خنده



هر چند با نمک، نبود شهد، خوش‌گوار

در خنده، آن لب شکرین، شور می‌کند

مخلص کاشانی

ای گل که موج خنده‌ات از سرگذشته است

آماده باش گریه‌ی تلخ گلاب را

صائب تبریزی

دامن شادی، چو غم آسان نمی‌آید به ‌دست

پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند

صائب تبریزی

خودسازی

سیر ریاض عالم جان با حجاب تن

گلزار را ز رخنه‌ی دیوار دیدن است

کلیم کاشانی

تو بر تن، کی توانی چار تکبیر فنا گفتن

که هر جا چارراهی بنگری، خواهی گدا کردی؟!

کلیم کاشانی

صاف شو صاف، که تا مِی نشود صاف از دُرد1

نیست ممکن به لب یار رساند خود را

صائب تبریزی

1. آن چه که از مایعات و به‌ویژه شراب، ته-نشین شود.