نویسنده



کبوترها، کبوترها، به دل‌جویی از آن بالا

نگاهی زیر پا گاهی اسیران قفس‌ها را

خوشا پروازتان با هم، بلندآوازتان با هم

به یاد آرید ما را هم در آن پرواز کردن‌ها

کبوترها، کبوترها، هوای پرزدن دارم

ولی با من نمی‌آید، نمی‌آید دلم دردا!

چه دیدی ای دل این‌جا تو؟ که ماندی در گِل این‌جا تو

شدی بی‌حاصل این‌جا تو، بیا با هم رویم آن‌جا

شکن حصر و قفس دیگر، رهایی را بکن باور

بزن در آسمان‌ها پَر، به پرواز آ، به پرواز آ

فریبت داده گر دنیا، فریبی ده تو هم او را

بگیر اوجی به‌ناگاه و بزن پا بر سر دنیا

درنگت چیست هان ای دل؟ همه رفتند تا منزل

چرایی این‌چنین غافل، بیا دیر است تا فردا

هلا، ای خیل آدم‌ها، ببینید این کبوتر را!

«منم» آن خویش گم کرده، که خود را کرده‌ام پیدا