با این ستاره‌ها راه روشن می‌گردد



از سمیه صدر اسلام تا ناهید انقلاب

به مناسبت سی‌امین سالگرد شهادت شهیده ناهید فاتحی‌کرجو

کارشناس جغرافیا و سطح دو رشته فقه

رشته‌های روشنایی

با طلوع اسلام و بعثت نبوی باتلاق‌های جاهلیت خشکید و مرداب‌های مشرکان و کافران نابود شدند، و چشمه‌های کرامت و انسانیت از لابه‌لای صخره‌های سخت جوشیدند. این دگرگونی نویدبخش برای بانوان ارمغانی ارزش‌مند به‌وجود آورد. زیرا نگرش آغشته به آلودگی جاهلی را از بین برد و زنان صدر اسلام را از حقارت رهانید. ستاره‌هایی از آیین محمدی(ص) بر روی همین زمین خاکی درخشیدند تا علاقه‌مندان فضیلت و بصیرت را راه‌نما باشند. یکی از آن‌ها «سمیه» بود. همان بانویی که جاهلیت عرب مکی، اسلام آوردن او را تاب نیاورد. وی به جرم مسلمانی مورد سخت‌ترین آزارها و شکنجه‌های مشرکان قرار گرفت. ابوجهل بر او و شوهرش یاسر و فرزندش عمار زره‌هایی آهنین می‌پوشانید و زیر آفتاب سوزان مکه و بر روی شن‌های داغ بیابان نگاه می‌داشت، تا آن‌که زیر شکنجه‌هایی سخت جان باخت. وی اولین بانویی است که در راه دفاع از ارزش‌های قرآنی شهادت را به خویشتن اختصاص داد. 

در غزوه‌ی اُحد بانوان به تقویت روحیه‌ی مردان پرداختند و ایشان را برای مقاومت و دفع حمله‌ی دشمن، آماده کردند. در این میان بانویی به نام «نسیبه» که وظیفه‌اش آب‌رسانی به رزمندگان بود، چون مشاهده کرد رسول اکرم(ص) مورد هجوم دشمن قرار گرفته است، به دفاع از ایشان پرداخت و خود را سپر پیامبر اکرم(ص) ‌کرد  تا این که در این راه زخم‌های زیادی برداشت و در خانه بستری گردید.

«ام‌الخیر» بنت‌الحریش از شیعیان کوفه، بعد از نبرد صفین، در مرکز فرمان‌روایی امویان بدون هراس از تشکیلات اموی، به دفاع از ولایت و امامت امیرمؤمنان(ع) پرداخت و معاویه را مورد انتقاد قرار داد. خلیفه‌ی غاصب اگر چه او را تهدید به مرگ کرد، ولی حاضرجوابی‌های این زن چنان منطقی بود که معاویه نتوانست از لابه‌لای گفته‌هایش مدرکی برای به قتل رساندن ام‌الخیر به‌دست آورد.

«خوله کندی» دوشیزه‌ای بود که در نبرد بین مسلمانان و رومیان، شجاعت بی‌نظیری از خود بروز داد، به‌نحوی که نامش برای همیشه در زمره‌ی بانوان قهرمان و با شهامت نوشته شد. او وقتی متوجه شد برادرش به اسارت سپاه روم درآمده است، سر و روی خویش را با پارچه‌ای پیچیده و با همان جامه‌ی سیاهی که در برداشت، به حالت ناشناس به صف رومیان تاخت و صفوف آنان را شکافت. وی هر لحظه خود را به سپاه دشمن نزدیک می‌ساخت که فرمانده‌ی لشکر مسلمانان به تصور این که او یکی از مردان لشکرش می‌باشد، گفت اجازه ندهید این برادر شجاع‌تان به دست رومیان کشته شود. آن‌ها اطاعت کردند و بعد به آن زن اصرار کردند برای خدا خود را معرفی کند. وی با صدای آرام و ظریفی گفت: «از شدت حیا پاسخ نمی‌دهم. دختری مسلمانم که چون دیدم برادرم اسیر گردیده برای دفاع از او آمدم.» به او گفتند: «مگر نمی‌دانی که جهاد برای زنان واجب نمی‌باشد؟» گفت: «درست می‌گویید؛ ولی من تصمیم گرفته‌ام به حالت ناشناس به میدان رزم بیایم تا زمینه‌های رهایی برادر عزیزم را فراهم کنم؛ اگر چه کشته شوم.»

در حماسه‌ی عاشورا هم زنانی بسیاری بودند که هم‌پای دلاوران کربلا گام برداشتند و برای مخالفت با منکرات و جلوگیری از فساد و حفاظت از سنت محمدی(ص) و فرهنگ اهل بیت(ع) به میدان نبرد وارد شدند و شهامت‌های بسیاری نشان دادند.

در نهضت‌های معاصر

نخستین فعالیت گسترده‌ی سیاسی اجتماعی بانوان هم‌گام با مردان، حضوری فعال در نهضت تنباکو به رهبری میرزای شیرازی بود.  آنان در اولین حرکت‌های مشروطه‌خواهی در صحنه‌ها شرکت کردند و چون علما در اعتراض به قاجارها به حرم عبدالعظیم رفته و آن‌جا تحصن اختیار کردند. جلوی کالسکه‌ی مظفرالدین شاه را گرفته و فریاد زدند: «ما رهبران دینی خود را می‌خواهیم. ای حاکم سرزمین مسلمان ایران، دستور بده رؤسای دین را احترام کنند.»

در جریان محاصره‌ی تبریز از سوی قوای دولتی و حامیان محمدعلی شاه قاجر، زنان نه تنها به روش‌های گوناگون از مبارزان حمایت کردند؛ بلکه خود در میدان نبرد حضور یافتند و 22 شیرزن در لباس مردان آن‌چنان مقاومت کردند تا آن‌که به شهادت رسیدند.

قم شهر خون و قیام، کانون آغازین قیام امام خمینی بود. بعد از دستگیری امام خمینی در نیمه‌ی خرداد 1342 در اعتراض به گستاخی رژیم پهلوی درباره‌ی رهبر نهضت، مردم قم به پا خاستند و در مسیر منزل امام تا صحن مطهر تظاهرات باشکوهی ترتیب دادند. در این قیام نقش بانوان فراموش‌ناشدنی بود.  به همین دلیل امام خمینی فرمود: «بانوان قم پیش‌رو این نهضت اسلامی بودند، رشد سیاسی خود را اثبات کردند، نهضت را راهنمایی کردند.»

در انقلاب اسلامی و گسترش این خیزش، حضور زنان بسیار تأثیرگذار و حتی از نشانه‌های پیروزی نهضت بود و از دیدگاه امام خمینی نقش بانوان برتر از مردان است: «شما ثابت کردید که مقدم بر مردها هستید، مردها از شما الهام گرفتند... ما نهضت خودمان را مدیون زن‌ها می‌دانیم مردها به تبع زن‌ها در خیابان‌ها می‌ریختند، تشویق می‌کردند زن‌ها مردها را، خودشان در صف جلو بودند.»

با شروع جنگ تحمیلی زنان مقاوم و شجاع ایران که در مکتب حضرت زهرا(س) درس پرهیزگاری و پاک‌دامنی آموخته بودند و در مدرسه‌ی زینب کبری ایثار و استقامت را به‌خوبی فرا گرفته بودند، راهی صحنه‌های نبرد گردیدند. امام خمینی این نکته را مورد توجه و تأکید قرار داده‌اند: «مقاومت و فداکاری این زنان بزرگ در جنگ تحمیلی آن‌قدر اعجاب‌انگیز است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز بلکه شرمسار است.»

شکوفه‌ای باشکوه

از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی اگر چه فاصله‌ی زمانی بسیار است، اما شباهت‌های زیادی این دو مقطع را به هم نزدیک می‌سازد. هنوز صدای ناله‌های سمیه زیر شکنجه‌های دژخیمان جاهلیت مکه، از پس قرن‌ها به گوش می‌رسد. از آن روی‌داد تا شکنجه‌های منافقین در کردستان راه زیادی نمی‌باشد. هنوز ضجه‌های ناهید فاتحی زیر شکنجه‌های مدعیان دموکراسی و آزادی، گوش‌ها را می‌آزارد؛ همان دختر مقاومی که می‌توان او را سمیه‌ی کردستان ایران نامید.

ناهید تیرماه سال 1344 در شهر سنندج به دنیا آمد. پدرش محمد از نیروهای ژاندارمری آن زمان بود و مادرش سیده زینب، فرزندانش را با ارادت به خاندان طهارت تربیت می‌کرد. ناهید از نظر رفتار و کردار  بزرگ‌تر از یک کودک بود و اسباب‌بازی‌هایش را به بچه‌های همسایه هدیه می‌کرد. هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که از راز و نیاز با خداوند لذت می‌برد. در همین سال‌ها به پدرش گفته بود اگر از موضوعی ناراحت شوم، به‌شدت افسرده می‌شوم و سرم درد می‌گیرد. اما وقتی به پروردگار خود پناه می‌برم و به عبادت مشغول می‌شوم؛ اگر چه با گریستن و ناله و زاری است، ولی خسته نمی‌شوم؛ سردردی ندارم و در این حالت آرام می‌شوم و گویی اوج می‌گیرم.

پدر ناهید می‌گوید: «از همان کودکی بسیار سؤال می‌کرد و خیلی کنجکاو بود. حتی در مورد مسایل عادی و بدیهی سؤال می‌کرد؛ می‌خواست از همه چیز سر دربیاورد. از همان دوران دلی به وسعت دریا داشت و معنای محبت و هم‌دردی را به‌خوبی درک می‌کرد، وقتی می‌رفت با بچه‌ها بازی کند، مقداری میوه و خوراکی به کوچه می‌برد تا با هم‌بازی‌های خود تقسیم کند. یک بار عروسک گران‌قیمتی برایش خریدم، رفت تا با کودکان همسایه بازی کند، وقتی برگشت عروسکش همراهش نبود. گفت دوستم گفته بابایم برای من عروسک نمی‌خرد. دلم برای او سوخت. عروسک را دادم تا با آن بازی کند و بعد برگرداند. از پنج سالگی چادر سرش می‌کرد. به پاکیزگی اهمیت می‌داد و هر شب قبل از آن که به بستر خواب برود، بدون اصرار ما مسواک می‌زد.»

از خاک تا افلاک

ناهید اوقات فراغت را به درس خواندن و تلاوت قرآن می‌پرداخت. توکل عجیبی داشت و شجاع و صبور بود. با وجود ناامنی‌ها، وقتی به او می‌گفتند بیرون نرو، اوضاع خطرناک است، می‌گفت: «کاری نکرده‌ام که بخواهم از کسی واهمه داشته باشم.» خواهرش نرگس فاتحی می‌گوید: «در مقابل دشمنان قاطعیت داشت، ما نمی‌توانستیم مثل او باشیم. در برابر هر حرف یا رفتار ناحقی مقاومت می‌کرد و خلاف را تذکر می‌داد. برایش اهمیتی نداشت که چه بلایی بر سرش می‌آید. با خواهران و برادرانش و دختران همسایه و اهل محل، خیلی صمیمی بود. وقتی ازدواج کردم تمام لباس‌های من را در بقچه‌ای پیچیده بود و از دوری و جدایی من اشک می‌ریخت.»

با اوج‌گیری انقلاب اسلامی ناهید هم به سیل خروشان نیروهای انقلابی پیوست و در جرگه‌ی دختران مبارز کردستان قرار گرفت. روزی مأموران وقتی در تظاهرات به مردم معترض حمله کردند، ناهید را شناسایی کردند و قصد دستگیری او را داشتند که به کمک مردم از چنگال دژخیمان فرار کرد. اما چند روزی از شدت درد ضربات باتومی که به پشتش زده بودند، نمی‌توانست درست راه برود و روی پای خود بایستد. یکی از دوستانش می‌گوید: «در سال 1357 تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز متوجه سر و صدای زیادی شدم، از خانه بیرون رفتم. دیدم سر و صورت ناهید نوجوان به‌شدت زخمی و سیاه است. گفتند ساواکی‌ها با شلاق و باتوم وی را زده‌اند.»

هم‌زمان با این برنامه‌ها ناهید در جلسات قرآن و محافل مبارزه با رژیم شاه شرکت می‌کرد و در باره‌ی آنچه در این جلسه‌ها مطرح می‌شد با اطرافیان و دوستان به گفت‌وگو می‌نشست. یک بار که برای اولین بار رهبر انقلاب را در تلویزیون دید، با فریاد پدرش را صدا کرد و گفت: «بابا این عکس آقای خمینی است.» دستش را بر صفحه‌ی تلویزیون کشید و گفت: خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم. همان‌جا ایستاد و شروع کرد به درد و دل کردن با امام. 

ناهید پانزده ساله بود که خواستگاری برایش آمد. جوان درآمد خوبی داشت و برای ازدواج خیلی پافشاری کرد؛ اما ناهید مایل به این پیوند نبود. می‌گفت من هنوز شرایط تشکیل زندگی مشترک را به‌دست نیاورده‌ام؛ اما سرانجام پذیرفت. خواهرش لیلا فاتحی می‌گوید: «کم کم متوجه شدیم داماد با خانواده‌ی ما سنخیتی ندارد، برخی اوقات رفتارهای شک‌برانگیزی از خودشان نشان می‌داد. چندی بعد او را به‌دلیل فعالیت‌های ضدانقلابی و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند و بعد از محاکمه اعدام شد. تازه متوجه شدیم او از اعضای کومله بوده است. البته ناهید اصلاً وی را دوست نداشت و بر اثر اصرار و فشار به این ازدواج تن داده بود. بعد از اعدام این فرد، ناهید را برای بازجویی بردند؛ اما چون فهمیدند چیزی نمی‌داند، وی را آزاد کردند. بعد از ماجرای نامزدی تمام فکر و ذهنش مطالعه و تلاوت قرآن بود، خیلی به او فشار آمده بود. کنایه‌های افراد را می‌شنید و دم نمی‌زد. از دو سو در تنگنا قرار گرفته بود؛ عده‌ای می‌گفتند او جاسوس کومله است، چون نامزدش از این حزب بوده است؛ و بقیه می‌گفتند جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری‌ها و توطئه‌های ضدانقلاب در کردستان، ناهید همکاری خود را با ارتش، سپاه و بسیج آغاز کرد. شروع این فعالیت، خشم ضدانقلاب به‌خصوص گروهک کومله را که زخم‌خورده عملیات سپاه و بسیج بود، برانگیخت.

ماجرای مقاومت

یکی از روزهای سرد زمستان سال 1360 ناهید بیمار شد و در بستر قرار گرفت. تصمیم گرفت خودش به درمانگاه واقع در میدان آزادی سنندج برود. قرار بود خواهرش لیلا بعد از تمام شدن کارش، نزد ناهید برود و معالجات وی را پی‌گیر باشد. مطب دکتر تعطیل شده بود و لیلا هر چه این سو و آن سو جست‌وجو کرد، خبری از خواهر بیمار خود به‌دست نیاورد. مادر بااطمینان از پاکی دخترش می‌گفت: «ناهید حتماً برای انجام فعالیتی به جای دیگری رفته و هر کجا باشد برمی‌گردد، دختر سر به هوا و بی‌فکری نیست.» مادر به اهل خانه دل‌داری می‌داد، اما شب شد و ناهید برنگشت. از فردا صبح مادر از همه‌ی کسانی که او را می‌شناختند پرس‌وجو کرد؛ تا این‌که چند نفری که شاهد ماجرا بودند، گفتند ناهید را در حالی که چهار نفر او را در میان گرفته بودند، دیده‌اند. مادر بعد از جست‌وجوی زیاد راننده‌ی مینی‌بوس را پیدا کرد و از وی درباره‌ی ناهید سؤال کرد. راننده اول بیم داشت که چیزی بر زبان بیاورد، اما با اصرار مادر گفت، دخترش را همراه آن مردان در یکی از روستاهای سنندج پیاده کرده است. زن پیاده و با کرایه کردن قاطری، روستاهای اطراف را گشت؛ اما فرزند خود را نیافت.

بعد از ربوده شدن ناهید توسط کومله، نامه‌های تهدیدکننده به خانه‌ی ناهید می‌آمد که در آن هشدار داده شده بود اگر با نیروهای سپاه و پیش‌مرگان کُرد همکاری کنید، دیگر فرزندان‌تان را دزدیده و می‌کشیم.

نیروهای پاسدار هم کوشیدند نشانه‌ای از ناهید به‌دست آورند، ولی موفق نشدند. روستای هشمیز در اوایل انقلاب پایگاه گروهک ضدانقلاب بود و این دختر باایمان به این آبادی انتقال یافته بود. در آن ایام یک سرویس بهداشتی مردانه و زنانه در آن‌جا احداث کرده بودند که خانواده‌های ساکن روستا آب مورد نیاز خود را از آن جا تأمین می‌کردند. روزی زنی متوجه شد کنار این سرویس دختری غریبه ایستاده که مردی مراقب اوست. آن دختر ناهید بود. زن روستایی به او پیشنهاد داده بود بیا لباس‌های خود را عوض کنیم و فرار کن. ناهید گفته بود من راضی نمی‌شوم به قیمت رهایی خود، تو را گرفتار کنم.

شهد شیرین شهادت

سرانجام کومله‌ها مقاومت این دختر قهرمان را تحمل نکردند؛ موهای سرش را تراشیدند. ناخن‌هایش را کشیدند و او را در کوچه‌های روستا چرخاندند و شرط رهایی را توهین وی به امام خمینی اعلام کردند. اما ناهید استقامت کرد و در برابر این خواسته‌ی آنان، کشته شدن را بر زنده بودن و قبول این اهانت، ترجیح داد.

ناهید در زیر شدیدترین شکنجه‌ها تسلیم ضدانقلاب نشد. از روز ربوده شدنش یازده ماه سپری می‌شد که پیکر بی‌جان، مجروح و کبودش را با سری تراشیده و شکسته در آذرماه 1361 در سنگلاخ‌های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. وقتی جنازه‌ی وی را به سنندج انتقال دادند، مادرش چندین بار از هوش رفت. زنان سنندجی با دیدن آثار شکنجه بر بدن ناهید به ماهیت اصلی ضدانقلاب در کردستان پی بردند و با بصیرتی افزون‌تر به مبارزه با آن‌ها پرداختند.  وقتی ضدانقلاب رسوایی خود را در ربودن و کشتن این دختر نوجوان علنی دید؛ مادرش را تهدید کرد، چنین بلایی را بر سر دیگر فرزندانش خواهند آورد. به همین دلیل مادر ناهید بعد از انتقال پیکر او به سنندج و سخنرانی علیه گروهک‌های ضدانقلاب، دختر شهید خود را به تهران انتقال داد و در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) دفن کرد.  مقام معظم رهبری نیز فرمودند: با چنین ستاره‌هایی می‌شود راه را پیدا کرد.

ناهید دختری است که همچون نامش ستاره‌ای در کهکشان فداکاران شد و خود منشأ روشنایی گردید. حال با وجود سپری شدن سی سال از شهادتش، نامش به برکت متعالی بودن هدف مقدسش، همچنان زنده است.

پی‌نوشت‌ها:

----------------------

 1 . الصحیح من سیره‌النبی الاعظم، ج2، ص38؛ ریاحین‌الشریعه، ج4، ص353.

 2 . رضا گل‌سرخی، مردآفرینان، ص88-84.

 3 بلاغات‌النساء، ص41؛ عقدالفرید، ج1، ص217.

 4. اعلام‌النساء، ج1، ص324.

 5 .نک: قیام تنباکو.

 6 . کسروی، تاریخ مشروطه، ص69.

 7 . هفته‌نامه‌ی حبل‌المتین، سال16، ش16، شوال 1226ه ق، ص26.

 8 . ساسان طهماسبی کهیانی، نقش زنان در نهضت امام خمینی، ص67.

 9 . جایگاه زن در اندیشه‌ی امام خمینی، (تبیان، ج8) ،ص169-168.

 10 . همان، ص169.

 11 . صحیفه‌ی نور، ج16، ص126.

 12 . سایت سازمان بسیج مستضعفین،www.basig.ir

 13 . bayat 34. Blogfa.com

 14 .www.kordestan.beest.ir

 15 . سایت تبیان، بخش فرهنگ و پای‌داری، www.tebyan.ir

 16 . فاطمه یارمحمدی، آغازگر ولایت‌مندی، روزنامه‌ی اطلاعات، 26/6/1391.

 17 . اظهارات مسئول بسیج گروه جهادی منتظران خورشید، روزنامه‌ی اطلاعات، ش25406.

 18 . سایت سازمان بسیج مستضعفین، www.basig.ir

 19 . برگرفته از سخنرانی سرتیپ بسیجی محمدنقی در سال‌روز ولادت شهید فاتحی، www.beest.ir

 20 . روزنامه‌ی اطلاعات، 26/6/1391.

 21 . www.basig.ir