بگذار شاعرت شوم بانو



تقدیم به حضرت معصومه(س)

خود را به پلک پنجره می‌کوبند این بغض‌های حل شده در باران

سر رفته ‌رود، حوصله‌ی من هم، در کلبه‌ای شبیه به یک زندان

کنج اتاق و خلوت و شمعی کور، این جا کجا و خلوت «بیت النور»

دل‌تنگ می‌روم به خیالی دور، مثل همیشه بی‌کس و سرگردان

از حرف‌های پشت سرم خسته، دنبال شانه‌های ضریح تو

قلبم شکسته است و خودت دیدی، اشک مرا رها شده در دامان

ساحل مرا به یاد تو می‌آرد، از «ساحلی» همیشه حرم پیداست

می‌ایستم به پهنه‌ی هر صخره، با یاد تو، به یاد همان ایوان

«همسایه سایه است به سرم ...»1 گریه، دیگر امان نداد بخوانم؛ آه

قدری شتاب کن، به خدا بانو از دست می‌رود دل بی-درمان2

شاعر شدم که مال خودت باشم، من را ببخش، گم شده-ام در خود

از شعرهای قبل پشیمانم، آیا نمانده فرصت یک جبران؟؟؟

بگذار شاعرت شوم بانو، بگذار تا برای خودت باشم

دست مرا بگیر قلم لنگ است، در ابتدای وسعت بی-پایان

وقتی که دور می‌شوم از شهرت، گم می‌کنم دلیل سرودن را

نگذار جزء گمشده‌ها باشم، من را به صحن آینه برگردان

1. وامی از سیدحمیدرضا برقعی.

2. وامی از آقای سیدرضا شرافت.