جمعه ها

نویسنده




ما مسلمانیم و جمعه‌ها یک عید کوچک داریم که قرار است به عید حقیقی و بزرگ وصل شود.

جمعه‌ها تا ظهر می‌خوابیم و با خمیازه‌های بلند از خواب برمی‌خیزیم و به نظافت و اتو کشیدن و تلفن‌های عقب‌افتاده‌مان می‌رسیم. کنترل را دست می‌گیریم و شبکه‌ها را عوض می‌کنیم و غروب که می‌شود دل‌مان می-گیرد به بهانه‌ی دل‌تنگی، راهی خیابان و مغازه‌های رنگارنگ و بوتیک‌های گران‌قیمت می‌شویم و شب خسته برمی‌گردیم و می‌خوابیم که برای یک هفته‌ی دیگر آماده شویم. یک هفته‌ی دیگر که قرار است تو نباشی و غایب باشی و ما فکر نمی‌کنیم که چرا دل‌تنگی غروب جمعه‌مان رفع نمی‌شود و چرا هر چه می‌گردیم و می‌پوشیم و می-خریم و... باز یک حجم تنهایی باقی مانده است. جمعه روز رسیدگی به کارهای عقب افتاده است و یادمان رفته کار آمدن آقای‌مان، خیلی عقب افتاده است. جمعه‌ها باید به مسئله‌ی غیبت آقا برسیم. کاری کنیم که آمدن مولا یک روز جلو بیفتد و فرسنگ‌ها و فرسنگ‌ها به او نزدیک‌تر شویم. آن قدر نزدیک که بتوانیم روی ماه آقا را از نزدیک ببینیم.

ندبه‌ی صبح جمعه را خیلی وقت است فراموش کرده‌ایم. سمات و عشرات عصر جمعه را گم کرده‌ایم و نمی‌دانیم کجا وکی باید بخوانیم‌شان.

دعای‌مان کن آقا که همه‌ی زندگی‌مان عقب‌مانده است و سال‌ها از آن چه باید باشیم عقب‌مانده‌ایم. به فریادمان برس مولا که دویدن‌های‌مان دنبال کار دنیا تمامی ندارد و هر چه می‌دویم عقب‌تر می‌مانیم و آرزوهای‌مان دست نایافتنی‌تر می‌شود. اما باید بیدار شویم و جمعه‌های‌مان را با دعای ندبه آغاز کنیم و هر روزمان به سمتی برود که پایانش به تو نزدیک باشد؛ به کوچه باغ حضور سبزت؛ به وصالت و به پایات هجرانت...