بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی


بدان ای ایرانیِ سخن شنو که برای فراغت از عید دیدنی و پذیرایی از میهمان، بریز و بپاش و پول هدر دادن، بهترین چاره رفتن به مسافرت است؛ چرا که بزرگان گفته‌اند: بلند نام نگردد کسی که در وطن است. (صائب تبریزی) ما نیز برای آن‌که میان کسان و بزرگان دیگر سرشناس و بلندآوازه گردیم؛ باید به مسافرت رویم و در این راه هیچ سستی و درنگی جایز نمی‌باشد. در این روزگاران، به طور اتفاقی غول چراغ جادو چاره‌ای اندیشیده تا برای رهایی از دید و بازدید عید؛ که البته فعل «دید»ش خوشایند مزاج ما و فعل «بازدید»ش ناخوشایند طبع ماست؛ به بهانه‌ی مسافرت فرار می‌کنیم از دست آنان که به جای بازدید با لب خندان از صاحب‌خانه، از پسته‌های لب خندان، آجیل، شیرینی و شکلات بازدید می‌کنند و باعث انقباض بیش از حد دریچه‌های قلب ما می‌شوند. اصلاً عید که می‌شود همه باید فرار کنند؛ گویی موشک انداخته شده باشند. بدین سان چون ما از تبار کوروشیم و شجاع و شیردلیم باید همیشه این شعار را چراغ راه آینده‌ی خویش سازیم که: از گرسنگی مردن بِه که به مسافرت نرفتن!

در عزم ما همین بس که تمام طلاهای داشته و نداشته خود را به تیر حراج گرفتار ساخته تا هزینه‌ی این مسافرت‌های آن طرف آبی را فراهم کنیم و هر که گفته است که «این رهِ ما به ترکستان می‌رود» دروغ گفته است؛ چرا که عقل مردم عاقل به چشمان بینای‌شان است و بزرگان گفته‌اند: شرط اول برای داشتن احترام نزد خلایق، «های کِلَس» بودن است و ما هم باید برای رسیدن به این امر مهم و خطیر بسیار بکوشیم.

در بردباری ما در رسیدن به هدف همین بس که: مدام با خود تکرار می‌کنیم که ما داراییم، پس برازنده ماست بهترین مسافرت‌ها. پس عزم خود را جزم کرده و دل خود را به اقیانوس‌های طوفانی و گرداب سواحل قناری می‌زنیم و بلیت‌های هواپیمای بوئینگ 747 را اُکی می‌کنیم تا به جزایر قناری رویم؛ چون اگر نرویم مرگ از این زندگانی بِه! بلیط هواپیما اُکی می‌شود و آن‌گاه ما با بلندگویی رویاخراش در گوش تمام کسان‌مان روایت مسافرت خود را، فریاد می‌کنیم. اینک زمان سلوک فرارسیده است؛ از سه روز جلوتر چمدان‌های‌مان را می‌بندیم چونان که گویی برای منزل‌گاه ابدی آماده می‌شویم. رسالت اطلاع‌رسانی خود را انجام داده‌ایم، همه می‌دانند و ما نیز آماده‌ایم؛ اما در درون‌مان اضطرابی به شکل هیولایی زبانه می‌کشد و خوف آن داریم که خدای ناکرده کفتر آرزوهامان پرپر شود و ما به جای بلندنامی، بار حقارت را بر دوش نحیف خود کشیم. پس عقل سلیم حکم می‌کند به جای این‌که کسان خود را برای بدرقه، آواره کنیم، خودمان برویم و با جمله‌ی کلیشه‌ای برای شما زحمت می‌شود خودمان یکه و تنها، گام در وادی مسافرت ‌نهیم. به طیاره‌گاه پایتخت می‌رویم؛ اما از بخت شوم ما، همان که خوف داشتیم می‌شود و کفتر آرزوهامان پر نزده، تلف می‌شود.

طبق معمول همیشه، طیاره نقص فنی دارد و ما مجبور هستیم منتظر باشیم. دیگر به کاشانه‌ی خود هم نمی‌توانیم رویم و مجبور هستیم به یکی از هتل‌های بی‌ستاره‌ی پایتخت برویم تا کسی ما را نبیند و آبروی‌مان برود. آخر نمی‌دانیم این طیاره‌پران‌ها در کدام کفترخانه‌ای درس خوانده‌اند که همیشه ما را با دیو نقص فنی مواجه می‌کنند؟ آخر قرار بود عید را در کنار سواحل قناری باشیم و نسیم چشمان‌مان را نوازش دهد. موبایل‌های‌مان زنگ می‌خورد، کسان‌مان می‌خواهند از ما بپرسند و جزایر قناری. چه می‌شد اگر یک غول چراغ جادو داشتیم و آن غول ما را بر بال خود می‌نشاند و در یک چشم بر هم نهادن، به جزایر قناری می‌برد. حال برای چاره‌جویی ستاد بحران را بسیج می‌کنیم و عقل‌های نداشته‌ی خود را به کار می‌گیریم و تصمیم می‌گیریم که بال‌های رویای خود را به پرواز درآوریم و بدون هیچ خوفی تا می‌توانیم به دروغ از ساحل دریا و مروارید و ویلای لب ساحل بگوییم.

پنج روز می‌گذرد و باز طیاره‌پران‌ها می‌گویند، نقص فنی داریم و با این نقص‌شان عقل نیم‌داشته‌ی ما را نیز ناقص می‌کنند. در این موقع فرار بهترین راه حل مشکل است. برای باری دیگر، عزم نداشته‌ی خود را جزم می‌کنیم و با پول بلیت‌های‌مان که با دعوا، اندکی از آن را پس گرفته‌ایم، خود را آن جا خلاص می‌کنیم تا حداقل دل‌مان نپوسد و بیش از این از پشت پنجره‌ی هتل صدای ماشین‌ها را نشنویم.

دوباره ستاد بحران چنین چاره‌اندیشی می‌کند که به دل‌مان، صابون زادگاه‌مان را بزنیم و حداقل در خانه خود نام‌دار گردیم؛ اما خوف آن داریم که اگر در شهرمان کسی ما را ببیند؛ چه کنیم و چه بگوییم؟ پس به خاطر ناقص‌مان می‌رسد که بنابر سنت فخرفروشی، به تک‌تک کسان‌مان زنگ بزنیم و از آنان بپرسیم که در کدام وادی، به سیر و سلوک رفته‌اند؟

اینک پس از پرسش‌های مکرر از کسان‌مان یافته‌ایم که کجا برویم تا دیگر کسی ما را نبیند. آغاز می‌کنیم سیر و سلوک خود را و بر این اندیشه‌ایم که اصل الاعمال به نیتها؛ نیت ما سفر بود تا پخته شویم، حالا چه پاریس باشد، چه جزایر قناری باشد، چه کویر نمک. هنگام خروج از دیار خود، هم‌چون دزدان و فراریان، خود را استتار می‌کنیم تا کسان‌مان ما را نبینند و یک وقت این‌گونه نامدار نگردیم. پس به نیت جزایر قناری به سمت کویر حرکت می‌کنیم. هوا گرم است و دل‌مان خشک شده است. به راستی بزرگان گفته‌اند: این ره که تو می‌روی به کویرستان است. دل‌مان نمی‌خواهد به مقصد برسیم؛ آخر به کجا چنین شتابان برویم و چگونه از سواحل آبی به کویرستان خاکی ره‌سپار شویم. به کویر می‌رسیم و دیگر هیچ؛ نقطه نقطه نقطه. به آخر خط رسیده‌ایم و به آخرین مرحله‌ی وصال. بعد از به‌درشدن روز طبیعت در کویر بی‌آب ‌و ‌علف، راهی دیار خود می‌شویم، در حالی که هنوز گرد کویر بر سر و روی‌مان مانده ‌است. تا می‌رسیم به یک عکاسی می‌رویم و می‌خواهیم عکس‌هایی از ما بگیرد و پس زمینه‌ی آن را جزایر قناری و دریا بگذارد؛ چرا که اصل الاعمال به نیتها!  در همین‌جا فوراً تصمیم می‌گیریم، از سال دیگر به جای رفتن به مسافرت به آتلیه عکاسی بیاییم و این‌گونه هزینه‌های‌مان هم نزولی پایین می‌آید. هنوز مصیبت‌مان تمام نشده ‌است، اینک باید به لوکس‌ترین خارجی فروشی دیارمان رویم تا برای کسان‌مان سوغات فرنگی بخریم.

چه‌قدر که خستگی این سفر به تن‌مان ماند و برای رهایی از پی این رنج، باید از داروی توبه استفاده کنیم. پس ای خدایا، ما از این بلندآوازگی و فخرفروشی توبه می‌کنیم و می‌گوییم: دیگر از تبار نام‌داران نیستیم و برای خوش‌گذرانی عیدانه و فرار از میهمان، از زندگی خویش نمی‌گذریم. پس بدان ای عزیز! اگر راه توبه در پیش گیری خداوند جمیع خطاهای تو را بیامرزد. بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی!