریخت درست آن جایی که مادرم و ایشان مشغول کاشتن گل‌ها بودند ما هم خیلی آماده بودیم برای این که ایشان اعتراض بکنند ولی با این که دست‌شان زخمی شد و خون آمد؛ هیچ چیزی به ما نگفتند فقط کارگری را که توی منزل بود صدا کردند که بیا شیشه‌ها را جمع کن.7

هیچ‌گونه سخت‌گیری نمی‌کردند

امام در زندگی داخلی بچه‌ها و حتی خانم‌شان هیچ-گونه دخالتی نمی‌کردند و همه را آزاد می‌گذاشتند. تا زمانی که خلاف شرع پیش نمی‌آمد ایشان هم هیچ کاری نداشتند. در معاشرت، لباس پوشیدن و رفت و آمد هیچ‌گونه سخت‌گیری نمی‌کردند.8

تنها محدودیت، رعایت مسائل دینی بود

به‌دلیل آشنایی و رفاقتی که با مرحوم حاج آقا مصطفی داشتم اطلاع پیدا کردم که امام در منزل هیچ‌گونه تحمیل و استبدادی را نسبت به همسر و فرزندان خود اعمال نمی‌کردند و برای آن‌ها نوعی آزادی قائل بودند. چنان که حتی به‌وسیله‌ی سؤال نمی‌خواستند که عقیده‌ی خود را تحمیل کنند. تنها محدودیتی که در خانواده‌ی امام وجود داشت؛ رعایت مسائل دینی بود. به‌طور مثال آن‌ها هرگز نباید به غیبت، تهمت و نظایر این موارد دست می‌یازیدند.9

اگر احمد می‌خواهد طلبه شود

امام فرزندان‌شان را اعم از زن و مرد در انتخاب هر شیوه و هر مشی که خودشان مصلحت می‌دانستند آزاد می‌گذاشتند. خود این آزادی انتخاب و حرکت بیان‌گر بینش امام نسبت به مسائل اجتماعی، در خصوص مرد و زن است. معروف است بعد از آن که حاج احمد آقا دیپلم گرفت می‌توانست وارد مشاغل اجتماعی شود. امام به دامادشان مرحوم اشراقی گفتند: «به احمد بگویید اگر مایل است طلبه بشود و در سلک روحانیت باشد من می‌توانم از وجوه شرعیه و یا امکانات مالی که هست و دارم به او کمک کنم و الا او دیگر به حدی رسیده که بتواند برای خودش راهی را انتخاب کند و طبیعتاً درآمدش را نیز کسب کند.» اوایل، داماد امام رویشان نمی‌شد به فرزندان امام این پیغام را برساند یعنی بگویند شما یا بروید کار بگیرید و یا بیایید روحانی بشوید. امام احساس کردند که شاید دامادشان نگوید، این بود که خودشان به‌صراحت برای احمد آقا نوشتند: «یکی از دو راه را انتخاب کنید. اگر می-خواهید روحانی شوید مشمول کسانی می‌شوید که لیاقت و شایستگی دریافت وجوه را دارند و الا راه دیگر را انتخاب کنید و ادامه بدهید.»10

کنجکاوی نمی‌کردند

امام کم نصیحت می‌کردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشتند یعنی می‌گفتند: «از هفت سالگی نماز بخوان.» می‌گفتند: «این‌ها (بچه‌ها) را وادار به نماز کن تا وقتی نه ساله شدند عادت کرده باشند.» من به ایشان می‌گفتم تربیت‌های دیگرشان با من، نمازشان با شما. شما بگو من که می‌گویم گوش نمی‌کنند. خودشان مقید بودند و می‌پرسیدند اما همین که بچه‌ها می‌گفتند نماز خوانده‌ام قبول می-کردند و کنجکاوی نمی‌کردند.11

این هم به‌خاطر تو

گاهی که خدمت امام می‌رفتم می‌دیدم یکی از دو کانال تلویزیون برنامه‌ی ورزشی پخش می‌کرد و امام، کانال دیگر را می‌دیدند، فوراً کانالی را که ورزش پخش می‌کرد می‌گرفتند و می‌گفتند: «این هم به‌خاطر تو، بنشین و تماشا کن.»12

اصرار نمی‌کردند چه رشته‌ای بخوانند

در مورد تحصیل دختران‌شان هم وضع به همین منوال بود. اصرار نمی‌کردند حتماً فلان رشته را بخوانند. اساساً دخالتی در این امور نمی‌کردند. حداکثر این بود که توصیه به تحصیل علوم می‌کردند.13

در عمل به ما یاد می‌دادند

امام، کمتر پیش می‌آید که اهل نصیحت باشند، بیشتر عمل‌شان هست که نشان می‌دهد چه کاری خوب است و چه کاری بد است و از عکس العمل‌ ایشان ما متوجه می-شویم چه کاری خیلی قبیح است یا نه. عکس العمل‌شان در رابطه با مسائل مختلف فرق می‌کند. در مسئله‌ی محرمات و واجبات خیلی شدید برخورد دارند و در مستحبات کمتر.14

مقیّد بودند حجاب‌مان را حفظ کنیم

امام مقیّد بودند که ما از بچگی حجاب شرعی‌مان را حفظ کنیم. در منزل حق انجام هیچ‌گونه معاصی، از جمله غیبت، دروغ، بی‌احترامی به بزرگ‌تر و توهین به مسلمان را نداشتیم. خصوصاً روی معصیت توهین به مسلمان، حساسیت زیادی داشتند. ضمناً ایشان همیشه تأکید می‌نمودند که بندگان خدا هیچ امتیازی، جز از نظر تقوا و پرهیزگاری بر هم ندارند و این مسئله را از بچگی به ما گوشزد می‌نمودند. ایشان همیشه می‌گفتند: «بین شما و کارگری که در منزل کار می‌کند هیچ فرقی نیست.»15

تذکر می‌دادند

امام شدیداً از کسی که خلاف شرع انجام می‌داد ناراحت می‌شدند و خیلی حالت‌شان برانگیخته می‌شد، یعنی اگر یک وقت سر سفره دست ما از حد مجاز از آستین بیرون می‌آمد تذکر می‌دادند.16

شما هیچ تفاوتی با خواهرتان ندارید

از مسائلی که امام بیشتر روی آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسرخاله‌ام قایم باشک بازی می‌کردیم. حجاب هم داشتم. اما یک روز امام مرا صدا کردند و گفتند: «شما هیچ تفاوتی با خواهر [بزرگ‌تر]تان ندارید، مگر او با پسرها بازی می‌کند که شما با پسرها بازی می‌کنید؟»17

کسی این جا هست

امام صحبت بی‌مورد زن‌ها با نامحرم را ضرورت نمی-دیدند؛ مثلاً در خانه‌ی خودشان وقتی که یکی از نوه-های پسرشان مکلف می‌شد، دیگر با آن‌ها در یک اتاق نمی‌نشستیم. البته جالب این جاست که وقتی ما نزدشان بودیم نمی‌گفتند که ما از اتاق بیرون برویم، بلکه به او می‌گفتند بیرون برود. یا اگر من پهلوی ایشان بودم و نوه‌ی مکلف‌شده‌شان که مثل پسر خودم بود می‌خواست وارد اتاق شود می‌گفتند: «کسی این جا هست.»18

حتی به هم سلام نکنند

امام در ارتباط با نامحرم خیلی سخت‌گیرند. الان پسرهای من و حاج احمد آقا 15 – 16 ساله‌اند و ما یک روز اگر منزل آقا برای ناهار دعوت شویم پسرها حق آمدن ندارند و یا اگر هم بیایند مثلاً ما خانه‌ی خانم می‌نشینیم و سفره می‌اندازیم و آن‌ها منزل احمد آقا. آن هم برای این که پسرها و دخترهای اهل فامیل و خانه با هم غذا نخورند. نه فقط سر سفره بلکه حتی به همدیگر سلام هم نکنند، چون واجب نیست. به هر حال آقا این نوع مهمانی رفتن خانم‌ها  و آقایان نامحرم  و با هم دور سفره نشستن را حرام می‌دانند.19

جوان‌ها بهتر است بیشتر خود را بپوشانند

امام همیشه به ما می‌گفتند: «درست است که می‌گویند وجه و کفین پیدا باشد، اما جوان‌ها بهتر است که کمی بیشتر خود را بپوشانند.» خیلی تأکید می‌کردند که در خارج از منزل هیچ‌گونه عطری مصرف نشود. یادم است که در یکی از عیدها، امام به نواده‌های دختری دیگرشان عطر هدیه دادند و به من یک چیز دیگر و فرمودند: «چون تو ازدواج نکرده‌ای بنابراین احتیاجی به عطر نداری.»20

شما که فردا می‌روید

امام از کار خیلی ساده مثل نماز جمعه رفتن، وقتی می‌بینند ما رفتیم اظهار رضایت می‌کنند و این رضایت را در صورت‌شان می‌بینیم یا تظاهراتی که پیش می‌آید به‌طور غیرمستقیم می‌گویند: «شما که فردا می‌روید» و به این صورت عنوان می‌کنند این چیزها ایشان را خیلی خوش‌حال می‌کند.21

خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی

آن زمان که در مراسم نماز جمعه بمب‌گذاری کرده بودند من هم در نماز جمعه شرکت داشتم. مادرم و بقیه‌ی فامیل در خانه‌ی آقا بودند چون خبری از من نشده بود همه دلواپس و نگران بودند وقتی وارد خانه شدم و دیدم مادرم با حالت اعتراض‌آمیزی (چون از قبل هم شایع شده بود که یا عراقی‌ها به نماز جمعه حمله می‌کنند یا بمب می‌گذارند) به من گفتند: «تو چرا رفتی، تو که باردار بودی، به‌خاطر بچه‌ات هم که شده نباید می‌رفتی» ولی آقا که سر ناهار نشسته بودند با خنده‌ای به من گفتند: «سالمی؟» من تشکر کردم و آقا آهسته در گوش من گفتند: «خیلی کار خوبی کردی که رفتی. خیلی ازت خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی.»22

ما انقلاب نکردیم که پُست بین خودمان تقسیم کنیم

امام ما را از تصدی پُست‌های حساس منع می‌کردند. مثلاً دوست نداشتند دخترشان نماینده‌ی مجلس بشود. چون می‌گفتند دلم نمی‌خواهد این احساس و توهم پیدا شود که به‌خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پُست را گرفته است. یا می‌گفتند: «ما انقلاب نکردیم که پُست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلاً برای این که این شایعه در ذهن مردم به‌وجود نیاید دنبال این کارها نروید. هزار جور کار دیگر هست که می‌توانید آن‌ها را انجام دهید.»23

خانواده‌ها باید هم مسلک باشند

امام در انتخاب همسر، چه برای دختران‌شان و چه برای پسران‌شان روی خانواده‌های‌شان خیلی تکیه می-کردند. امام می‌فرمودند: «خانواده‌ها باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند و مؤمن و متعهد باشند.»24

نظر نهایی به‌عهده‌ی شما فرزندان است

از جمله آزادی‌هایی که امام در مورد همه و نیز فرزندان‌شان معتقد بودند، حق انتخاب همسر بود. لذا به هنگام ازدواج دخترهای‌شان می‌فرمودند: «من فلانی را مناسب تشخیص دادم، اما نظر صائب و نهایی به‌عهده‌ی شما فرزندان است.» و در صورت عدم تمایل دختران به ازدواج، مسئله منتفی بود.25

خبرهای خوش را با همه مطرح می‌کردند

از وقتی که جنگ شروع شد مسائل تأثرآور زیادی به گوش امام می‌رسید که آن‌ها را اصلاً با ما مطرح نمی-کردند. گاهی که به اتاق‌شان می‌رفتم می‌دیدم کسی قبل از من خبری داده و ناراحت شده‌اند. می‌پرسیدم: چه شده؟ مردد می‌شدند و می‌گفتند: «چه اصراری است که من مطلب را بگویم و تو هم ناراحت شوی؟» ولی اگر خبر خوشی داشتند به محض این که از در وارد می‌شدم می‌گفتند: «بیایید این خبر را دارم.» امام خوشی را با همه مطرح می‌کردند ولی ناراحتی را برای خودشان نگاه می‌داشتند.26

خیلی کم اهل نصیحت هستند

تنها یکی، دو مورد بوده که ایشان به ما نصیحت-هایی کرده‌اند. یکی در ازدواج دختر خودم بوده که موقعی که خطبه‌ی عقد ایشان را خواندند و ما خصوصی خدمت ایشان بودیم به دختر من نصیحت کردند که: «تو هر وقت شوهرت وارد می‌شود و دیدی خیلی عصبانی است و حتی در آن عصبانیت به تو تهمت زد و یک چیزهای خلاف گفت، تو در آن موقع با ایشان هیچی نگو، بعد از آن که از عصبانیت افتاد، بعدها بگو این حرفت تهمت بوده.» و بعد برگشتند رو به داماد کردند و گفتند: «شما هم همین‌طور، اگر یک وقتی وارد شدید و دیدید ایشان عصبانی است، آن موقع تذکرات را ندهید.»27

طوری نباشد، با اکراه بیاید

امام، نصیحتی در عقد دختر خواهرم، دختر آقای اشراقی به ایشان کردند البته داماد نبود. چون داماد نامحرم است و ما جایی که مرد نامحرم است نمی‌رویم، چون امام اجازه نمی‌دهند. ایشان به دختر خواهرم گفتند: «تو جوری منزل را آماده کن و در منزل مهیا باش که شوهرت وقتی یادش می‌آید که می-خواهد بیاید منزل، با شوق و ذوق بیاید؛ طوری نباشد که با اکراه بیاید.»28

اهمیت جوانی

اواخر سال 67، اول ماه شعبان بود که خدمت آقا رسیدم. مفاتیح دست‌شان بود و می‌خواستند دعاهای مخصوص ماه شعبان را بخوانند. تا رفتم دست ایشان را ببوسم که مرخص شوم، فرمودند: «هر کاری که می-خواهی بکنی در جوانی بکن. در پیری باید بخوابی و ناله کنی.»29

مبادا ریا شود

امام همیشه می‌فرمودند: «سعی کنید مستحبات را به دور از چشم مردم و در خلوت انجام دهید تا مبادا خدای ناکرده ریایی در آن داخل بشود.»30

دعای عهد در سرنوشت دخالت دارد

یکی از مسائلی که حضرت امام روزهای آخر به من توصیه می‌کردند، خواندن دعای عهد است که در آخر کتاب مفاتیح آمده است. می‌گفتند: «صبح‌ها سعی کن این دعا را بخوانی چون در سرنوشت دخالت دارد.» چیزی که به خانواده می‌گفتند تا اول از همه به آن عمل کنند انجام واجبات و دوری از محرمات بود.31

می‌دانید غیبت چه قدر حرام است

یک بار آقا همه‌ی اهل خانه را صدا کردند و گفتند: «من بنا داشتم یک دفعه که همه با هم جمع هستید چیزی را برای شما بگویم.» بعد گفتند: «شما می-دانید غیبت چه قدر حرام است؟» گفتیم بله. بعد گفتند: «شما می‌دانید آدم کشتن عمدی چه قدر گناه دارد؟» گفتیم بله. فرمودند: «غیبت بیشتر!» بعد گفتند: «شما می‌دانید فعل نامشروع و عمل خلاف عفت (زنا) چه قدر حرام است؟» گفتیم بله. فرمودند: «غیبت بیشتر.»32

این غیبت است

یک بار خانم می‌گفتند: یک شب بعد از نماز، آقا نشسته بودند و من هم در خدمت‌شان بودم. فاطمه خانم (خدمت‌کار منزل) چای آورد و جلوی ما گذاشت. خدمت‌کار دیگر منزل هم در گوشه‌ی اتاق مشغول کار بود. به آقا عرض کردم این فاطمه خانم خیلی خدمت-کار خوبی است. آقا فرمودند: «غیبت نکنید.» عرض کردم: آقا من که غیبت نکردم، گفتم ایشان خوب هستند. آقا فرمودند: «همین که شما می‌گویید این خوب است؛ چون او (خدمت‌کار دیگر) می‌شنود به نظر می‌آید که شما می‌خواهی بگویی این خوب نیست و این غیبت است.»33

کسی جرئت غیبت نداشت

یاد ندارم کسی جرئت کرده باشد در منزل، نزد امام حتی به شوخی هم غیبت بکند چون آقا بسیار ناراحت می‌شوند.34

 

 

پی‌نوشت:

1. خمینی، حسن (نوه‌ی امام)، حماسه‌ی مقاومت، ج2، ص127.

2. مصطفوی، زهرا، مصاحبه‌ی مؤلف.

3. مصطفوی، زهرا، پابه‌پای آفتاب (چاپ جدید)، ج1، ص175 و 177.

4. همان.

5. مصطفوی، زهرا، (به نقل از همسر امام)، ندا، ش1، ص19.

6. مصطفوی، فریده، پابه‌پای آفتاب (چاپ جدید)، ج1، ص138.

7. مصطفوی، زهرا، همان، ص175.

8. مصطفوی، فریده، مصاحبه‌ی مؤلف.

9. فاضل لنکرانی، محمد، پابه‌پای آفتاب، ج4، ص72.

10.  دعایی، محمود، مصاحبه‌ی مؤلف.

11.  ثقفی، خدیجه (همسر امام)، ندا، ش12، ص18.

12.  خمینی، احمد، پابه‌های آفتاب (چاپ جدید)، ج1، ص109.

13.  طباطبایی، فاطمه، همان، ص171.

14.  مصطفوی، زهرا، مصاحبه‌ی مؤلف.

15.  مصطفوی، فریده، پابه‌پای آفتاب، ج1، ص140.

16.  طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، ویژه‌نامه، 14/3/69.

17.  اشراقی، عاطفه، پابه‌پای آفتاب، ج1، ص212.

18.  طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، ویژه‌نامه، 14/3/69.

19.  مصطفوی، زهرا، پابه‌پای آفتاب (چاپ جدید)، ج1، ص179.

20.  اشراقی، عاطفه، همان، ص214.

21.  مصطفوی، زهرا، مصاحبه‌ی مؤلف.

22.  اشراقی، زهرا، اطلاعات، ویژه‌نامه، 14/3/69.

23.  طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، 14/3/69.

24.  مصطفوی، زهرا، پابه‌پای آفتاب، ج1، ص179.

25.  حدیده‌چی، مرضیه، ندا، ش1، ص53.

26.  طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، ویژه‌نامه، 14/3/69.

27.  مصطفوی، زهرا، پابه‌پای آفتاب، ج1، ص182.

28.  همان.

29.  بروجردی، مسیح، مصاحبه‌ی مؤلف.

30.  مصطفوی، فریده، پابه‌پای آفتاب (چاپ جدید) ج1، ص157.

31.  طباطبایی، فاطمه، همان، ص264.

32.  مصطفوی، زهرا، اطلاعات، 17/3/67.

33.  ثقفی، علی، پیک ارشاد، ص25.

34.  مصطفوی، فریده، اطلاعات، 11/12/60