ای رهاکرده مرا با خویشتن
باز بستان این رهایی را ز من
زین رهایی میگریزم در قفس
ای مباد آزاد از بند تو کس
چشم هر آیینه حیران تو ماند
هر سرود از هر گلو نام تو خواند
هر که چشمی هر کجا، سوی تو داشت
دیده بر آیینهی روی تو داشت
ای فشانده زلف خود در دست باد
هر چه بادم دل پریشان، از تو باد
آن چه با چشمان آهو کردهای
دست خود در چشم او رو کردهای
ای تو زیبا، گر چه زیبا کوته است
واژه را در واژهآرا کی ره است
هر چه میگویم، زبانی الکنم
از تو من با این زبان چون دم زنم؟
تهران 1360