نویسنده



 همیشه وقتی به یک نفر می‌رسی که اطلاعات  توی گوشی‌اش جدید و به روز است اولین کاری که می-کنی این است که بلوتوثت را روشن می‌کنی و می-گویی: «چی داری، هر چی جدید داری بده» بعد به او نزدیک می‌شوی گوشی‌ات را کنار گوشی‌اش می-گذاری. می‌گردد و می‌گردد تا اسم گوشی‌ات را پیدا کند و مطلبش را ارسال کند.

حالا که گوشی‌ات به روز شد چرا به فکر خودت نیستی؟ وقتی به یک بزرگ‌تر می‌رسی که پر است از حرف‌های نگفته، راه‌های جدید، تجربه‌های ارزشمند که کلی هزینه و عمر صرفش کرده است، چرا بلوتوثت را روشن نمی‌کنی؟ چرا در می‌روی؟ چرا نزدیکش نمی‌شوی تا تو را سرشار از نگفته-هایش کند؟

برو یک کم نزدیک‌تر! تا تو اجازه ندهی، هیچ اطلاعاتی وارد مغز تو نمی‌شود. دکمه‌ی ورود اطلاعات را بزن. یک کم حرف‌های بزرگ‌ترها را گوش بده، ضرر نمی‌کنی. اگر دیدی مطلبی مفید نیست و به کارت نمی‌آید بعداً delete  می‌کنی.

 کار، برعکس هم شده است؛ بلوتوثت همه جا روشن است و هر چرت و پرتی را می‌گیری. نگاه نمی‌کنی این کیست که دارد برایت مطلب می-فرستد؟ دوست است یا دشمن؟! فقط گیرنده شده-ای. اما به خانه و دوستان که می‌رسی خاموش خاموش می‌شوی.

 مطمئن باش گوش دادن و کمی حوصله به خرج دادن هیچ ضرری نمی‌رساند. چرا این قدر بی-حوصله شده‌ای؟ الان چند وقت است که با پدر و مادرت حرف نزده‌ای؟ این که هر روز صبح سلام می-کنی و حرف از هزینه‌ی سرویس مدرسه و قبض آب و برق و برنامه‌های تلویزیون می‌کنید حرف نشد. چند وقت است که نزدیکش نشدی و نگفتی: «بابا تجربه‌ی جدید چی داری؟ مامان حرف‌های قشنگ چی داری؟ من بلوتوثم را روشن کردم فقط برای شما!»