هلن کلر
مترجم: زهره دربانی
در میان مردم تنها نشسته بودم
که سخن خداوند به من رسید
و چشم دل بیفروغم را روشن ساخت
و آتش زندگی بر جانم نشست
اکنون از سرخوشی زندگی میخندم و فریاد برمیآورم
که زندگی چه زیبا و آرام است
هرچند خلوت گزیدهام و در راهی خاموش پا نهادهام
اما با شادی ترک جمع میکنم
و از باغ خیال خلوت خویش، گل و ریحان برمیچینم
و با دلی پرنشاط به خورشید سلام میدهم
که سراسر باغ را نورافشانی کرده است
شادمانه همراه بادها میروم
که بوی خوش گل و یاسمن را تا گردابها با خود میبرند
سرانجام به گلزار یاسهای بلند میرسم
که سیمای خود را چون قدیسان سفیدروی به سوی خدا میکنند
هنگامی که یاسها به نماز برمیخیزند
من نیز با آنان بر زمین زانو میزنم
زیرا خود را در باغ پرستش خداوند میبینم