حاضرجوابی زنی زندانی
«عمرو بن حمق خزاعی» از قبیلهی «خزاعه» است که قبل از فتح مکه اسلام آورد و به مدینه مهاجرت کرد. او همان صحابی نیکوصفتی است که رسول اکرم(ص) دعا کرد جوانیش پایدار بماند؛ هشتاد سال از عمرش گذشت ولی یک تار موی سپید در صورتش دیده نشد و چون سیمایش زیبا و چهرهای خوش داشت، موی سیاه بر درخشندگی او میافزود. بعد از دوران پیامبر اکرم(ص) مصاحب حضرت علی(ع) گردید و در نبردهای جمل، صفین و نهروان فداکاریهای زیادی از خود بروز داد، امیرمؤمنان(ع) او را این گونه دعا کرد: «بارالها! قلب او را به تقوا روشن ساز و او را به راه راست خود هدایت فرما.» بعد از شهادت علی(ع)، شیعیان و دوستان آن حضرت به دستور معاویه یکی بعد از دیگری دستگیر می-شدند و به شهادت میرسیدند. عمرو بن حمق خزاعی نیز تحت تعقیب قوای اموی قرار گرفت و چون به وی دست نیافتند، نقشهای دیگر طراحی کردند. «آمنه» دختر «شرید» که همسر عمرو بن حمق و زنی سخنور و شجاع و از حامیان حضرت علی(ع) بود، توسط فرزند ابوسفیان به دمشق احضار گردید. دو سال تمام او را در زندانی محبوس ساختند تا تکلیف شوهرش مشخص گردد. سرانجام «عبدالرحمن بن حکم» او را در جزیزه یافت و سرش را برید و برای معاویه فرستاد (این نخستین سری بود که در تاریخ اسلام در شهرها گردانیده شد.) آنگاه سر او را برای آمنه در زندان فرستادند. او وقتی سر بریدهی عمرو بن حمق را دید لحظاتی گریست، سپس دست بر آن نهاد و گفت: «افسوس که ستمگری مقتدر سر از تنت جدا کرد. مدتها او را از من دور کردید و اکنون سرش را برایم آوردهاید. خدا او را رحمت کند هرگز وی را فراموش نمیکنم. به معاویه بگویید خدا فرزندانت را یتیم کند و از گناهانت در نگذرد.» مامور آن چه را آمنه در زندان گفته بود برای معاویه بازگو کرد. معاویه او را احضار نمود و در حضور عدهای دیگر به وی گفت: «ای دشمن خدا! تو این مطالب را بر زبان آوردهای؟» آمنه گفت: «آری من بودهام و عذرخواهی هم نمیکنم و تا توانستهام تو را لعنت و نفرین کردهام؛ البته خداوند در کمین توست.» فردی به نام «ایاس» که بریدهبریده و با لکنت زبان، سخن میگفت از معاویه خواست او را بکشد و افزود او هم مثل شوهرش سزاوار قتل است. آمنه چنان وی را مورد ملامت قرار داد که معاویه را به خنده واداشت. سپس به آمنه گفت: «برخیز و از این سرزمین برو. نشنوم که در شام هستی،» او پاسخ داد: «این منطقه محبوب من نیست. در این جا خیر ندیدهام که به آن وابسته باشم و مدام روزگاری تلخ و جانکاه داشته-ام.» و در حالی که با سخنان درشت، معاویه را سرزنش میکرد از کاخ او بیرون آمد. «اسود هلالی» که مردی سیاهچرده بود، در راه با وی برخورد کرد و چون ملامتهای آمنه را شنید گفت: «مقصودت کیست؟ آیا داری خلیفهی اموی را لعن میکنی؟ خدا تو را لعنت کند.» آمنه وی را مورد خطاب قرار داد و گفت: «لعنت بر تو باد. مردی فرومایه و بدبخت هستی، تو را نرسد که بر من دشنام دهی، از من دور شو.» اسود که از حاضرجوابی او شگفتزده شده بود، برگشت و از آمنه عذرخواهی کرد و به معاویه گفت: «هرگز زنی ندیده بودم که این همه تسلط بر سخن داشته و دلی استوار و زبانی تیز و جوابی کوبنده در اختیارش باشد. او چنان مرا مورد پرخاش و اهانت قرار داد که کاملاً احساس رعب و هراس کردم». معاویه به «عبید بن اوس» دستور داد مبلغی پول برای آمنه بفرستد تا هزینهی سفر کند و بتواند بدهیهای خود را بپردازد. وقتی آن مبالغ را نزدش آوردند با بیاعتنایی گفت: «خیلی تعجببرانگیز است زیرا معاویه همسرم را میکشد و مرا از وجود او محروم میکند ولی اکنون برایم عطا می-فرستد». با این حال پولها را گرفت و رهسپار جزیره شد اما در سرزمین «حمص» از توابع شام دچار بیماری طاعون گردید و بر اثر این عارضه درگذشت. معاویه از شنیدن خبر مرگ این زن مجاهد و دلیر خوشحال شد.1
این نگرش یک بانوی شیعی است که قلمرو حکومت معاویه را که آغشته به ستم، حقکشی و خیانت است، برای یک زندگی شرافتمندانه مناسب نمیداند. به علاوه او مدت دو سال در شام جز محرومیت و رنج زندان، چیزی ندید. آمنه درونی آرام داشت و این آرامش او را موفق گرداند که آن خلیفهی غاصب و خلافکار را رسوا و تحقیر نماید. استواری این زن چنان معاویه را عاجز و ناتوان ساخت که برای رهایی از نطق کوبندهاش - که چون تیرهایی بر روح و روانش فرود میآمد - از دربان کمک میگیرد تا بیرونش کنند. آمنه در همین لحظات هم تیر خلاص را شلیک میکند و میگوید: از زادهی «هند» عجب دارم که به اشارهی دست گراید و زبان در کام نماید. به خدا بر او با سخنی که چون آهن تیز باشد غلبه مینمایم و اگر چنین نکنم دختر شرید نباشم. معاویه درصدد برمیآید این زبان گویا را آرام کند، به این منظور، مبلغی نزد او فرستد، اما این بار هم آمنه دست از بازگویی جنایات و حیلهگری معاویه برنمیدارد.2
از کوفه تا شام
«زرقاء» دختر «عدی بن غالب» از بانوان نامداری است که همراه برخی افراد خاندان خویش، در جنگ صفین حضور یافت. سوار بر شتری گردید و در کانونهای مرکزی میدان نبرد ایستاد و نیروهای مدافع حضرت علی(ع) را به در هم کوبیدن قوای اموی تشویق کرد.
معاویه و کارگزارانش از تلاشهای تبلیغی این زن فداکار آگاهی داشتند و در بررسیهایی که با یکدیگر داشتند، حضور وی را در این جنگ حائز اهمیت تلقی میکردند. آنها تصمیم گرفتند او را از کوفه به شام احضار کنند و به بازجویی از وی بپردازند و از زبان او در این باره بشنوند.
نقل کردهاند شبی «معاویه با عمرو عاص»، «سعید بن عاص»، «ولید بن عقبه» و ... به گفتوگو نشسته بود که یکی از این خائنان گفت: «باید زرقا را مجازات کرد و پیشنهاد میشود برای عبرت دیگران، او کشته شود.» معاویه که در ظاهرگرایی و فریب دادن مردم مهارت ویژهای داشت و میکوشید تا حدودی ظواهر را حفظ کند گفت: «این کار درست نیست زیرا به من می-گویند بعد از پیروزی، زنی را به قتل رساندی.»
سپس به حکمران کوفه فرمان داد وی را همراه برخی محارم، با ساز و برگ سفر و احترام و آسایش به شام بفرستد. نامهی معاویه به دست والی کوفه رسید و او هم توسط مأموری محتوایش را به آگاهی زرقا رسانید. آن بانو گفت: «با اختیار خودم مایل نیستم به شام بروم و اگر ناگزیر باشم میروم.» حاکم کوفه، زرقاء را طبق دستور معاویه روانهی شام ساخت. وقتی به کاخ معاویه وارد شد فرزند ابوسفیان از او پرسید: «آیا میدانی برای چه تو را به این جا احضار کردهام»، زرقاء گفت: «نمیدانم» معاویه یادآور شد: «مگر تو همان نیستی که در جنگ صفین بر شتری سرخمو سوار گردیدی و با تشویقهای خود آتش جنگ را شعلهورتر ساختی؟ منظورت از این کار چه بود؟ زرقا پاسخ داد: «رهبر ما به شهادت رسید و دیگر آن قضایا خاتمه یافت و اوضاع دگرگون شد؛ و البته هر کس درست اندیشه کند حقایق را بهتر میفهمد و با وجود این گرد و غبارهای سیاسی و برخی تیرهگیهای اجتماعی، اهل بصیرت به نارواییها و نیرنگها پی بردهاند.»
معاویه گفت: «من در خاطرم هست که در جنگ صفین فریاد میزدی: "مهاجرین و انصار باید استقامت پیشه کنند و در راه حمایت از حق و از بین بردن باطل کوشا باشند. بدانید که مردان باید از خون خویش، خضاب کنند."» سپس افزود: «تو با این تحریکات خود در تمام خونهایی که بر زمین ریخته شده، با رهبرت شریک هستی.» زرقا بدون هراس گفت: «آن روز شرارت در برابر خیر و فضیلت قرار گرفته بود و برای آن مزاحمت فراهم میکرد و رزمندگان تلاش میکردند آن آلودگیها را از بین ببرند و بنابراین خون کسی به ناحق ریخته نشده است.» معاویه خندید و گفت: «وفاداری تو نسبت به علی(ع) بعد از شهادتش، از محبت شما به او در زمان حیاتش قویتر است. اکنون ای زرقا نیازهای خود را برشمار تا برآورده سازم.» زرقا گفت: «با خداوند میثاق بستهام که هرگز از کسی درخواستی نخواهم.» معاویه دستور داد جوایز و هدایایی بدو بدهند و او را با احترام به کوفه بازگردانند، به والی کوفه هم تأکید کرد دربارهی زرقا اقدامات رفاهی و حمایتی به عمل آورد. منظور معاویه از این کارها آن بود که محبت حضرت علی(ع) را از دلهای دوستانش بیرون نماید و توجه مسلمانان را به سوی خود جلب کند اما شیفتگان راستین آن حضرت به چنین معاملهی توأم با خسران و آغشته به نیرنگ، راضی نگردیدند.3
1. سفینه البحار، ج سوم، ص650 -651، الکامل فی التاریخ، ج سوم، ص183، صلح امام حسن، شیخ راضی آل یاسین، ترجمهی سیدعلی خامنهای، ص407- 405.
2. حضور همیشهی یک شهید در همهی صحنهها (عمرو بن حمق)، محمدباقر جلالی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1358، ص47-49.
3. زنان قهرمان، 1/144-146.