حلیمه، دایه‌ی پیامبر اسلام



بمناسبت ولادت حضرت رسول اکرم (ص)

آن‌گاه که پیامبر‌اکرم(ص) با تولد خود دنیا را روشن کرد، هفت روز بیش‌تر از مادر خود شیر ننوشید. (مقریزی،1420، ج1، ص9) عبدالمطلب که پس از وفات پدر ارجمند پیامبر(ص) کفالت ایشان را به عهده گرفته بود، او را به داخل کعبه برد؛ در حالی که به درگاه خداوند راز و نیاز می‌کرد و به خاطر فرزندی که خداوند به او عطا کرده بود، شکرگزاری می‌کرد. سپس از کعبه بیرون آمد و او را به مادرش سپرد و برای او دایه می‌طلبید. (سیره‌ی ابن‌هشام، ج1، ص160) سعادت شیردهی به رسول‌خدا(ص) نصیب زنی به نام «حلیمه» شد، گرچه بعضی اولین دایه‌ی پیامبر(ص) را کنیز ابولهب، «ثویبه» می‌دانند.

حلیمه‌ی سعدیه، همان‌طور که از نامش پیداست، از قبیله‌ای به نام بنی‌سعد‌بن‌بکر بود. بنی‌سعد، خود طایفه‌ای از طوایف قبیله‌ی بزرگ‌تری به نام هوازن بودند. آن‌ها در محلی به نام «بوبات» زندگی می‌کردند. بوبات نام صحرایی بود در سرزمین «تهامه» که تقریباً در جنوب شرقی مکه قرار داشت. سالی که حلیمه عهده‌دار دایگی حضرت محمد(ص) شده بود، به «سَنه‌الشهباء» معروف است.

سنه‌الشهباء، یعنی سالی که در آن خشک‌سالی بوده و هیچ‌گونه سرسبزی در زمین نباشد؛ به گونه‌ای که زمین سفید به نظر برسد. آن سال گروهی از زنان بنی‌سعد که خود بچه‌های شیرخوار داشتند، برای نجات از قحطی و خشک‌سالی به سمت مکه روانه شدند تا برای خود کودکی بیابند که از شیر مادر محروم باشد و به امید آن بودند که از پدر یا مادر او خیر و احسانی ببینند. حلیمه نیز به همراه شوهرش، «حارث‌بن‌عبدالعزی» و شیرخواره‌اش «عبدا...» با آن‌ها حرکت کرد. حلیمه، ادامه‌ی ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: «برای ما هیچ چیزی باقی نمانده بود. من سوار بر الاغ ماده‌ی سفیدی شدم و همراه‌مان ماده‌شتری پیر داشتیم که به خدا قسم، قطره‌ای شیر نداشت. آن شب از گریه‌ی کودک‌مان به خاطر گرسنگی‌اش نخوابیدیم. من نیز هیچ شیری در سینه نداشتم و شترمان هم شیری نداشت تا به او بدهم؛ اما به باران و گشایشی امیدوار بودیم. من سوار بر مرکب، پیوسته می‌راندم تا آن‌که ضعف و لاغری بر آن گران آمد. هنگامی که به مکه رسیدیم، به دنبال کودکان شیرخوار می‌گشتیم. تا آن‌که هیچ زنی از ما نمانده بود جز آن‌که رسول‌خدا(ص) را به او عرضه می‌کردند؛ اما به خاطر یتیم بودنش او را نمی‌پذیرفتند. (پدر گرامی رسول‌اکرم(ص)، عبدالله‌بن‌عبدالمطلب در حالی که رسول گرامی در شکم مادر خود آمنه بود از دنیا رفته‌ بود.) (سیره‌ی ابن‌هشام، ج1، ص158‌) ما از پدرش امید احسان و نیکی داشتیم و می‌گفتیم او یتیم است و بعید است که مادر و جدش به ما احسان کنند. برای همین، از این کار اکراه داشتیم. زنی نمانده بود که همراه من آمده و شیرخواره‌ای نگرفته باشد، جز من. پس هنگامی که همگی برای بازگشت گرد هم آمدیم، به شوهرم گفتم: «به خدا قسم که من اکراه دارم با بقیه بازگردم، در حالی که شیرخواره‌ای همراه نداشته باشم. به خدا قسم من خواهم رفت و آن یتیم را با خود می‌آورم.» او گفت: «اگر بخواهی چنین کنی ایرادی بر تو نیست. امید است که خداوند برکتی از وجود او به ما ببخشد.» چیزی مرا به گرفتن او وانداشت جز آن‌که غیر از او کسی را نیافتم. زمانی که او را برداشتم و در آغوش گرفتم، آنچه شیر خواست، از سینه‌ام نوشید تا آن‌که سیر شد و برادرش (فرزند خودم) نیز نوشید تا سیر شد. سپس هر دو خوابیدند و ما قبل از آن با کودک‌مان نخوابیده بودیم. همسرم به سوی شترمان رفت. او نیز پرشیر شده بود، از شیرش بسیار نوشید، من هم با او نوشیدم تا تشنگی و گرسنگی از ما برطرف شد و بهترین شب را سپری کردیم. صبح که شد، همسرم به من گفت: «به خدا قسم ای حلیمه! بدان که نَفْس مبارکی را با خود آورده‌ای.» گفتم: «به خدا قسم امید آن دارم.» با الاغم چنان حرکت می‌کردم که الاغ‌های دیگران بر آن قادر نبودند. تا آن‌که دوستانم به من گفتند: «ای دختر ابی‌ذویب وای بر تو! کمی صبر کن. آیا این [الاغ] همان نیست که با او راه افتادی؟» گفتم: «به خدا قسم، این همان است که بود.» گفتند: «به خدا قسم، او دارای شأنی است.» سپس به منزل‌های‌مان در سرزمین بنی‌سعد رسیدیم و من زمینی از زمین‌های خدا، خشک‌تر از آن‌جا نمی‌شناختم. گوسفندمان پیش ما آمد در حالی که پر از شیر بود؛ پس نوشیدیم و کسی قطره‌ای شیر در پستان‌های گوسفندان دیگر نمی‌یافت تا بنوشد. تا آن‌جا که حاضران از قوم ما به چوپانان‌شان گفتند: «وای بر شما! از همان‌جا که چوپان دختر ابی‌ذویب به چرا می‌برد، شما نیز گوسفندان‌تان را به چرا ببرید.» گوسفندان‌شان گرسنه می‌رفتند و قطره‌ای شیر ترشح نمی‌کردند؛ اما گوسفند من پر از شیر می‌آمد. دائماً از خداوند فزونی و خیر بر ما می‌رسید تا آن‌که [پیامبر(ص)] دوساله شد و او را از شیر گرفتم.» (همان،163‌)

در این هنگام، حلیمه او را نزد مادرش به مکه آورد و برکاتی را که از او دیده بود، مادرش گفت. آمنه از بیماری‌هایی که در مکه بود از جمله وبا، بر فرزندش می‌ترسید. از طرفی حلیمه هم به خاطر برکاتی که از پیامبر(ص) دیده بود، بر او حریص شده بود؛ از این رو، دوباره ایشان را با خود به قبیله‌ی بنی‌سعد برد.

محمد(ص) 5 سال، یا به قولی 4 سال نزد بنی‌سعد زندگی کرد. (تاریخ یعقوبی، ج2، ص10) پس از آن، حوادثی روی داد که باعث شد حلیمه و شوهرش بر جان پیامبر(ص) ترسان شوند؛ لذا، او را نزد مادرش بازگرداندند؛ اما آمنه(س) با بیان چیز‌هایی که در هنگام تولد ایشان دیده بود، آن‌ها را نسبت به این‌که خداوند حافظ جان حضرت محمد(ص) است، خاطرجمع کرد. فرزندان حلیمه از شوهرش حارث، به سبب این دایگی برادر و خواهر رضاعی پیامبر(ص) شدند. او در آن زمان، پسری به نام عبدا... و دو دختر به نام‌های «انیسه» و «حذافه» که به «شیما» معروف بود، داشت. شیما، هنگامی که پیامبر(ص) نزد آن‌ها بود، همراه با مادرش از ایشان پرستاری می‌کرد. (سیره‌ی ابن‌هشام، ج‌1، ص‌161‌) پیامبر(ص) نیز بعدها در جنگ حنین که شیما اسیر شده بود، او را مورد احترام قرار داد.

پس از آن‌که پیامبر(ص) با خدیجه(س‌) ازدواج کرد، حلیمه نزد رسول‌خدا(ص) آمد و ایشان او را مورد اکرام و بخشش خویش قرار داد. حلیمه، قبل از جریان فتح مکه از دنیا رفت. پس از فتح مکه، یکی از دختران حلیمه نزد حضرت رسول(ص) آمد. ایشان از او در مورد حلیمه پرسید. هنگامی که آن دختر، ایشان را از مرگ حلیمه باخبر کرد، اشک از چشمان مبارک‌شان جاری شد و در مقابل طلب کمک آن دختر، بر او بخشش فرمود. (ابن‌اثیر، ج1،1422، 418‌)

پیامبر(ص) قسمتی از کودکی‌اش را نزد بنی‌سعد گذراند. قبایل به سبب آن‌که در فضای آزاد و به دور از محیط بسته‌ی شهر زندگی می‌کردند، از بیماری‌هایی همچون وبا به دور بودند؛ لذا آمنه نیز از بازگشت فرزند گرامی‌اش در دو سالگی به مکه اظهار کراهت می‌کرد. از طرفی، زندگی در قبیله به سبب شرایط سختی که داشت، باعث پرورش قوای جسمانی و آمادگی برای مقابله با سختی‌ها می‌شد و مسلماً پیامبری که می‌خواهد در آینده چنان تحول عظیمی ایجاد کند، باید از لحاظ جسمی هم نیرومند باشد. در عین حال، زبان مردم قبایل از این جهت که با مردم دیگر سرزمین‌ها برخورد کم‌تری داشتند، کم‌تر مورد دگرگونی واقع می‌شد. پیامبر گرامی اسلام(ص) در جمله‌ای زیبا می‌فرمایند: «أنا أعرَبُکم، أنا قُرَشیٌ و استُرضِعتُ فی بنی‌سعد‌بن‌بَکر؛ من از همه‌ی شما فصیح‌ترم، چه هم قریشی‌ام و هم در قبیله‌ی بنی‌سعد‌بن‌بکر شیر خورده‌ام.»

منابع

- امتاع‌الاسماع مقریزی، ج1، دارالکتب‌العلمیه، چاپ بیروت، 1420‌.

- الکامل فی التاریخ، ابن‌اثیر، ج1، دارالکتاب‌العربی، بیروت 1422‌.

- تاریخ یعقوبی، ج2، دارصادر، بیروت‌.

- سیره‌ی ابن‌هشام، ج1، داراحیاء‌تراث عربی، بیروت‌.