به لطف جاری پاییزها بهار شدم
سپیدرود قلم را شکوفهزار شدم
به بیکران سکوتم صفیر عشق نشست
رهای معجزهآساترین هوار شدم
خیال هر شبهام صید تازهای میجست
به محض چشم فروبستنی شکار شدم
به اشتیاق نشستم سحر به دامن گَرد
سراغ نور گرفتم، اگر غبار شدم
سراغ من چه کنی ای بهار شبنمپوش؟
که رو به معبد خورشید رهسپار شدم
از این رهایی بیچون نمیتوانم رست
که از حصار گذشتم اگر دچار شدم!