باید از غبار تن رنگین خویش بکوچم
قدرت من در ارادهام نهفته است، در فکرم
کوچیدن، یک جوانه است
جوانهای که در وجودم شروع به رویش میکند
روح رخشان وجودم،
تا درگاه خدا میرود
من صدای شکفتنش را،
نغمههای ناشنیدهاش را میشنوم
باید آهنگ رفتن نواخت
میخواهم لحظهی دلخواه خویش را خلق کنم
لحظهی رسیدن به کشف عظیم آگاهی
لحظهی رسیدن به بیداری حقیقت گمشده
پس باید هجرت کنم، تا رستاخیز حجاب
چرا که، هویت حقیقیاش را نشانم داد
تاج انسانیت، بر سر نهادم
شکوه والای نجابت از آن من شد
ای رهگذار رها شده از پوچی درون! تو هم چون منی؟
پس با ندای شکفتن، شکوه حیاتبخش حجاب را تجربه کن.