نویسنده

گفت‌و گو با دکتر پریسا شاد قزوینی، هنرمند نقاش

 

کارشناس علوم اجتماعیدکتر پریسا شاد قزوینی، متولد سال 1340 در رشت است. وی عضو هیأت علمی دانشکده‌ی هنر، دانشگاه الزهرا(س) ssss ، مدرس، نقاش و نویسنده مقالاتی علمی‌پژوهشی درباره هنر است. او که دکترای خود را در رشته فلسفه و علوم هنری از آلمان دریافت کرده، در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد، رشته نقاشی خوانده و در حال حاضر علاوه بر تدریس در دانشگاه، با تکنیک‌های آبرنگ، رنگ‌روغن، آکریلیک، پاستل، کولاژ و ترکیب مواد، آثاری از جمله: امام(ع)، عاشورا، عجایب خلقت، سوره‌های قرآن، انقلاب، اسرا و خانواده شهدا و... را خلق کرده است. دکتر شادقزوینی تا به حال شش نمایشگاه انفرادی و 32 نمایشگاه گروهی در موزه‌ها و گالری‌های کشور و خارج از کشور داشته است.

*خانم دکتر چه شد که به سراغ هنر و هنر نقاشی رفتید؟

قلم و کاغذ و رنگ و بوم دوستان قدیم من هستند. به بیانی دیگر هنر و زیبایی گم شده‌ی من در زندگی‌اند و خلق و آفرینش اثر هنری آرامش‌دهنده‌ی من. در میان هنرها بیش از همه هنرهای تصویری و نقاشی و طراحی وجودم را به وجد می‌آورد و احساس حیات و پویایی و سرزندگی در من ایجاد می‌کند. از نوجوانی دنبال کردن راه هنری هدف زندگی‌ام شد و برای رسیدن به آرزویم نیاز به آشنایی با مکاتب نقاشی و هنرمندان آن، شناخت مباحث مبانی نظری هنر، تاریخ هنر و فلسفه‌ی هنر بود. طی سال‌ها اندک‌اندک آموختم و سعی کردم به اندوخته‌هایم بیفزایم. این انگیزه تا به امروز نه تنها کم نشده که روزبه‌روز بر علاقه‌مندی من به هنر و مباحث نقاشی اضافه شده است.

*از چه زمانی به صورت جدی به نقاشی پرداختید؟

نقاشی را به صورت جدی از سال 1362 که وارد دانشگاه شدم دنبال کردم، به صورت آکادمیک و برنامه‌ریزی شده. از همان سال اول دانشگاه به همه‌ی دوستان و خانواده اعلام کرده بودم که حداقل جست‌وجوی من تا دکتری است؛ پس کسی کاری به کار من نداشته باشد و البته پدر و مادر و همسر و خانواده‌ام همیشه مشوق و هدایت‌گر و حامی من در این مسیر بودند و مسلماً بدون حمایت و کمک آن عزیزان راه برایم هموار نمی‌شد. این مسیر را مرحله مرحله طی کردم تا به امروز که حدود سی سال از آن زمان می‌گذرد و تازه احساس می‌کنم باز اول راه هستم و هیچ نمی‌دانم و اگر ذات الهه مدد نفرماید، از دست و دل و روح من هیچ تراوش نمی‌کند و همه بر هیچ‌ام.

*مراحل طی طریق هنر از دیدگاه شما کدام است؟

به نظر من، راه هنر، راهی پر فراز و نشیب و خطرناک است و برعکس درک عوام، مباحث آن خیلی عمیق و تأثیر آن فراگیر همه‌ی وجود است. از این رو می‌گویم راه خطرناکی است که اگر در وادی هنر مراقبه و محاسبه و توجه نداشته باشی، با غرور و خودبزرگ‌بینی خیلی زود از راه به در می‌شوی. این خودبینی آفت بسیار بزرگی است برای اهل هنر. هر وقت می‌خواهم شروع به خلق اثری کنم، مانند کودکی که اولین بار قلم به‌دست گرفته و می‌خواهد کلمه‌ای بنویسد، احساس ناتوانی و کوچکی دارم از او کمک می‌خواهم تا توانایی انجام و آفرینش یک کار تازه را به من بدهد و بعد انگار نیرویی در من دمیده می‌شود. هم‌چون رقصنده‌ای در باد رها می‌شوم، در بی‌خودی وجودم غرق می‌شوم، دیگر آن من نیستم که اثر می‌آفریند؛ بلکه دست‌های هدایت‌گری است که روح و جسم مرا در پیوندی هماهنگ می‌برد به آن‌جا که اثری را نقش زنم. احساس و درک من آن است که همه‌ی آثارم تنها و تنها نقش اوست و بدون این فیض من یک مترسک تو خالی بیش نیستم. و این باور من است که «گر بارگه قدس مدد فرماید» اثری آفرینش می‌یابد.

*آیا در مراکز آموزشی به آنچه به آن اشاره داشتید، پرداخته می‌شود؟

آنچه طالب هنر در مراکز آموزشی فرا می‌گیرد فقط و فقط صورت و ظاهر تصویر و مبانی بصری خلق اثر است. حقیقت هنر را باید در جایی دیگر فراگرفت. اثری که صورت داشته باشد و از باطن خالی باشد، تهی و بی‌روح است. زیبایی روحانی ندارد. لذت بخش نیست و در جان آدمی نفوذ نمی‌کند. نوآوری ندارد، خلاقیت ندارد. آموختن مباحث تئوری هنر و زیباشناسی صوری یک علم است که معیارهای صورت اثر را بیان می‌کند. این موضوعات را در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی با کمی بالا و پایین می‌توان فرا گرفت؛ اما جان‌ کلام در بسیاری از آثار نقاشی بیان نمی‌شود، زیرا رسیدن از مرحله‌ی خامی به پختگی نیازمند ممارست و تعامل بسیار است. 

امروزه در جامعه‌ی ما حق مطلب هنر ادا نشده است. خیلی‌ها در این وادی اثر می‌آفرینند؛ اما هرکس به اندازه‌ی شناختی که از روح این کار به دست آورده است، خلق اثر می‌کند. اکثریت جامعه‌ی هنری ما در حال حاضر توجه‌اش به معیارهای زیبایی صوری و رعایت اصول آکادمی است و کم‌تر به روح و باطن و معنای اثر و ظرافت‌هایی را که هنرمند در اثر خود نهفته است، توجه می‌شود این ظاهر‌بینی یکی از آفات هنر است.

*روش شما در خلق اثر کدام است؟   

روش من در خلق اثر بداهه‌گری است. یعنی می‌گذارم همان حس و لحظه‌ی آنی به من بگوید چه بکشم و چه بکنم. قبل از این‌که به بستر کارم برسم و بوم را جلوی خود قرار دهم، به موضوع فکر می‌کنم تجزیه و تحلیل می‌کنم و نقشه‌های بسیار در سر دارم و اتودهای بسیار می‌زنم، ولی وقتی به نقطه‌ی شروع کار می‌رسم خود را هم‌چون غواصی در دل آب رها می‌کنم و می‌گذارم موج روح و وجودم کار کند و واقعاً نمی‌دانم نتیجه‌ی کار چه می‌شود و زمانی دست از کار می‌کشم که انگار از یک مکاشفه‌ی بزرگ خارج شده‌ام. رابطه‌ی میان من و اثرم یک رابطه‌ی کشف و شهود است و برای همین، زمانِ کار دوست ندارم احدی در کنارم حضور داشته باشد. جز ذات الله که هر لحظه وجود قدسی‌اش هدایت‌گر من است. کار زمانی اتمام می‌یابد که احساس می‌کنم این همان است که می‌خواستم بیان کنم.  البته شاید بیش‌تر اوقات از آنچه خلق کرده‌ام احساس رضایت نکنم و به نظرم برسد فاصله‌ی بسیار تا کمال هنر دارم. باید قبول کرد که محدودیت‌های وجود و شناخت‌شناسی‌ام توان خلق آثار فاخر را از من می‌گیرد. از این رو نه تنها خود را هنرمند نمی‌دانم که بر این باورم تا رسیدن به مرحله‌ی هنر والا راه بسیار، بسیار ناپیموده دارم. این‌که فردا آبستن آفرینش چه اثری خواهم بود جز ذات الهه واقف نیست.

 زبان من نقاشی است، وقتی بوم قرار می‌گیرم مثل کسی هستم که تا قبل از آن بسیار می‌خواسته بگوید، ولی وقتی به یار می‌رسد حرف‌هایش را فراموش می‌کند و ترجیح می‌دهد خاموش باشد، هیچ نگوید و یا بسیارکم بگوید. حال غریبی است. اصولاً دنیای هنر همان‌گونه که گفتم خیلی عمیق است. دست‌رسی به هنر والا به این آسانی‌ها نیست؛ هر چه بیش‌تر در آن غور کنی متوجه می‌شوی هنوز اول راهی و به قول شاعر «هنوز اندر خم یک کوچه‌ای»

*نگاه جامعه به زنان هنرمند چگونه است؟

با این‌که من به‌عنوان یک زن در جامعه‌ی هنری‌ مشغول به فعالیت هستم؛ همیشه نفرت از نگاه جنسیتی به این قضیه داشته‌ام به نظر من وادی هنر بسیار گسترده‌تر از آن است که با مرز جنسیتی دور آن مرز بکشیم و زنانه و مردانه‌اش کنیم. یکی از تحولات اجتماعی ما در دو دهه‌ی اخیر روی‌کرد زیاد زنان و دختران جامعه به مباحث هنری است. مسلماً این توجه می‌تواند بازخوردهای شایسته‌ای را در جامعه‌ی جوان ما ایجاد کند. آرزوی من آن است که جامعه‌ی ما بتواند به مسیر هنر والا، دست یابد و باطن و روح هنر را درک کند و تنها به ظاهر و صورت اثر هنری تکیه نکند. علاقه‌مندی روزافزون جوانان ما به هنر باید با خلاقیت و نوآوری و زیباشناسی معرفتی عجین شود. تنها در کمیت نماند و کیفیت هنر و فرهنگ جامعه‌ی ما را نیز دست‌خوش تغییر کند و به عمق و تعالی‌بخشی جامعه را رهنمون سازد. به امید آن روز «الیس صبح بقریب.»