روانشناسی معاصر میگوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقهمندتر میشوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش میتوان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطرهای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.
مقالهی پیدرپی امیر گلها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:
طبیعت
آب باران
به نوشیدن آب باران توصیه مىکرد و آن را زدایندهی انواعِ بیمارىها و دردها مىدانست.1
در نیایشش براى باران خواستن فرمود:
اى خداوند! بارانى از تو مىخواهیم جانبخش و سیراب کننده که همه را در برگیرد و به همه جاى برسد. بارانى پاکیزه، برکت دهنده، گوارا و پرنعمت ... .
بر ما ببار بارانى که زمین را سیراب کند، پىدرپى ببارد و فراوان ببارد؛ به گونهاى که قطرههایش بر هم آید و دنبالهاش بریده نشود. ابرى که برقش باران در پى داشته باشد، نه ابرِ بىباران که افق را پوشد و نه ابر سفیدِ کمباران و همراه با بادهاى سرد ... .2
آسمان
... آنگاه خداى والا ... از آن، هفت آسمان را بیافرید. در زیر آسمانها موجى پدید آورد تا آنها را از فرو ریختن باز دارد. و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بىهیچ ستونى که بر پایشان نگه دارد، یا میخى که اجزایشان به هم پیوسته گرداند. سپس به ستارگان بیاراست و اختران تابناک پدید آورد و چراغهاى تابناکِ مهر و ماه را برافروخت ... .3
ابر
خداوند ... زمینهایى را که به سبب ارتفاعشان آب چشمهها و نهرها به آنها نمىرسید، خشک و بىحاصل رها ننمود و ابرهاى بارنده را بیافرید تا بباریدند و زمینِ مرده را زنده ساختند و در آن انواع رستنىها برویانیدند.
پاره ابرهاى درخشان را که از هم جدا افتاده بود به هم پیوست. پس ابرهاى سفید و متراکم و پرآب را در حرکت درآورد و ابر، مهیاى باریدن گردید. آذرخشها از درون ابرها درخشیدن گرفت و درخشش آن در دلِ ابرهاى متراکم بر دوام بود.
ابرها را از پىِ هم بفرستاد. ابرها که از حملِ باران سنگین شده بودند، بر زمین، دامن فرو هشتند و باد جنوب، پیاپى بر آنها وزیدن گرفت و از درونشان قطرههاى باران را بیرون کشید؛ چونان که کسى پستانى را بدوشد. آن گاه که ابرها مانند اشتران، گردن و سینه بر زمین فرو هشتند و آب فراوانى را که در درون داشتند بیرون ریختند، از زمینهاى خشک، نباتات و از کوهها، گیاهان تازه برویانید ... .4
کوه
خداوند کوههاى بلند را بر دوش زمین جاى داد و از کوهها چشمهها برآورْد ... زمین را به کوههایى که از صخرههاى عظیم و مرتفع فراهم آمده بود، از لرزش نگه داشت. زمین از لرزش بایستاد؛ زیرا کوهها چون میخها تا اعماق آن و در رخنههاى آن فرو رفته و بر پَستى و بلندىهایش جاى گرفته بود.5
پرندگان
از نشانههاى آفرینش [او]، گونههاى مختلف پرندگان است؛ پرندگانى در شکافهاى زمین و رخنههاى درهها و فراز کوهها جاى دارند. پرندگانى با بالهاى گوناگون و شکلها و هیئتهاى مختلف؛ گرفتار در چنبر فرمانبردارى او، در اطراف گستردهی هوا و فضاى گشادهی جوّ، بالزنان مىپرند ... بعضى را که جثّهاى سنگین داشتند، از بالا پریدن و بال زدن در فضا باز داشت. بال زدن این گونه پرندگان را در نزدیکى زمین قرار داد. به لطف قدرت و ظرافت کار خویش، هر دسته از آنها را رنگى داد. دستهاى از آنها یک رنگ دارند و رنگ دیگر با آن آمیخته نیست. دستهی دیگر سراسرِ تنشان یک رنگ است و طوقى از رنگ دیگر به آنها داده.6
طاووس
از شگفتترین شگفتىها، طاووس است که او را نیکوترین تناسب بخشیده به زیباترین رنگها بیاراست. پرهایى که نایچههایى آنها را به هم پیوند داده و دُمى کشیده که چون با طاووس ماده رویاروى گردد، آن را چون چترى بگشاید ... در آن حال به بادبانهاى کِشتىها ... مانَد که مَلّاحان گشوده باشند.
... نایچههاى پر او چونان میلههاى سیمین است که دایرههایى اعجابانگیز همانند خورشید از آنها رسته است؛ دایرههایى از زرِ ناب و زبرجد. اگر بر ایشان همانندى در روى زمین بجویى، چونان شکوفههایى است از گُلهاى بهارى که دسته بر بندد.
اگر پرهاى رنگین او را ... به پیرایهها و زیورها همانند خواهى، چون نگینهاى رنگارنگ است که در انگشترهاى سیمینِ گوهرنشان کار گذاشته باشند.
... پاهایش چون پاهاى خروسهاى خِلاسى است؛ باریک. و از ساقِ نازک پایش سیخکى رسته است. در آن جا که جاى یالهاى اوست، دستهاى موى سبز و رنگین پدیدار شده. برآمدگى گردنش، چون گردنِ راست و کشیدهی ابریق است. زیر گردنش تا شکمش سیاه است؛ سیاهىاى که به سبزى زنَد؛ چون رنگ وسمهی یمانى. یا چون حریرى تُنُک که بر آینهاى صیقلى کشیده باشند. خود را در جامهاى سیاه پیچیده که از غایت شادابى و درخشندگى، پندارى که به رنگ سبزى دلپذیر آمیخته است. آن جا که به سوراخ گوش اوست، گویى که با نوکِ قلم به رنگ بابونهی سفید خطى کشیدهاند؛ و آن خط سفید میان آن موهاى سیاه، درخشش زیبا دارد ... .
چون مویى از پر طاووس را بر دست گیرى و نیک بنگرى، نخست رنگى سرخِ گلگون به تو مىنماید و بینى که سبز مىشود؛ به رنگ زبرجد و گاه زرد همانند طلا.7
حیوانات
همواره یارانش را به رعایت حقوق حیوانات سفارش مىکرد و از آنها مىخواست: هرگاه از مَرکَب پیاده شدند، [پیش از سیر کردن شکم خویش و یا رسیدگى به کارهایشان] به آنها علف بخورانند؛
هرگاه به آب برخوردند، حیوان را سیراب کنند؛
جز در صورت ضرورت، حیوان را تنبیه نکنند؛
بیش از اندازه، بار بر آن ننهند؛
جز به اندازهی تحملش، آن را نرانند؛
در فاصلهی میان بستن و گشودن دست [شتر] هنگام شیر دوشیدن، بر آن سوار نشوند.8
روزى دید سه نفر بر استرى سوارند. فرمود: یک نفرتان پیاده شود، زیرا پیامبر گرامى، سومین سوار را نفرین فرموده است.9
از زدن به چهرهی حیوان و یا داغ کردن آن خوددارى مىکرد و دیگران را نیز از این کار باز مىداشت.10
حتى دشنام دادن به جانوران را خوش نمىداشت.11
نه گوسفندى را برابر گوسفندى سَر مىبُرید، نه شترى را برابر شتر.12
در نامهی 25 نهج البلاغه، حضرت در فرمانى که به مأموران مالیاتى خود مىنویسد، آنان را به نکات زیر توجه مىدهد تا حیواناتى که بهعنوان مالیات دریافت کردهاند آزار نبینند:
رعایت حال بچههاى حیوانات، عدم جدایى میان حیوانات ماده و بچههایشان، رعایت شیر مادر و غذاى بچه، رعایت عدالت در سوار شدن بر آنها، مراعات حال شتر خسته، رعایت حال شتر زخمى، سیراب کردن حیوانات و عبور دادنشان از رودخانه، سیر کردن آنها و عبور دادنشان از جادههاى پُرعلف، استراحت حیوانات.
لطف و مهربانى حضرت به حقوق حیوانات (تا چه رسد به حقوق انسانها)، تنها جانوران بزرگ مانند اسب و شتر را در برنمىگیرد، بلکه حتى جاندار کوچکى بهسانِ مورچه که گاهى بهدلیل کوچکى دیده نمىشود نیز مورد توجه است، زیرا آن اندیشمند غربى گفته است: «براى مرد بزرگ، همهی چیزها و کارها بزرگ است و هیچ چیز کوچک نیست.»
«به خدا سوگند! اگر همهی هفت اقلیم عالَم را با آن چه در زیر آسمان است به من دهند تا نافرمانى کنم، آن قدر که پوست جوى را از مورچهاى بربایم، نپذیرم.»13
«امّکلثوم» - دخترش - نقل مىکند: [شب نوزدهم آخرین ماه مبارک رمضانى که پدرم زنده بودند] مراقب هنگام اذان بودم. چون فرا رسید، با ظرفى آب نزدش رفتم و بیدارش کردم. وضو ساخت. برخاست و لباس پوشید. در [اتاق] را گشود و وارد حیاط شد. در منزل غازهایى بودند که به برادرم «حسین(ع)» هدیه داده بودند. آنها در پى او به راه افتادند. بال مىزدند و روبهرویش سروصدا مىکردند. تا پیش از این لحظه، آنها [با دیدن حضرت] چنین رفتارى نداشتند. پدرم فرمود:
دخترکم! به حقى که من به گردن تو دارم، یاریشان کن که در حیاط غذایشان را پیدا کنند، یا اگر محدودشان مىکنى، چون زبانى ندارند تا تشنگى و گرسنگىشان را بگویند، سیر و سیرابشان کن.14
از زبان رسول گرامى از مردم مىخواست: کسى که چارپایى را خریده [و یا هدیه گرفته است]، باید آن را گرامى بدارد.15
روزى فرمود: «از خداوند پروا کنید دربارهی گُنگها. از او پرسیدند: منظورتان چیست؟ فرمود: گوسفند، گاو، کبوتر و مانند آنها.»16
اسب
همانند فرستادهی گرامى(ص)، «برکت را در پیشانى اسبها» مىدانست.17
مىفرمود: «کسى که بهخاطر خدا براى اسبى هزینه کند، آن مخارج در روز رستاخیز برایش نیکى شمرده مىشوند.»18
خفاش
از عجایب خلقت او، چیزى است که در آفرینش حکیمانهی خفاشان مىبینم، که روشنایى روز همه چیز را به جنبش و نشاط مىآورد، ولى خفاشان را از جنبش و نشاط باز مىدارد. و تاریکى شب به جنبش و نشاطش مىآورد، در حالى که هر جان-دارى را از جنبش و نشاط باز مىدارد.
چنان چشمانش ناتوان است که یاراى آنش نیست که از خورشید تابان مدد جوید و در پرتو آن راه خود را بیابد و به آن جاها که خواهد برسد ... تاریکى، دیدگانش را از دیدن مانع نشود و او را از پرواز در اعماق ظلمت باز ندارد... منزه است خداوندى که شب را روز او گردانیده تا براى یافتن معاش در حرکت آید و روز را براى او زمان آرامش و سکون قرار داد.
خداوند او را بالهایى داد، آفریده از گوشت ... ؛ بالهایى همانند برگه [و لاله]ی گوش که در آن نه پر است و نه استخوان؛ ولى تو جاى رگها را در میان آنها بهآشکار مىبینى. خفاش را دو بال است نه چنان نازک و لطیف که شکافته شوند و نه سخت و ضخیم که سنگینى کنند ... .19
سگ
جز سگان مفید، سگهاى معمولى را بىبرکت برمىشمرد.20
ملخ
و اگر خواهى، در آفرینش ملخ بنگر. براى او دو چشمِ سرخ آفرید و حدقههاى چشمش را چون دو ماه تابان بیفروخت. براى او گوشى پنهان بیافرید و دهانى به اعتدال و سامان، و حسّى نیرومند و دندان نیش که هر چیز
را بدان ببُرَد و دو دستِ داس مانند که هر چیز را با آن بگیرد ... همهی اندامِ ملخ به قدر یک انگشت باریک نیست.21
مورچه
به آن مورچه بنگرید با جثهی خُرد و اندام نازکش. آن چنان خُرد که نزدیک است که به گوشهی چشم دیده نشود و به نیروى اندیشه، آفرینشش به تصور در نیاید که چگونه بر روى زمین مىرود و روزى خود به دست مىآورد و دانه به سوراخ مىکشد و در انبار خود مهیّا مىدارد. در فصل گرما براى فصل سرماى خود دانه مىاندوزد و به هنگام در آمدن، راهِ دوباره بازگشتن را به یاد دارد ... .
اگر در مجارى خوراک او در بالا و زیر و درون تن و اضلاعِ شکمش و چشمى و گوشى که بر سر او نهاده شده بنگرى، از آفرینش او در شگفت خواهى شد و در توصیف آن به رنج خواهى افتاد.22
سفر
از مردان مىخواست در شبى که فرداى آن قصد سفر دارند، آمیزش نکنند.23
خوش نمىداشت سه شب آخرِ ماه قمرى کسى سفر کند.24
خود هرگاه مىخواست مسافرت کند، در آخر شب راه مىپیمود.25
شبپیمایى را خوش نمىداشت و اگر کسانى را به سفرى مىفرستاد، از آنها مىخواست سحر سفر کنند.26
به سفارش رسول گرامى(ص) تنها سفر نمىکرد و سه نفره مسافرت کردن را کوچ مىشمرد.27
هنگام آغاز سفر، این دعا را مىخوانْد:
خداوندگارا! من به تو پناه مىبرم از: رنج سفر، ... و حادثهی ناخوشایند در جان، خانواده، دارایى و فرزندان[ام].
یزدانا! تو [براى مسافر] در سفر، همسفرى؛ و [براى بازماندگان] در حضر جانشینِ [مسافر] هستى؛ و جز تو کسى این دو ویژگى را با هم ندارد؛ زیرا کسى که همسفر است نمىتواند در وطن باشد و کسى که در وطن است نمىتواند همسفر باشد.28
از افراد مىخواست به سفرى نروند که ترس لطمه خوردن به نماز یا دینشان وجود دارد.29
به سفارش محبوبش حضرت محمد(ص)، هنگام سفر براى حفظ جانش از سارقان و درندگان، چوبدستى از درخت بادام تلخ را حمل مىکرد و آیهی 22 سورهی قصص را مىخواند.30
همچنین به توصیهی ایشان، در درهها - که پناهگاه ماران و درندگان است - اتراق نمىکرد.31
از زبان پیامبر گرامى(ص) نقل مىکرد: «کسى که نیاز مسافر دینباورى را برطرف کند، خداوند هفتاد و سه اندوه را از او برطرف مىکند؛ یکى از این جهان و هفتاد و دو تا در روز رستاخیز.»32
گشادهدستى در سفر، کمتر مخالفت کردن با همسفران و بسیار به یاد خدا بودن در فراز و نشیبهاى مسافرت را از نشانههاى جوانمردى در سفر برمىشمرد.33
سفارش مىکرد وقتى گروهى با هم سفر مىکنند، همه سهمى پرداخت کنند. پولها جمعآورى و هزینهها از آن کسر شود. این کار را باعث عدم اختلاف مىدانست.34
سفر را یکى از راههاى درآمد مىشمرد و مىفرمود:
هرگاه [روزگار] بر یکى از شماها دشوار شد، پس [از سرزمین خود] خارج شود و [بیهوده] خویش و خاندانش را [با غصه خوردن] غمگین نکند.35
انتخاب همسفر را بسى مهم مىدانست و در سفارشى به فرزندش امام مجتبى(ع) از او مىخواست: ابتدا در جستوجوى دوست [و همسفر] برآ و سپس راه بیفت.36
با کسى همسفر نشو که حقى که تو برایش قائلى، او برایت قائل نیست.37
سفر را بهدلیل دشوارىهایش، «تکهاى از رنج» مىدانست و مىخواست به محض پایان کار، افراد هرچه سریعتر نزد خانوادهشان برگردند.38
چون در جایى فرود مىآمد، دست به نیایش برمىداشت و چنین مىگفت: خداوندگارا! ما را در فرودگاهى خجسته فرو آر؛ و تو بهترین فرود آورندهاى.39
بهدلیل اهمیتى که براى نماز جمعه قائل بود، از افراد مىخواست جز در صورت ضرورت یا سفرى که به خاطر خدا باشد، در روز جمعه سفر نکنند و در نماز جمعه حاضر شوند.40
سکونتگاه
بدترین شهرها را شهرى مىدانست که در آن امنیت و ارزانى نباشد.41
مىفرمود: «هیچ شهرى برایت سزاوارتر از شهر دیگر نباشد. بهترین شهرها، شهرى است که از تو پذیرایى کند.»42
به پیروى از رسول گرامى(ص)، بىچراغ وارد خانهی تاریک نمىشد.43 توصیه مىکرد: پیش از تاریک شدن هوا، چراغ را روشن کنند.44
براى [هر] خانه، آبرویى است و آبروى آن، حیاط بزرگ و همسایگان شایسته است؛ براى خانه برکتى است و برکت آن جاى خوب بودن، وسعت حیاط و خوش همسایگى همسایگان آن است.45
هنگامى که وارد خانهی بزرگ «علاء» - پسر «زیاد حارثى» - شد، با دیدن بزرگى [بیش از حد] آن فرمود:
... البته اگر بخواهى، با همین خانه به خانهی آخرت هم خواهى رسید؛ هرگاه در آن مهمانان را طعام دهى و خویشاوندان را بنوازى و حقوقى را که به گردن توست ادا کنى.46
پىنوشتها:
1. امام على و بهداشت و درمان /137.
2. نهج البلاغه /خطبهی 114، ترجمهی آیتى.
3. همان /خطبهی 1.
4. همان /خطبهی 90.
5. همان.
6. همان /خطبهی 164.
7. همان.
8. بحار الانوار 210/61؛ خصال /330؛ دعائم الاسلام 347/1؛ مستدرک الوسائل 258/8؛ النوادر /120.
9. کنز العمال 195/9.
10. بحار الانوار 210/61؛ مستدرک الوسائل 261/8؛ النوادر /121.
11. دعائم الاسلام 348/1.
12. اصول کافى 229/6؛ تهذیب الاحکام 56/9؛ عوالى اللئالى 321/2؛ وسائلالشیعه چ اسلامیه 258/16.
13. نهج البلاغه /خطبهی 214.
14. بحار الانوار 278/42؛ مستدرک الوسائل 306/8.
15. مستدرک الوسائل 412/1.
16. بحار الانوار 119/61؛ من لایحضره الفقیه 349/3؛ وسائل الشیعه چ آل البیت 518/11.
17. مسند الامام على(ع) 42/10.
18. همان 43/10.
19. نهج البلاغه /خطبهی 154.
20. اصول کافى 552/6؛ وسائل الشیعه چ آل البیت 530/11.
21. نهج البلاغه /خطبهی 227.
22. همان.
23. بحار الانوار 293/100؛ وسائل الشیعه چ آل البیت 253/20.
24. بحار الانوار 54/56؛ مکارم الاخلاق /242.
25. سنن الامام على(ع) /272.
26. مسند الامام على(ع) 12/10.
27. همان 15/10.
28. سنن الامام على(ع) /272.
29. مسند الامام على(ع) 439/7.
30. همان 19-18/10.
31. همان 13/10.
32. محاسن 362/2؛ مستدرک الوسائل 219/8؛ من لایحضره الفقیه 293/2؛ النوادر /101.
33. بحار الانوار 200/1؛ وسائل الشیعه چ اسلامیه 321/8.
34. مسند الامام على(ع) 16/10.
35. همان 17/10.
36. همان 18/10.
37. همان.
38. من لایحضره الفقیه 300/2؛ وسائل الشیعه چ آل البیت، 450/11.
39. مسند الامام على(ع) 14/10.
40. نهج البلاغه /نامهی 69.
41. عیون الحکم و المواعظ /294.
42. همان /410؛ نهج البلاغه /حکمت 442.
43. اصول کافى 532/6؛ من لایحضره الفقیه 357/4.
44. مستدرک الوسائل 457/3.
45. بحار الانوار 154/73.
46. نهج البلاغه /خطبهی 200.