کارشناس ارشد حقوق

«کم‌تر از دو سال از ازدواج‌مان می‌گذرد و حاصل آن دختر شیرخواره‌ای است که چندین هفته است از دیدنش محرومم. دو هفته پیش توانستم از دادگاه حکم ملاقات موقت بگیرم. دختر هشت‌ماهه‌ام دچار افسردگی شدید شده است و نسبت به هیچ‌چیزی واکنش عاطفی نشان نمی‌دهد.» این‌ها را سمیرا می‌گوید، زن جوان 29 ساله‌ای که او را در یک مرکز مشاوره خانواده دیدیم. برای یافتن راه حل به آن جا آمده بود، هر چند دیگر تنها راه حل موجود را طلاق می‌دانست. سمیرا کارشناس پرستاری است و در یکی از بیمارستان‌های تهران شاغل است و همسرش دیپلم نقشه‌کشی دارد و کارمند یک مؤسسه‌ی داروسازی است. از او می‌خواهیم که بیش‌تر درباره‌ی مشکلش صحبت کند.

«با مادرشوهرم زندگی می‌کنیم. در ظاهر در دو طبقه‌ی مستقل، امّا همسرم مرتباً پیش مادرش است و فقط شب و هنگام شام او را می‌بینم. حضور مادرش در زندگی‌ام بسیار پررنگ‌تر از خود اوست. برای کوچک‌ترین تصمیمات روزمره‌ی زندگی باید با مادر و حتی خواهرش مشورت کند. کاملاً به خواسته‌های من و زندگی مشترک‌مان و... بی‌اعتنایی می‌کند. مادر همسرم در هنگام رفت و آمد به منزل ما، به طور ناگهانی وارد خانه می‌شود، حتی ساعت هفت صبح روز جمعه، در اتاق خواب خودم هم، برایم حریم خصوصی قائل نیست. از این رو، به هیچ عنوان در خانه آسایش ندارم. حتی اختیار حمام بردن فرزندم را هم ندارم و مادر شوهرم این کار را انجام می‌دهد، آن هم با کلی منت.

شوهرم از هجده سالگی پدرش را از دست داده و تنها پسر خانواده است. او اعتقاد دارد که هر کسی به مادرش احترام گذاشته، در زندگی پیشرفت کرده است. البته این جمله‌ای است که مادرش همیشه به ما می‌گوید و آیه‌ی «و بالوالدین احسانا» را می‌خواند. همسرم مرتب به مادرش می‌گوید: خودم و فرزندم تا آخر عمرم در خدمت تو و نوکر تو هستیم. من هیچ مخالفتی با احترام و خدمت به مادر همسرم ندارم و حتی بارها در این زمینه او را تشویق کرده و گاهی هم خودم پیش‌قدم شده‌ام. امّا وی تمام زندگی خود، زن و فرزندش را وقف مادر و خواهرش کرده و فقط به آن‌ها فکر می‌کند. تلقی ایشان از همسر، چیزی در حدّ کلفت است. علی‌رغم این‌که مادرش روزی پنج بار به منزل ما می‌آید، هر بار انتظار پذیرایی رسمی و مخصوص دارد و اگر کمی کوتاهی کنم، شدیداً مؤاخذه و تنبیه می‌شوم. این در شرایطی است که به هیچ عنوان احترامی برای پدر و مادر من قائل نیست و حتی یک بار هنگام مشاجره با من، به مادرم حمله کرد!»

سمیرا و شوهرش هر دو ازدواج دوم‌شان است. «با همسر اولم سه سال زندگی کردم. عصبی بود و با کوچک‌ترین مسأله‌ای سرش را به دیوار می‌کوبید، تا این‌که دست آخر به شکمش چاقو زد!» این را محسن، همسر سمیرا می‌گوید که 36 ساله است و با اصرار سمیرا به جلسه‌ی مشاوره آمده است. محسن خود را بسیار متدین معرفی می‌کند. معتقد است برای تفریح ازدواج نکرده و این کار را فقط به عنوان یک سنّت انجام داده است. او تأکید می‌کند که به جز مادرش کسی را ندارد و باید کاملاً به او توجه داشته باشد. وی ریشه‌ی تمام مشکلات زندگی‌شان را دخالت‌های مادرزنش می‌داند: «برخلاف حرف همسرم، مادرم فقط وقتی که من در خانه هستم به منزل ما می‌آید. آن هم به اصرار من و به خاطر نوه‌اش. امّا این متفاوت است با این‌که مادر همسرم هر وقت می‌آید، درباره‌ی همه‌چیز زندگی ما نظر می‌دهد.»

محسن می‌گوید بعد از یک‌سری اتفاق‌ها، رابطه‌اش را با خانواده‌ی همسرش قطع کرده و به مادرش هم گفته است با خانواده‌ی سمیرا قطع ارتباط کند. اما سمیرا می‌گوید که پدر و مادر بسیار مظلومی دارد که از ترس به‌هم‌ خوردن زندگی دخترشان، هیچ مقابله‌ای با محسن نمی‌کنند. اما محسن این طرز رفتار را به حساب این می‌گذارد که سمیرا هیچ پشتوانه‌ای ندارد و بدبخت و تنها است و از این رو، به‌راحتی او را تهدید می‌کند.

 پای صحبت‌های سمیرا می‌نشینیم: «شوهرم علی‌رغم این‌که وضع مالی خوبی دارد، به شدت خسیس است. حتی لباس عروسی‌ام را هم با هزینه‌ی خودم خریدم. هیچ‌وقت من را به گردش یا حتی پیاده‌روی نمی‌برد و همه‌ی تفریح‌مان خانه‌ی مادرش است. هر سال ولادت و شهادت امام رضا(ع) به مشهد می‌رود. بارها از او خواسته‌ام که من را همراه ببرد، امّا می‌گوید خرج سفرت را باید خودت بدهی. کوچک‌ترین هزینه‌ها را اسراف می‌داند، حتی نان‌های کپک‌زده را هم می‌خورد. در برابر خرجی ناچیزی که برای خانه به من می‌دهد، لیست هزینه‌ها را می‌خواهد. بسیار پرتوقع و از من و خانواده‌ام به شدت طلب‌کار است. از روز اول از همه چیز جهیزیه‌ام ایراد می‌گرفت. چندی پیش، مدتی بود که خرجی نمی‌داد. صدهزار تومان از کشو برداشتم و برای خانه خرج کردم. وقتی متوجه شد به من گفت که دزدی! و از حقوقم پس گرفت.»

سمیرا ادامه می‌دهد: «برای هر کاری باید از او اجازه بگیرم وگرنه جنجال به‌پا می‌کند. بسیار شکاک است و دائماً تلفن‌های من را بررسی می‌کند و هر دوره پرینت تلفن را می‌گیرد. عصبی است و دست بزن دارد و بارها من را به بهانه‌های بسیار واهی کتک زده است. چند وقت پیش مادرم موهای مرا کمی کوتاه کرد. وقتی همسرم متوجه شد، آن قدر بر سرم کوبید که پای چشم‌هایم کبود شد. تمام اعمال و گفتار من را به دیگران نسبت می‌دهد و می‌گوید به تو آموزش داده‌اند. وسواس دارد و روی هر چیزی دست می‌کشد و می‌گوید چرا خاک دارد.» 

سمیرا می‌گوید بعضی فامیل‌های محسن بسیار بی‌قید و غیرمذهبی هستند. در مورد آن‌ها غیرت و تعصب مذهبی را کنار می‌گذارد. خودش در مجالس خانوادگی‌شان که بعضاً مختلط و بدون رعایت هیچ گونه حدود مذهبی است، با علاقه‌ی تمام شرکت می‌کند و از من هم انتظار دارد که او را همراهی کنم. البته، به جز جمع‌های خانوادگی خودشان، ارتباطات اجتماعی درستی ندارد و با مردم نمی‌جوشد.

به گفته‌ی سمیرا، خانواده‌ی محسن از آشکارشدن ضعف‌ها و طرح مسائل و مشکلات‌شان پیش دیگران شدیداً نگران هستند و بیش از هر چیزی به حفظ ظاهر و به قول خودشان «آبروداری» فکر می‌کنند. او می‌گوید: «از صحبت‌کردن من با همسران دوستانش بسیار هراس دارد؛ چرا که نگران است مبادا با کسی حرف بزنم و مشکلات‌شان افشا شود. به طور کلی همه‌ی کارهای‌شان پنهان‌کاری است. سال پیش با هزینه‌ی پدرم به مکّه رفته بودیم، در آن جا به بهانه‌ی این‌که پیش یکی از همسفران درد و دل کرده بودم، با وجود بارداری آن قدر کتک زد که انگشتم در رفت.»

 باز هم از زبان محسن بشنویم: «اولین معیارم در ازدواج صداقت است. همسرم با من یک‌رنگ نیست. مثلاً یک‌بار رخت‌خواب خود را جمع کرد، ولی رخت‌خواب من را جمع نکرد. گفتم با من یک‌رنگ باش! شرع به زن می‌گوید بدون اجازه‌ی شوهرت به نماز جماعت هم نباید بروی. پدرزنم می‌گوید نباید خیلی سخت بگیری؛ اما اگر الآن کوتاه بیایم، بعداً نمی‌توانم زندگی‌ام را کنترل کنم. وقتی منزل مادرم میهمان داریم، از او می‌خواهم که بیاید و آبروداری کند، امّا گاهی نمی‌آید. مادرش مبلغی به من بدهکار بوده، امّا به جای این‌که به من بدهد، به ایشان داده است و او هم رفته برای بچه لباس خریده است.»

سمیرا می‌گوید: «هنگام خواستگاری به دروغ گفت که خانه و ماشین به نام خودش دارد. امّا الآن متوجه شده‌ایم که همه چیز حتی سهم ارث پدری او به نام مادرش است. همه چیز را از من مضایقه می‌کند، حتی ماشین را هم قفل کرده و در پارکینگ گذاشته و من مجبورم با پدرم رفت و آمد کنم. او ادعا می‌کند که امام زمان(عج) پشتوانه‌ی اوست و می‌گوید اگر به من اعتقاد داشته باشی قطعاً جایت در بهشت است!»

سمیرا می‌گوید پیش از این، چند روز با فرزندش به خانه‌ی پدرش رفته است، امّا هیچ کس سراغی از او یا بچه نگرفته تا این‌که خودش تصمیم می‌گیرد، دوباره برگردد. «متوجه شدم که قفل در را عوض کرده است. بالاخره با وساطت یکی از اقوام‌مان دوباره به زندگی برگشتم؛ امّا این بار هم مطمئن‌تر شدم که او به هیچ عنوان قصد ادامه‌ی زندگی ندارد؛ زیرا به من می‌گفت این‌جا نمان و از خانه‌ی مادرم برو! به دنبال بهانه‌گیری‌های پی‌درپی، مجدداً مرا از خانه بیرون کرده و الآن چندین هفته است که از فرزندم دورم و بیش از هر چیزی نگران حال او هستم.»

چه باید کرد

مناسبات اجتماعی و روابط خانوادگی افراد تابع دیدگاه‌ها، روحیات و اخلاقیات آن‌هاست. زندگی خوب و سازگار بر پایه‌ی تفکرات و بزرگواری‌های روحی خاصی شکل می‌گیرد، و هر گونه نارسایی و ایرادی که در هر یک از این پایه‌ها وجود داشته باشد، به سهم خود تا حدودی سازگاری و تفاهم زندگی را مخدوش می‌کند، و جذابیت و لذت و ثبات آن را در معرض تهدید قرار می‌دهد. یعنی اگر افکار غلط و اخلاق‌ منفی خاصی دست به دست هم‌دیگر دهند و متراکم شوند، هم موجب شدت بخشیدن به یک‌دیگر، و هم مانع تغییر و اصلاح هم‌دیگر می‌شوند؛ تا جایی که گرد هم آمدن برخی صفات، بن‌بستی را در وجود شخص ایجاد می‌کند که مانند کلاف سر در گم می‌شود. به تبع آن اصلاح روابط، پیچیدگی خاصی پیدا می‌کند و ظرافت و مهارت عمده‌ای را می‌طلبد.

اگر فردی حساس و زودرنج باشد کوچک‌ترین برخورد دیگران می‌تواند موجب آزردگی و نارضایتی‌اش شود، مسایل کوچک را بزرگ می‌بیند و بزرگ می‌کند. اگر سوءظن و شکاک بودن را هم به آن اضافه کنیم، مزید بر علت می‌شود. این بدبینی و شک موجب بی‌اعتمادی و پنهان‌کاری و در نهایت دروغ‌گویی می‌گردد. غرور و خودپسندی هم باعث خودرأیی می‌شود. فرد را انتقادناپذیر می‌کند و علاوه بر این توقعات او را بالا می‌برد و غیرمنطقی می‌کند، به طوری که خوبی‌های طرف مقابل هر چقدر هم که زیاد باشد، او را راضی نمی‌کند. امّا برعکس، بدی‌های انبوه خودش را ناچیز و بلکه نیک می‌شمرد و بر دیگری منت می‌گذارد؛ حتی در برابر بدی‌هایش از طرف مقابل توقع قدردانی و تشکر دارد. حالت حق به‌جانبی محض!

اگر حسادت هم در کار باشد معنایش این است که شخص چشم دیدن خوبی دیگری را ندارد و موضع‌گیری می‌کند، بی‌آن‌که هیچ بدی در حق او کرده باشی. خصلت لج‌بازی هم می‌تواند این حصار را تنگ‌تر کند؛ یعنی با حسن‌نیت و خیرخواهی و احسان هم نمی‌توانی فرد مورد نظر را به راه بیاوری. حتی از خوبی و انعطاف تو سوء استفاده می‌کند، هر چه کوتاه بیایی او بیش‌تر پیش‌روی می‌کند و بدتر می‌شود. کینه‌ای بودن هم ویژگی دیگری است که باعث رسوب و انباشت دل‌خوری‌هاست، دل‌خوری‌هایی که شاید تمامی آن‌ها در اثر توهم یا ناشی از بدبینی یا پرتوقعی باشد. در آدم‌های کینه‌توز زمان تأثیر معکوس دارد، به جای این که گذر زمان موجب سرد شدن و فراموش‌شدن اختلافات و رنجیدگی‌ها شود، برعکس هرچه بیش‌تر می‌گذرد، آتش آن‌ها را برافروخته‌تر می‌کند.

زنان معمولاً راه سوختن و ساختن را در پیش می‌گیرند که اعتماد به‌ نفس را به شدت پایین می‌آورد و شخصیت و روحیه او را تخریب می‌کند؛ طوری که بعضی ناخواسته در این مناسبات ظالمانه همه‌ی ارزش‌های خود را از دست می‌دهند و کوتاه می‌آیند. این کار علاوه بر تباه‌کردن شخصیت و عمر فرد، موجب آسیب‌دیدن فرزندان این خانواده و تربیت یک نسل مشکل‌دار هم می‌شود.

راه دوم که بهترین راه است و البته حوصله و توان بسیار و مهارت‌های خاصی را می‌طلبد، این است که انسان روش مقابله با این رذیلت‌های اخلاقی را فرا بگیرد و کاردانی لازم و زیرکی کافی برای مدیریت روابط و تأثیرگذاری بر دیگری را کسب کند. برخورداری از روحیه و اخلاق خاص و به کاربردن تدابیر قوی می‌تواند آرام‌آرام و در طی زمان، تحولاتی در تربیت طرف مقابل ایجاد کند که موجب تحول در ساختار و مناسبات زندگی مشترک شود. شناخت درست، اعتماد به‌ نفس و روحیه‌ی منسجم و رفتار سنجیده لازمه‌ی این امر است؛ و پشتوانه‌ی عقلانی و عاطفی بسیار قوی می‌خواهد و به تلاش مستمر نیاز دارد.

اگر این راه در توان شخص نباشد یا اراده‌ی کافی برای انجام آن نداشته باشد، چاره‌ای جز راه سوم، یعنی جدایی نیست. هر چند این راه، راه چندان مطلوبی به حساب نمی‌آید؛ اما از ستم‌پذیری و تباه‌کردن دنیا و آخرت خود و پرورش نسل یا نسل‌هایی تیره‌بخت، بهتر و اطمینان‌بخش‌تر می‌باشد.

آرزو می‌کنیم که زنان جامعه ما با درک شرایط، توانمندی‌های خود را هر چه بیشتر ارتقا دهند.