زنانی که تنها نام‌شان به یادگار ماند

نویسنده


کارشناس مدیریت و برنامه‌ریزی آموزشی

 

گزارشی از یک جست‌وجو درباره پانزده خرداد

 «خرداد 1342 بود. آن وقت‌ها تو حجره‌ی آقا سیدمحمد، حساب دخل و خرج حجره و انبار دست من بود. به‌اصطلاح امروزی‌ها حسابدار بودم. دیروزش آقا سید گفته بود که قراره چای بهاره برسه از لاهیجان. رفته بودم انبار. تازه رسیده بودم به سرای لاهیجی تو بازار که سیل مردم را دیدم به سمت میدون ارک راه افتاده بودند. اول نفهمیدم قضیه چیه؟ نگو چند ساعت پیش از قم خبر رسیده که صبحِ سحر ریختند خونه‌ی آقا و ایشان را بردند؛ به کجا؟ کسی نمی‌دونست. عشرت‌آباده و یا حشمتیه شاید هم باغ شاه، ... فقط گفتند بردند. تهرونی‌ها هم با باز کردن بازار فهمیدند. کم نبود که مرجع تقلید مملکت را دستگیر کنند ببرند. حالا هر کجا. بازار تعطیل شد. چند تا از علما را هم گرفتند.

 هنوز دو ساعتی تا ظهر مونده بود. بیش‌تر حجره‌ها بسته بود. گویا مردم همان وقت خبردار شده بودند. رضا عسگر تو صف نونوایی فهمید و دیگه برنگشت خونه، علی‌میرزا را پهلوون کبیر خبردار کرده ­بود. میون جمعیت بعضی را می‌شناختم، بعضی را نه. خیلی‌ها زن بودند.

سه روز پیشش، روز عاشورا آقا سخنرانی کرده بود تو فیضیه، آقای خمینی به شدت و صراحت به شاه و اسرائیل توپیده و گفته بود که دستگاه سفاک ایران با اساس (اسلام) مخالف است و اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت احکام اسلام جاری باشد. به شاه، نصیحت کرد و گفته بود از بابات عبرت بگیر. فکرش را بکن چه گفته بود آقا و چه کاری کرده بود شاه؟ همه ریختند تو میدون، زن و مرد، شعار می‌دادند. طیب میون‌دار بود. مثل عاشورا که دم می‌داد. حاج‌ممد رجب، مش‌اسماعیل، کربلایی‌سلیمون و... هم بودند. مردم خودشون بودند و خودشون. مثل هیأت، مثل روضه، ... همون وقت خبر رسید کفن‌پوش‌ها از ورامین راه افتادند. مردم شیر شدند. می‌خواستند اداره‌ی رادیو و کاخ‌های مرمر و گلستان را در دست بگیرند. نمی‌دونم کی این را گفت.

دانشجویان هم به ما رسیده بودند. نزدیک ارک بودیم که یک باره سدی از پاسبان و ارتشی جلومان دیدیم. اول اخطار دادند، مردم شور داشتند، گوش ندادند. تیر مستقیم می‌زدند. جلوی چشمم زنی که زنبیل قرمز داشت، از کمر تا شد. خون از زیر چادرش مثل شیر آب می‌ریخت. پیرمرده جلوی چشم مردم دست و پا زد. رضا عسگر رفت جلو، دست دانشجوی جوون را بگیرد، تیر راست رفت تو پهلوش. گیج بودم. بیش‌تر مردها بودند، اما زن‌ها را هم کنار خیابون می‌دیدم.  آشناها را دوره می‌کردند، فاصله می‌انداختند میون آن‌ها، با باطوم می‌زدند و چند نفره یکی را دستگیر می‌کردند. همین‌طوری طیب و مش‌اسماعیل را گرفتند. وگرنه حریف میدون آن‌ها نبودند. زن و مرد مثل برگ خزون می‌افتادند. وضعی بود نگفتنی نظامی‌ها و امنیتی‌ها می‌زدند. تعداد زیادی را کشته و زخمی کردند.

من رویم را برگرداندم طرف میدون علی‌میرزا را دیدم. دست بردم که بیا این طرف سمت جوی آب. پشت همون درخت کلفته که می‌گفتند صد سالش است. می‌خواستم امن باشم؛ اما تیر غیب راست آمد پشت دستم نشست، تو کتفم گیر کرد. نشستم روی زمین، درد امانم را برید. پهلوون کبیر داد زد: «یا مرگ یا خمینی» یک آن فقط دیدم زنی که به نظرم آشنا بود، یه تیر راست نشست تو قلبش. نمی‌دونستم کیه؟ افتاد کنار پای من. بغلش هم یک مرده داد زد: بی‌انصاف این که کاری نداشت، آمده بود دنبال من. صدای مرده هم آشنا بود. اما من گیج می‌خوردم. دیگه چیزی یادم نیومد تا این‌که چشم باز کردم، دیدم تو بازداشتگاه کلانتری هستیم. هر چه این اسماعیل حمال داد می‌زد: «بابا این زخمیه رو دوش من بود.» کسی محل نمی‌گذاشت. آخرش نمی‌دونم سربازه دلش به حال من سوخت، یا پول رشوه بهش مزه کرد که رفت باجناقم را خبر کرد. آن‌ها هم تضمین دادند و مرا بردند بیمارستان سینا. التزام دادند که هر وقت مرا خواستند بروم. باید محاکمه می‌شدم. بیمارستان قیامتی بود نگفتنی...»

آقا‌قاسم به این‌جای نقلش که می‌رسید، ساکت می‌شد. دیگر محال بود یک کلمه بگوید. خاله مَلی می‌گفت شوهرش دیگر نه از پانزده‌خرداد می‌گفت، نه از بیمارستان سینا، نه از محاکمه‌ی فرمایشی و زندانش، نه از دوستان رفته‌اش و نه از شب‌هایی که دنبال علی‌میرزا می‌گشت که زمانی سری از هم سوا بودند.

خاله ملی روایتی دیگر هم داشت از آن روزها. از فرخ می‌گفت که از هول و ولای تیراندازی‌ها، بچه‌اش را سقط کرده بود و از «عصمت خانوم» و «ننه آذر» که تیر خورده بودند و از ترس مأموران به بیمارستان نرفتند؛ چون دستگیر می‌شدند و به ناکجاآباد می‌رفتند و خرس به جان‌شان می‌انداختند. همین شد که «عصمت خانوم» تا آخر عمر پای ناقصش را روی زمین می‌کشید که هنوز تیر در لگن داشت. درد امانش را می‌برید و شب‌ها بی‌خوابش می‌کرد. چاره‌ی دردش تا مدت‌ها چهار گرد بود در استکانی آب. مگر شوهر بنایش چه‌ قدر داشت که خرج درد او را هم بدهد.

زخم «ننه آذر» هم قانقاریا شد و زد به قلبش. تابستان تمام نشده رفت سینه‌ی قبرستان، کنار پسر عمه­اش که همان روز شهید شد و به نام تصادفی، نه در گورستان شهر، که در قبرستان امامزاده خارج شهر نزدیک رباط کریم، بدون سنگ قبر دفن شد. آن وقت‌ها خانه‌ی خاله مَلی کوچه‌ی شام غریبان مولوی بود که تا بازار، کلی فاصله داشت. 

همین‌ها باعث شد که سرانجام شهدا و مجروحین، به‌خصوص زنان را که همیشه گمنام می‌مانند، پی بگیرم. گزارش کلانتری که در بنیاد شهید موجود بود، حاوی آدرس برخی از شهدا و مجروحین بود. به عمد یا به سهو آدرس‌های موجود قابل پی‌گیری نبود. به طور مثال نوشته بودند: نظام آباد گاراژ لوان تور، یا راسته‌ی طلا فروش‌های سبزه میدان مغازه‌ی اکبرآقا،...

برای رد گم‌کنی داده بودند یا واقعاً وضعیت شهرداری نابه‌سامان بود. تظاهرات به صورت پراکنده تا هجده‌خرداد ادامه داشت، ولی به تدریج نیروهای امنیتی قیام را سرکوب کردند. درباره‌ی تعداد شهدای این قیام نظر واحدی وجود ندارد؛ خبرگزاری فرانسه تعداد شهدای سراسر کشور را، بدون در نظر گرفتن اجسادی که مخفیانه دفن شدند، حدود 150 تن و آمار رسمی، شهدای تهران و قم را 86 تن اعلام کرد. (در حالی که آژانس رسمی پارس تعداد کشته‌‌شدگان را بیست تن و زخمی‌ها را 150 تن قلمداد کرده است، وزارت دادگستری تعداد کشته‌ شدگان را 74 تن شمرده است که شصت تن آن در تهران و چهارده تن در قم کشته شده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد که شمار قربانیان خیلی بیش‌تر باشد. دولت به خبرگزاری‌هایی که تعداد کشته‌ها را یک هزار تن اعلام کرده‌اند، اعتراض کرد... بیمارستان‌ها از دادن هرگونه اطلاعی درباره‌ی تعداد زخمی‌ها و کشته‌ها امتناع می‌ورزند. «روزنامه‌ی لوموند، 1963/6/7م» از فصل‌نامه‌ی 15 خرداد، دوره‌ی سوم، سال دوم، شماره 3، بهار 1384)

گزارش مورخ 18/4/42 ساواک نشان می‌داد که استواری به نام «رضا دیوانه» از کلانتری شش خیابان مولوی به تنهایی شصت نفر از مردم بی‌گناه را کشته است. در اسناد ساواک تعداد شهدا صدها تن ثبت شده است. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آرشیو، پرونده‌ی ش 118، ص192) پیکرهای شهدای تهران را پس از جمع‌آوری به شکل دسته‌جمعی در گورستان مسگرآباد تهران دفن کردند. البته تا پیروزی انقلاب گور دسته‌جمعی تحت نظر بود که چه کسانی برای فاتحه‌خوانی آن‌جا می‌آیند. به شهادت همسایه‌های مسگرآباد که بعدها پارک خاوران شد، بابت همین فاتحه‌خوانی هر از چند گاهی ساواکی‌ها، افراد را دستگیر می‌کردند.

در اسناد پشت پرده‌ی رژیم، تنها نام 123 تن از کشته‌ها و زخمی‌های قیام خرداد ماه آمده است؛ و شمار کشته‌ها بالغ بر 53 تن می‌باشد. در دیگر گزارش‌ها و اسناد پراکنده، نام برخی دیگر از کشتگان آن روزها دیده می‌شود که در لیست 123 تن نیامده است. شهربانی کل کشور شمار جنازه‌هایی را که در تاریخ پانزده و شانزده خرداد به گورستان تحویل داده‌اند، هشتاد تن گزارش کرده؛ اما نام‌های آنان را نیاورده است. به رغم کنکاش و کاوشی که تاکنون انجام شده است، آمار دقیق و درستی از شهیدان و زخمی‌های قیام پانزده‌خرداد به دست نیامده و به نظر می‌رسد که در اسناد و گزارش‌های پشت پرده اسامی کامل آنان هرگز به ثبت نرسیده است.

البته این نارسایی در اعلام اسامی شهیدان و زخمی‌ها جای تعجب ندارد. رژیم شاه بسیار کوشش می‌کرد تا کشتار بی‌رحمانه‌ی مردم در قم، تهران، ورامین و چند شهر دیگر که به دلیل حمایت از امام صورت گرفته بود از دید ملت ایران و جهانیان مخفی بماند. بعد از لو رفتن کشتار هم سعی کرد تا آن را به نیروهای خارجی و مزدوران بیگانه نسبت داده و ملت ایران را از آن بری بداند. بسیاری از کشته‌ها و مجروحین بدحال قبل از شناسایی و انتقال به بیمارستان و یا پزشکی قانونی با کامیون به نقاط دور دست و از جمله دریاچه‌ی قم منتقل شدند. بسیاری در مناطق گمنام دیگر به صورت دسته‌جمعی به خاک سپرده شدند.

گرچه حجم وسیع اعلامیه‌های گمشدگان بر روی دیوارهای شهر تهران به خصوص منطقه‌ی بازار از دید مردم مخفی نماند؛ اما بودند خانواده‌هایی که از بیم پی‌گرد شدید رژیم شاه و برای این‌که گرفتار زندان، ساواک و بازجویی‌های آزاردهنده و شکنجه‌های توان‌فرسا نشوند، خبر شهادت و مفقودی بستگان خود را در قیام پانزده خرداد، هرگز بازگو نکردند و مرگ آنان را به علت تصادف و دیگر رویدادهای غیرطبیعی نشان دادند. این پنهان‌کاری موجب شد که برخی از شهیدان آن قیام تا به امروز ناشناخته بمانند.

علاوه بر آن‌که برخی از شهیدان از اهالی شهرها و روستاهای دوردست بودند که در تهران و ورامین مشغول به کارگری بودند و خانواده‌های آنان بعد از مدتی بی‌خبری برای پی‌گیری به تهران آمدند و هرگز نتوانستند از سرنوشت آنان خبر یا نشانی به دست آورند. ازاین‌رو، آنان را از افراد مفقودالاثر به شمار آوردند. در واقع، تنها از شهیدانی نام و نشانی به‌جا ماند که مردم توانستند آنان را از صحنه‌ی درگیری بیرون ببرند و به بیمارستان‌ها برسانند و یا به گورستان تحویل دهند و نام آنان در دفتر بیمارستان و یا گورستان به ثبت رسید. یا برخی از خانواده‌های شهید، نام آنان را اعلام کردند.

نام‌های برخی از شهیدان زن قیام خرداد 42 که تاکنون به دست آمده است، در پی می‌آید؛ با اعتراف به این‌که شهدای آن قیام خونین به مراتب بیش‌تر از آن است که در این فراگرد نشان داده شده است: حکیمه ابوالحسنی، زهرا ابوالحسنی، ملکه احیائی، شریفه آرمیده، بتول افخمی قمی، سکینه برومند پاک، کبری بهرامی، بتول بیگدلی، باختر بیگلری ـ کشاورز، زراره بیگلری ـ کشاورز، ملوک تکثیرزن، روح‌انگیز جاویدی، فاطمه جدالی سلطانی، فاطمه جهانگیری، مرصع حاج قنبری، صدیقه دهقانی، مولود زلفی بلگیجانی، سارا سیاح، زهرا طاهر رفتار، صدیقه فرزینی، فاطمه کامه، رقیه کلوانی، رحیمه مجاهد، سکینه مهابادی، محترم مهدی ملایری، فخری میرزاحسن، خدیجه وقایعی و...

امام خمینی(ره) در فروردین 1343 از حصر آزاد شد و به قم بازگشت. ایشان در نخستین اعلامیه‌ی خود از مصیبت پانزده‌خرداد یاد کرد و اظهار داشت که «تا ملت عمر دارد، غمگین در مصیبت پانزده‌خرداد است» و در سالگرد حادثه نیز همراه با چند تن از مراجع تقلید، پانزده‌خرداد را روز عزا اعلام کردند. در سالگرد قیام، همه ساله برای زنده نگه داشتن یاد شهدای پانزده‌خرداد و رویارویی مستقیم امام خمینی(ره) با حکومت شاه، مراسم یادبودی به صورت غیررسمی و مخفیانه برگزار می‌شد. از جمله در هفده‌خرداد 1354 در مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم، گروهی از طلاب با برپایی مجلسی برای بزرگداشت دوازدهمین سالگشت قیام، به ابراز مخالفت با حکومت پهلوی پرداختند که به هجوم مأموران دولتی و دستگیری 350 تن از طلاب منجر شد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بار دیگر امام خمینی(ره) به پاس قیام دینی پانزده‌خرداد و به یاد شهدا و مصیبت‌دیدگان واقعه، روز پانزده‌خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام کرد و اظهار داشت که این روز در عین حالی که مصیبت بود، از آن جهت که به استقلال و آزادی کشور منتهی شد، مبارک است. قیام پانزده‌خرداد نقطه‌ی عطفی در مبارزات ملت ایران در برابر حکومت پهلوی بود که استمرار یاد و خاطره‌ی آن به قیام سراسری 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی انجامید. در واقع، این قیام بود که «نطفه‌ی جمهوری اسلامی را به‌وجود آورد... و اگر نهضت و قیام پانزدهم‌خرداد با آن ابعاد در آن روز به وجود نمی‌آمد جنبش اسلامی مردم ایران سرنوشت دیگری داشت.» گرچه هم‌چون بسیاری از وقایع تاریخی نقش و تأثیر زنان در آن مغفول ماند.