امیر گل ها (قسمت سیزدهم)

نویسنده



روان‌شناسی معاصر می‌گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه‌مندتر می‌شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می‌توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره‌ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله‌ی پی‌درپی امیر گل‌ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

 طبیعت

    آب باران

 به نوشیدن آب باران توصیه مى‏کرد و آن را زداینده‌ی انواعِ بیمارى‏ها و دردها مى‏دانست.1

 در نیایشش براى باران خواستن فرمود:

 اى خداوند! بارانى از تو مى‏خواهیم جان‌بخش و سیراب کننده که همه را در برگیرد و به همه جاى برسد. بارانى پاکیزه، برکت دهنده، گوارا و پرنعمت ... .

 

 

بر ما ببار بارانى که زمین را سیراب کند، پى‏درپى ببارد و فراوان ببارد؛ به گونه‏اى که قطره‏هایش بر هم آید و دنباله‏اش بریده نشود. ابرى که برقش باران در پى داشته باشد، نه ابرِ بى‏باران که افق را پوشد و نه ابر سفیدِ کم‏باران و همراه با بادهاى سرد ... .2

 

    آسمان

 ... آن‏گاه خداى والا ... از آن، هفت آسمان را بیافرید. در زیر آسمان‏ها موجى پدید آورد تا آن‏ها را از فرو ریختن باز دارد. و بر فراز آن‏ها سقفى بلند برآورد بى‏هیچ ستونى که بر پای‌شان نگه دارد، یا میخى که اجزای‌شان به هم پیوسته گرداند. سپس به ستارگان بیاراست و اختران تابناک پدید آورد و چراغ‏هاى تابناکِ مهر و ماه را برافروخت ... .3

 

    ابر

 خداوند ... زمین‏هایى را که به سبب ارتفاع‌شان آب چشمه‏ها و نهرها به آن‏ها نمى‏رسید، خشک و بى‏حاصل رها ننمود و ابرهاى بارنده را بیافرید تا بباریدند و زمینِ مرده را زنده ساختند و در آن انواع رستنى‏ها برویانیدند.

 پاره ابرهاى درخشان را که از هم جدا افتاده بود به هم پیوست. پس ابرهاى سفید و متراکم و پرآب را در حرکت درآورد و ابر، مهیاى باریدن گردید. آذرخش‏ها از درون ابرها درخشیدن گرفت و درخشش آن در دلِ ابرهاى متراکم بر دوام بود.

 

ابرها را از پىِ هم بفرستاد. ابرها که از حملِ باران سنگین شده بودند، بر زمین، دامن فرو هشتند و باد جنوب، پیاپى بر آن‏ها وزیدن گرفت و از درون‌شان قطره‏هاى باران را بیرون کشید؛ چونان که کسى پستانى را بدوشد. آن گاه که ابرها مانند اشتران، گردن و سینه بر زمین فرو هشتند و آب فراوانى را که در درون داشتند بیرون ریختند، از زمین‏هاى خشک، نباتات و از کوه‏ها، گیاهان تازه برویانید ... .4

 

    کوه

 خداوند کوه‏هاى بلند را بر دوش زمین جاى داد و از کوه‏ها چشمه‏ها برآورْد ... زمین را به کوه‏هایى که از صخره‏هاى عظیم و مرتفع فراهم آمده بود، از لرزش نگه داشت. زمین از لرزش بایستاد؛ زیرا کوه‏ها چون میخ‏ها تا اعماق آن و در رخنه‏هاى آن فرو رفته و بر پَستى و بلندى‏هایش جاى گرفته بود.5

 

    پرندگان

 از نشانه‏هاى آفرینش [او]، گونه‏هاى مختلف پرندگان است؛ پرندگانى در شکاف‏هاى زمین و رخنه‏هاى دره‏ها و فراز کوه‏ها جاى دارند. پرندگانى با بال‏هاى گوناگون و شکل‏ها و هیئت‏هاى مختلف؛ گرفتار در چنبر فرمان‌بردارى او، در اطراف گسترده‌ی هوا و فضاى گشاده‌ی جوّ، بال‌زنان مى‏پرند ... بعضى را که جثّه‏اى سنگین داشتند، از بالا پریدن و بال زدن در فضا باز داشت. بال زدن این گونه پرندگان را در نزدیکى زمین قرار داد. به لطف قدرت و ظرافت کار خویش، هر دسته از آن‏ها را رنگى داد. دسته‏اى از آن‏ها یک رنگ دارند و رنگ دیگر با آن آمیخته نیست. دسته‌ی دیگر سراسرِ تن‌شان یک رنگ است و طوقى از رنگ دیگر به آن‏ها داده.6

 طاووس

 از شگفت‏ترین شگفتى‏ها، طاووس است که او را نیکوترین تناسب بخشیده به زیباترین رنگ‏ها بیاراست. پرهایى که نایچه‏هایى آن‏ها را به هم پیوند داده و دُمى کشیده که چون با طاووس ماده رویاروى گردد، آن را چون چترى بگشاید ... در آن حال به بادبان‏هاى کِشتى‏ها ... مانَد که مَلّاحان گشوده باشند.

 ... نایچه‏هاى پر او چونان میله‏هاى سیمین است که دایره‏هایى اعجاب‏انگیز همانند خورشید از آن‏ها رسته است؛ دایره‏هایى از زرِ ناب و زبرجد. اگر بر ایشان همانندى در روى زمین بجویى، چونان شکوفه‏هایى است از گُل‏هاى بهارى که دسته بر بندد.

 اگر پرهاى رنگین او را ... به پیرایه‏ها و زیورها همانند خواهى، چون نگین‏هاى رنگارنگ است که در انگشترهاى سیمینِ گوهرنشان کار گذاشته باشند.

 ... پاهایش چون پاهاى خروس‏هاى خِلاسى است؛ باریک. و از ساقِ نازک پایش سیخکى رسته است. در آن جا که جاى یال‏هاى اوست، دسته‏اى موى سبز و رنگین پدیدار شده. برآمدگى گردنش، چون گردنِ راست و کشیده‌ی ابریق است. زیر گردنش تا شکمش سیاه است؛ سیاهى‏اى که به سبزى زنَد؛ چون رنگ وسمه‌ی یمانى. یا چون حریرى تُنُک که بر آینه‏اى صیقلى کشیده باشند. خود را در جامه‏اى سیاه پیچیده که از غایت شادابى و درخشندگى، پندارى که به رنگ سبزى دل‌پذیر آمیخته است. آن جا که به سوراخ گوش اوست، گویى که با نوکِ قلم به رنگ بابونه‌ی سفید خطى کشیده‏اند؛ و آن خط سفید میان آن موهاى سیاه، درخشش زیبا دارد ... .

 چون مویى از پر طاووس را بر دست گیرى و نیک بنگرى، نخست رنگى سرخِ گلگون به تو مى‏نماید و بینى که سبز مى‏شود؛ به رنگ زبرجد و گاه زرد همانند طلا.7

 

    حیوانات

 همواره یارانش را به رعایت حقوق حیوانات سفارش مى‏کرد و از آن‏ها مى‏خواست: هرگاه از مَرکَب پیاده شدند، [پیش از سیر کردن شکم خویش و یا رسیدگى به کارهای‌شان] به آن‏ها علف بخورانند؛

 هرگاه به آب برخوردند، حیوان را سیراب کنند؛

 جز در صورت ضرورت، حیوان را تنبیه نکنند؛

 بیش از اندازه، بار بر آن ننهند؛

 جز به اندازه‌ی تحملش، آن را نرانند؛

 در فاصله‌ی میان بستن و گشودن دست [شتر] هنگام شیر دوشیدن، بر آن سوار نشوند.8

 روزى دید سه نفر بر استرى سوارند. فرمود: یک نفرتان پیاده شود، زیرا پیامبر گرامى، سومین سوار را نفرین فرموده است.9

 

از زدن به چهره‌ی حیوان و یا داغ کردن آن خوددارى مى‏کرد و دیگران را نیز از این کار باز مى‏داشت.10

 حتى دشنام دادن به جانوران را خوش نمى‏داشت.11

 نه گوسفندى را برابر گوسفندى سَر مى‏بُرید، نه شترى را برابر شتر.12

 در نامه‌ی 25 نهج البلاغه، حضرت در فرمانى که به مأموران مالیاتى خود مى‏نویسد، آنان را به نکات زیر توجه مى‏دهد تا حیواناتى که به‌عنوان مالیات دریافت کرده‏اند آزار نبینند:

 رعایت حال بچه‏هاى حیوانات، عدم جدایى میان حیوانات ماده و بچه‏های‌شان، رعایت شیر مادر و غذاى بچه، رعایت عدالت در سوار شدن بر آن‏ها، مراعات حال شتر خسته، رعایت حال شتر زخمى، سیراب کردن حیوانات و عبور دادن‌شان از رودخانه، سیر کردن آن‏ها و عبور دادن‌شان از جاده‏هاى پُرعلف، استراحت حیوانات.

 لطف و مهربانى حضرت به حقوق حیوانات (تا چه رسد به حقوق انسان‏ها)، تنها جانوران بزرگ مانند اسب و شتر را در برنمى‏گیرد، بلکه حتى جاندار کوچکى به‌سانِ مورچه که گاهى به‌دلیل کوچکى دیده نمى‏شود نیز مورد توجه است، زیرا آن اندیشمند غربى گفته است: «براى مرد بزرگ، همه‌ی چیزها و کارها بزرگ است و هیچ چیز کوچک نیست.»

 «به خدا سوگند! اگر همه‌ی هفت اقلیم عالَم را با آن ‏چه در زیر آسمان است به من دهند تا نافرمانى کنم، آن قدر که پوست جوى را از مورچه‏اى بربایم، نپذیرم.»13

 

«امّ‏کلثوم» - دخترش - نقل مى‏کند: [شب نوزدهم آخرین ماه مبارک رمضانى که پدرم زنده بودند] مراقب هنگام اذان بودم. چون فرا رسید، با ظرفى آب نزدش رفتم و بیدارش کردم. وضو ساخت. برخاست و لباس پوشید. در [اتاق] را گشود و وارد حیاط شد. در منزل غازهایى بودند که به برادرم «حسین(ع)» هدیه داده بودند. آن‏ها در پى او به راه افتادند. بال مى‏زدند و روبه‌رویش سروصدا مى‏کردند. تا پیش از این لحظه، آن‏ها [با دیدن حضرت] چنین رفتارى نداشتند. پدرم فرمود:

 دخترکم! به حقى که من به گردن تو دارم، یاری‌شان کن که در حیاط غذای‌شان را پیدا کنند، یا اگر محدودشان مى‏کنى، چون زبانى ندارند تا تشنگى و گرسنگى‏شان را بگویند، سیر و سیراب‌شان کن.14

 از زبان رسول گرامى از مردم مى‏خواست: کسى که چارپایى را خریده [و یا هدیه گرفته است]، باید آن را گرامى بدارد.15

 روزى فرمود: «از خداوند پروا کنید درباره‌ی گُنگ‏ها. از او پرسیدند: منظورتان چیست؟ فرمود: گوسفند، گاو، کبوتر و مانند آن‏ها.»16

 اسب

 همانند فرستاده‌ی گرامى(ص)، «برکت را در پیشانى اسب‏ها» مى‏دانست.17

 مى‏فرمود: «کسى که به‌خاطر خدا براى اسبى هزینه کند، آن مخارج در روز رستاخیز برایش نیکى شمرده مى‏شوند.»18

 خفاش

 از عجایب خلقت او، چیزى است که در آفرینش حکیمانه‌ی خفاشان مى‏بینم، که روشنایى روز همه چیز را به جنبش و نشاط مى‏آورد، ولى خفاشان را از جنبش و نشاط باز مى‏دارد. و تاریکى شب به جنبش و نشاطش مى‏آورد، در حالى که هر جان-دارى را از جنبش و نشاط باز مى‏دارد.

 چنان چشمانش ناتوان است که یاراى آنش نیست که از خورشید تابان مدد جوید و در پرتو آن راه خود را بیابد و به آن جاها که خواهد برسد ... تاریکى، دیدگانش را از دیدن مانع نشود و او را از پرواز در اعماق ظلمت باز ندارد... منزه است خداوندى که شب را روز او گردانیده تا براى یافتن معاش در حرکت آید و روز را براى او زمان آرامش و سکون قرار داد.

 خداوند او را بال‏هایى داد، آفریده از گوشت ... ؛ بال‏هایى همانند برگه [و لاله]‌ی گوش که در آن نه پر است و نه استخوان؛ ولى تو جاى رگ‏ها را در میان آن‏ها به‌آشکار مى‏بینى. خفاش را دو بال است نه چنان نازک و لطیف که شکافته شوند و نه سخت و ضخیم که سنگینى کنند ... .19

 سگ

 جز سگان مفید، سگ‏هاى معمولى را بى‏برکت برمى‏شمرد.20

 ملخ

 و اگر خواهى، در آفرینش ملخ بنگر. براى او دو چشمِ سرخ آفرید و حدقه‏هاى چشمش را چون دو ماه تابان بیفروخت. براى او گوشى پنهان بیافرید و دهانى به اعتدال و سامان، و حسّى نیرومند و دندان نیش که هر چیز

را بدان ببُرَد و دو دستِ داس مانند که هر چیز را با آن بگیرد ... همه‌ی اندامِ ملخ به قدر یک انگشت باریک نیست.21

 مورچه

 به آن مورچه بنگرید با جثه‌ی خُرد و اندام نازکش. آن چنان خُرد که نزدیک است که به گوشه‌ی چشم دیده نشود و به نیروى اندیشه، آفرینشش به تصور در نیاید که چگونه بر روى زمین مى‏رود و روزى خود به دست مى‏آورد و دانه به سوراخ مى‏کشد و در انبار خود مهیّا مى‏دارد. در فصل گرما براى فصل سرماى خود دانه مى‏اندوزد و به هنگام در آمدن، راهِ دوباره بازگشتن را به یاد دارد ... .

 اگر در مجارى خوراک او در بالا و زیر و درون تن و اضلاعِ شکمش و چشمى و گوشى که بر سر او نهاده شده بنگرى، از آفرینش او در شگفت خواهى شد و در توصیف آن به رنج خواهى افتاد.22

 

    سفر

 از مردان مى‏خواست در شبى که فرداى آن قصد سفر دارند، آمیزش نکنند.23

 خوش نمى‏داشت سه شب آخرِ ماه قمرى کسى سفر کند.24

 خود هرگاه مى‏خواست مسافرت کند، در آخر شب راه مى‏پیمود.25

 شب‌پیمایى را خوش نمى‏داشت و اگر کسانى را به سفرى مى‏فرستاد، از آن‏ها مى‏خواست سحر سفر کنند.26

 

به سفارش رسول گرامى(ص) تنها سفر نمى‏کرد و سه نفره مسافرت کردن را کوچ مى‏شمرد.27

 هنگام آغاز سفر، این دعا را مى‏خوانْد:

 خداوندگارا! من به تو پناه مى‏برم از: رنج سفر، ... و حادثه‌ی ناخوشایند در جان، خانواده، دارایى و فرزندان[ام].

 یزدانا! تو [براى مسافر] در سفر، همسفرى؛ و [براى بازماندگان] در حضر جانشینِ [مسافر] هستى؛ و جز تو کسى این دو ویژگى را با هم ندارد؛ زیرا کسى که همسفر است نمى‏تواند در وطن باشد و کسى که در وطن است نمى‏تواند همسفر باشد.28

 از افراد مى‏خواست به سفرى نروند که ترس لطمه خوردن به نماز یا دین‌شان وجود دارد.29

 به سفارش محبوبش حضرت محمد(ص)، هنگام سفر براى حفظ جانش از سارقان و درندگان، چوب‌دستى از درخت بادام تلخ را حمل مى‏کرد و آیه‌ی 22 سوره‌ی قصص را مى‏خواند.30

 همچنین به توصیه‌ی ایشان، در دره‏ها - که پناهگاه ماران و درندگان است - اتراق نمى‏کرد.31

 از زبان پیامبر گرامى(ص) نقل مى‏کرد: «کسى که نیاز مسافر دین‌باورى را برطرف کند، خداوند هفتاد و سه اندوه را از او برطرف مى‏کند؛ یکى از این جهان و هفتاد و دو تا در روز رستاخیز.»32

 گشاده‏دستى در سفر، کمتر مخالفت کردن با همسفران و بسیار به یاد خدا بودن در فراز و نشیب‏هاى مسافرت را از نشانه‏هاى جوان‌مردى در سفر برمى‏شمرد.33

 

سفارش مى‏کرد وقتى گروهى با هم سفر مى‏کنند، همه سهمى پرداخت کنند. پول‏ها جمع‏آورى و هزینه‏ها از آن کسر شود. این کار را باعث عدم اختلاف مى‏دانست.34

 سفر را یکى از راه‏هاى درآمد مى‏شمرد و مى‏فرمود:

 هرگاه [روزگار] بر یکى از شماها دشوار شد، پس [از سرزمین خود] خارج شود و [بیهوده] خویش و خاندانش را [با غصه خوردن] غمگین نکند.35

 انتخاب همسفر را بسى مهم مى‏دانست و در سفارشى به فرزندش امام مجتبى(ع) از او مى‏خواست: ابتدا در جست‌وجوى دوست [و همسفر] برآ و سپس راه بیفت.36

 با کسى همسفر نشو که حقى که تو برایش قائلى، او برایت قائل نیست.37

 سفر را به‌دلیل دشوارى‏هایش، «تکه‏اى از رنج» مى‏دانست و مى‏خواست به محض پایان کار، افراد هرچه سریع‏تر نزد خانواده‏شان برگردند.38

 چون در جایى فرود مى‏آمد، دست به نیایش برمى‏داشت و چنین مى‏گفت: خداوندگارا! ما را در فرودگاهى خجسته فرو آر؛ و تو بهترین فرود آورنده‏اى.39

 به‌دلیل اهمیتى که براى نماز جمعه قائل بود، از افراد مى‏خواست جز در صورت ضرورت یا سفرى که به خاطر خدا باشد، در روز جمعه سفر نکنند و در نماز جمعه حاضر شوند.40

 

   

سکونت‌گاه

 بدترین شهرها را شهرى مى‏دانست که در آن امنیت و ارزانى نباشد.41

 مى‏فرمود: «هیچ شهرى برایت سزاوارتر از شهر دیگر نباشد. بهترین شهرها، شهرى است که از تو پذیرایى کند.»42

 به پیروى از رسول گرامى(ص)، بى‏چراغ وارد خانه‌ی تاریک نمى‏شد.43 توصیه مى‏کرد: پیش از تاریک شدن هوا، چراغ را روشن کنند.44

 براى [هر] خانه، آبرویى است و آبروى آن، حیاط بزرگ و همسایگان شایسته است؛ براى خانه برکتى است و برکت آن جاى خوب بودن، وسعت حیاط و خوش همسایگى همسایگان آن است.45

 هنگامى که وارد خانه‌ی بزرگ «علاء» - پسر «زیاد حارثى» - شد، با دیدن بزرگى [بیش از حد] آن فرمود:

 ... البته اگر بخواهى، با همین خانه به خانه‌ی آخرت هم خواهى رسید؛ هرگاه در آن مهمانان را طعام دهى و خویشاوندان را بنوازى و حقوقى را که به گردن توست ادا کنى.46

 

 

    پى‏نوشت‏ها:

 1. امام على و بهداشت و درمان /137.

 2. نهج البلاغه /خطبه‌ی 114، ترجمه‌ی آیتى.

 3. همان /خطبه‌ی 1.

 4. همان /خطبه‌ی 90.

 5. همان.

 6. همان /خطبه‌ی 164.

 7. همان.

 8. بحار الانوار 210/61؛ خصال /330؛ دعائم الاسلام 347/1؛ مستدرک الوسائل 258/8؛ النوادر /120.

 9. کنز العمال 195/9.

 10. بحار الانوار 210/61؛ مستدرک الوسائل 261/8؛ النوادر /121.

 11. دعائم الاسلام 348/1.

 12. اصول کافى 229/6؛ تهذیب الاحکام 56/9؛ عوالى اللئالى 321/2؛ وسائل‏الشیعه چ اسلامیه 258/16.

 13. نهج البلاغه /خطبه‌ی 214.

 14. بحار الانوار 278/42؛ مستدرک الوسائل 306/8.

 15. مستدرک الوسائل 412/1.

 16. بحار الانوار 119/61؛ من لایحضره الفقیه 349/3؛ وسائل ‏الشیعه چ آل البیت 518/11.

 17. مسند الامام على(ع) 42/10.

 18. همان 43/10.

 19. نهج البلاغه /خطبه‌ی 154.

 20. اصول کافى 552/6؛ وسائل‏ الشیعه چ آل البیت 530/11.

 21. نهج البلاغه /خطبه‌ی 227.

 22. همان.

 23. بحار الانوار 293/100؛ وسائل ‏الشیعه چ آل البیت 253/20.

 24. بحار الانوار 54/56؛ مکارم الاخلاق /242.

 25. سنن الامام على(ع) /272.

 26. مسند الامام على(ع) 12/10.

 27. همان 15/10.

 28. سنن الامام على(ع) /272.

 29. مسند الامام على(ع) 439/7.

 30. همان 19-18/10.

 31. همان 13/10.

 32. محاسن 362/2؛ مستدرک الوسائل 219/8؛ من لایحضره الفقیه 293/2؛ النوادر /101.

 33. بحار الانوار 200/1؛ وسائل‏ الشیعه چ اسلامیه 321/8.

 34. مسند الامام على(ع)  16/10.

 35. همان 17/10.

 36. همان 18/10.

 37. همان.

 38. من لایحضره الفقیه 300/2؛ وسائل ‏الشیعه چ آل البیت، 450/11.

 39. مسند الامام على(ع)  14/10.

 40. نهج البلاغه /نامه‌ی 69.

 41. عیون الحکم و المواعظ /294.

 42. همان /410؛ نهج البلاغه /حکمت 442.

 43. اصول کافى 532/6؛ من لایحضره الفقیه 357/4.

 44. مستدرک الوسائل 457/3.

 45. بحار الانوار 154/73.

 46. نهج البلاغه /خطبه‌ی 200.