آنگاه که به «یثرب» میآمد، شهر باور نداشت که روزی بلندترین نقطهی زمین و نزدیکترین محل به آسمان خواهد شد. باور نداشت روزی مردی با قدمهای آرام، نازکای دل یثرب را، پر از «طراوت عشق» خواهد کرد. باور نداشت نامی زیباتر از یثرب برایش انتخاب خواهد کرد و مدینه، جاودانهی روزگار خواهد شد. هیچکس خوشحالی زمین را نفهمید. هیچکس هوای یثرب را لمس نکرد. هیچکس به برکههایش، جویبارش و پرندگانش توجه نکرد، که چهقدر شادی در یثرب به اوج رسیده است!
روزی که میآمد، روز شادی بود، روز زیبای حضور؛ اما یثرب که دیگر «مدینهالنبی» نام گرفته بود، تلختر از، 28 صفر را به یاد نداشت. بیستوهشتم صفر روز غم، روز اندوه، روز تلخ جدایی؛ جدایی امت با پیامبر و پیامبر با امت خویش بود. بیستوهشتم صفر روز غربت زمین بود، زمینی که ارتباط خود را با آسمان و حضور سروش وحی از دست داد و آسمان و زمین همنوای غربت بقیع شدند. روزی که غربت اندوه علی(ع) کهکشان به کهکشان رفت و عرش الهی تسلیتگوی ولی خدا شد. روزی که اشکهای فاطمه(س) حتی بهشت را، به سوگ نشانید. روزی که بهشتیان اشک چشمان زیبای حسن و حسین(ع) را به تماشا نشستند. روزی که هستیِ خاک در دست اندوه، به یغما رفت و مرگ برای پیامبر(ص) بشارت حضور، و برای زمین مُبشر محنت شد.
روزی که مرگ، زمین را به ماتم فراخواند و در تمام هستی، تنها کسی که خرسند از این ماتم بود، شیطان بود. شیطانی که برای جدایی امت از ولایت به دنبال جایی برای سقیفهی بنیساعده بود و برای استخدام جاهلان کوچهبهکوچه مدینه را دنبال مهاجرین و انصار میگشت. روزی که پیکرهی تاریخ در حال شکستن بود تا از تکهتکه پارههایش بتهایی به نام بنیامیه و بنیالعباس ساخته شود.
این تنها اندوه سوگ پیامبر(ص) نبود که جان آسمان را میگداخت؛ حتی نخلهای مدینه میدانستند که از سقیفه شعلههای آتش دوزخ برافروخته خواهد شد. تنها خانهی پیامبر(ص) و تنها مسجد و محراب و منبر نبود که در حسرت دیدار میسوخت، سحرگاهان جهان در نقطه نقطهی گیتی به حسرت تبسمی نشسته بودند که دیگر نگاه کسی را به طراوات نمیخواند و تنها غربت قرآن و عترت را جار میزد.
چرا آسمان نمیبایست بگرید؟ چرا زمین نمیبایست به اندوه بنشیند؟ حتی هنوز زمین و آسمان از این بهت و حیرانی بیرون نیامدهاند؛ که چگونه نقشههای اهریمن توانست سدّ راه تلاش هزاران پیامبر(ص) شود. بتها را بازسازی کند، هُبل را در کنار خانهی خدا بیاویزد، قرآن را آتش بزند و عصمت زنان و دختران را به بازی بگیرد. بانوان مسلمان، بازیچهی یهود و نصارا شوند و قدس، محفل پاکان، خانهی خوبان، محل رفت و آمدهای سگهای سامری شود!
چرا حتی امروز، نباید بتوان به سوگ نشست؛ به سوگ پیامبری که غریب است در کنار زائران غریبش! چرا نباید به غربت پیامبری گریست که مزار فرزندانش، حتی سایبان ندارد؛ اما هتلهای رنگارنگ با سردرهای طلایی و خدمتکاران غیرمسلمان، آکنده از تصاویر لات و منات است!
روز 28 صفر، روز شهادت امام حسن(ع) نیز هست؛ امام مظلومی که مظلومترین امام تاریخ است. مظلوم نه به معنای ناتوان؛ که مرد میدان جمل، از چند سو گرفتار دسیسهی نامردمان شد؛ نامردمانی که در چهرهی همسر، در لباس همرزم و در شعار همکیش ظاهر شدند. امامی که در کنار منافقترین مردم به سر برد و امت کممایه را در کنار سفرهی کریمانهاش نشانید، اما دریغ از مردمانی که نانش خوردند و فرمانش نبردند.
این روزها مدینه آکنده از گریهی زائران بقیع است. من نیز دست بر سینه میگذارم؛ رو به قبله، رو به سمتی که دیوار بقیع، آسمان و زمین را از هم جدا میکند. تمام غربت بقیع بر دلم مینشیند و بغضی سنگین، راه گریه را میبندد. آه، چهقدر مظلوم هستی ای امام مظلوم(ع)، ای نماد مظلومیّت آل رسول(ص) در تاریخ!
سر به دیوار اندوه میگذارم و غرق میشوم در غریبانههای یادت! گویی امشب در بقیع، آسمانیان سینه میزنند.
درود خدا بر تمام لحظات زندگیات که توأم با تلخی و شیرینی بود؛ تلخیهایش، طاقت تو، مقابل بیپروایی و نابخردی منافقین بود و شیرینیاش، آغوش گرم جدّت پیامبر اکرم(ص) و گرمای وجود خانوادهای بود که با عطر نام حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) آراسته شده بود.