نویسنده

وقتی به چشم‌های سیاهت دچار شد

غلتی زد آسمان و زمستان بهار شد

هر چوب خشک نی شد و هر شاخه عود شد

آوندهای یخ‌زده سیم سه‌تار شد

هر سیب نارسی که سر شاخه مانده بود

دستی به گونه‌هات کشید و انار شد

هر جوجه‌ی کلاغ کبوتر شد و پرید

در باغ هر پرنده که پر زد هزار شد

بادی وزید و خرمن موهای قهوه‌ای

بر شانه‌هام مزرعه‌ی کوکنار شد

تو آمدی و برکه‌ی من رودخانه شد

رود عظیم خم شد و یک آبشار شد

آبی به زیر پوست دنیا دوید و بعد

غلتی زد آسمان و زمستان بهار شد