حس میکنم ...




مادر بیا و دل بکن از من که چاره نیست

زیرا برای یاری دین یک سواره نیست

من میروم که کم شود از داغ سینهات

داغی شبیه تشنگی شیرخواره نیست

بابا به من اجازهی رزم و رجز بده

«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

من را به روی منبر دستان خود ببر

من را ببر که فرصت جنگی دوباره نیست

دیگر از این تلاطم گهواره خستهام

جایم به روی جزر و مد گاهواره نیست

حس میکنم که درد یتیمی به یک طرف

من را توان خواهر بیگوشواره نیست

لب، تشنه ی شهادت و خون، تشنه ی خداست

وقتی برای یاری دین یک سواره نیست