آوازی در باد


فیلم‌نامه کوتاه

خارجی/ خیابان/ روز     

مردم پشت چراغ قرمز ایستاده‌اند. در دست بعضی از آن‌ها کیسه‌های خرید دیده می‌شود. چراغ سبز می‌شود و مردم حرکت می‌کنند. دختر جوانی هنوز سر جایش ایستاده است. چهره‌ی دختر بسیار غمگین است. برق اشکی در چشمش می‌درخشد. چراغ دوباره قرمز می‌شود. عده‌ی دیگری پشت چراغ جمع می‌شوند. قطره اشکی روی صورت دختر می‌چکد؛ با گوشه‌ی آستین صورتش را پاک می‌کند. چراغ سبز می‌شود و مردم حرکت می‌کنند، دختر هم عبور می‌کند.

خارجی/ پیاده‌رو/ روز/ ادامه

دختر وارد پیاده‌رو می‌شود. جماعت زیادی در حال رفت و آمد هستند. مردی با بساط سبزی و ماهی قرمز در کنار خیابان دیده می‌شود. دختر روبه‌روی یک مغازه ساعت فروشی می‌ایستد. نگاهی به ساعت‌های لوکس می‌کند و به راه می‌افتد. مردم با خریدهای گوناگون و تنگ ماهی در دست، در حال عبور هستند. تلفن همراه دختر زنگ می‌خورد. گوشی را از کیف‌اش در می‌آورد. نگاهی به صفحه‌ی گوشی می‌کند. چهره‌اش عصبانی و گرفته است. بعد از لحظه‌ای فکر، گوشی را در سطل زباله می‌اندازد و عبور می‌کند. بعد از چند لحظه خشم، چهره‌اش افسرده‌تر می‌شود. چند دختر و پسر جوان با خنده و شوخی در حال خرید هستند. دختر لحظاتی به آن‌ها نگاه می‌کند. به زحمت جلوی اشکش را می‌گیرد. سر راهش به سینمایی می‌رسد. نگاهی به عکس‌ها می‌اندازد. بعد با بی‌میلی بلیت می‌خرد و وارد می‌شود.

داخلی/ سالن سینما/ روز                                        

دختر در سالن سینما می‌نشیند. دقایقی از شروع فیلم گذشته است. یک فیلم کمدی در حال نمایش است. صدای خنده از بین جماعت شنیده می‌شود. بعد از چند دقیقه دختر بی‌قرار می‌شود. از جایش بلند می‌شود و می‌رود.

خارجی/ روبه‌روی سینما/ روز

دختر از سینما خارج می‌شود و نگاهی به اطراف می‌کند. در پیاده‌رو به راه می‌افتد. به یک مغازه می‌رسد. می‌ایستد و به ویترین نگاه می‌کند. صدای ساز و آواز نوازنده‌ی دوره‌گردی شنیده می‌شود که آهنگ شادی را می‌نوازد و می‌خواند. دختر دستی در کیف‌اش می‌برد و نگاهی به پول‌هایش می‌کند. تعدادی تراول صدی و پنجاهی دارد. پول‌ها را داخل جیبش می‌گذارد و وارد مغازه می‌شود. پای اولش را که داخل مغازه می‌گذارد، می‌ایستد. با لحظاتی درنگ، عبور می‌کند. مردی روی موتورش کنار پیاده‌رو ایستاده است. ظاهری خلاف کار دارد. دختر را می‌بیند و به دنبالش می‌افتد. دختر بعد از کمی پیاده‌روی از خیابان عبور می‌کند. هنگام عبور، موتورسوار با سرعت به سمت‌اش می‌رود و کیف‌اش را می‌رباید. دختر قدمی به طرف موتورسوار برمی‌دارد. می‌خواهد فریادی بزند که منصرف می‌شود و فرار موتورسوار را تماشا می‌کند و مردم هم دختر را! دختر به آن طرف خیابان می‌رسد و وارد پاساژی بزرگ و زیبا می‌شود.      

 داخلی/ پاساژ/ روز           

دختر با پله برقی بالا می‌رود و در بین مغازه‌های شیک می‌گردد.

خارجی/ پارک/ روز                                          

مرد سارق با نگاه به اطراف روی نیمکتی می‌نشیند. کیف دختر را باز می‌کند. چند برگه و کیسه‌ی دارو از کیف بیرون می‌آید. روی یکی از برگه‌ها نوشته شده است: مرکز شیمی درمانی ایران  

داخلی/ پاساژ/ روز                     

دختر همین‌طور که از روبه‌روی مغازه‌ها رد می‌شود، چشم‌اش به صندوق مؤسسه‌ی محک -مؤسسه‌ی کودکان سرطانی- می‌افتد که روی پیشخوان مغازه‌ای است. مدت کوتاهی به صندوق نگاه می‌کند. وارد مغازه می‌شود. با مغازه‌دار صحبتی می‌کند و دو تراول درون صندوق می‌اندازد. با لبخندی از مغازه‌دار خداحافظی کرده و می‌رود. آرام‌تر و بهتر به نظر می‌رسد. مقداری خرید می‌کند و با دو کیسه خرید، سوار پله برقی می‌شود. روی پله برقی یکی دو قطره خون از بینی دختر روی چادر و مانتویش می‌افتد. دختر به در خروج می‌رسد و از پاساژ خارج می‌شود.       

خارجی/ روبه‌روی پاساژ/ روز

دختر در حالی که با دستمالی خون روی لباس‌اش را پاک می‌کند؛ از کنار حاجی فیروز رد می‌شود. حاجی‌فیروز می‌خواند و دایره می‌نوازد. حاجی‌فیروز: نوبهار اومد و شد باز دل من دیوونه... گل‌پونه نعناپونه گل‌پونه نعناپونه...