«در بخش هنرنامه میکوشیم مهمترین رویدادهای هنری را همزمان با رخدادشان با شما به گفتوگو بنشینیم. شاد میشویم که نظریات شما را دربارهی این بخش نوین دریافت کنیم و به کار بندیم. شما میتوانید نوشتههای خویش را در گسترهی هنر برایمان بفرستید. میکوشیم با انتشارشان، صدای شما را به دیگر خوانندگان مجله برسانیم. پس اگر فیلم یا نمایش خوبی میبینید، کتاب هنری مفید میخوانید یا به تماشای تابلوهای زیبای نگارستان میروید، میتوانید دلیلهای خوشآمدتان را به دیگران برسانید و آنها را نیز به درک آثار هنری والا راهنمایی کنید، تا شناخت بهتری از پدیدههای هنری داشته باشیم. نشانی Honarnameh1392@gmail.com پل ارتباطی ماست. منتظر شما هستیم.»
نگره
یادداشتی بر نمایشنامهی «لانهی خرگوش» اثر دیوید لیندزی ابر
مترجم: مرجان موسوی کوشا، نشر فرهنگ صبا
شاید بهنظر رسد خواندن نمایشنامه ـ که بسیاری آن را تنها دستوری برای اجرای نمایش میدانند ـ جز برای اهالی تئاتر و نمایش، چندان به کار دیگران نیاید؛ اما نمایشنامهی «لانهی خرگوش» دیوید لیندزی ابر که در سال 2007 میلادی برندهی یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان شده، چیزی خلاف این باور را ثابت میکند.
این نمایشنامه، روایتگر زندگی خانوادهای است که به تازگی تنها فرزندشان را از دست دادهاند و همهی اعضای خانواده سوگوار این حادثه هستند. بکا ـ مادر خانواده ـ علاوه بر غمی که از مرگ فرزند متحمل شده، رنج مضاعفی احساس میکند. او خود را در مرگ فرزندش گنهکار میشمارد. مرگی که در حادثهی رانندگی اتفاق افتاده و بکا آن را متوجه خود میداند. چفت درِ خانه اگر انداخته شده بود، سگ دنبال سنجاب از خانه بیرون نمیرفت و دنی چهار ساله نیز برای بازگرداندنش ناگهان مقابل ماشین جیسون سبز نمیشد و زندگی در بهترین حالت ادامه مییافت. بکا چفت در را فراموش کرده بود. مادرش از او میخواهد که به خدا ایمان داشته باشد و بپذیرد که ایمان به او نجاتبخش است؛ اما همدردی مادر که سالها پیش، پسرش ـ برادر بکا ـ را از دست داده، تسلیبخش بکا نیست. این حادثه او را از ایمان به خدا دور و دلزده کرده است و فکر میکند داغ مرگ برادرش که به هرویین معتاد بوده و خویش را حلقآویز کرده، با داغ فقدان دنی چهار سالهی او قابل مقایسه نیست. بکا خواهرش را که در انتظار فرزند است، به خاطر نداشتن تجربهی مادری، چندان با خود همدرد نمیداند و در این میان از همسرش، هووی نیز که سوگواریاش از جنس دیگریست، دوری میجوید. او تنهاست و میخواهد مهابت حادثه را فراموش کند، ولی نمیتواند. نشانههای فرزندش، لباسها و اسباببازیها و نقاشیهای او را از دور و برش دور میکند و پس از پاک کردن فیلمهای فرزندش از روی یک نوار ویدئویی در آخرین قدم، پیشنهاد میکند خانهشان را عوض کنند.
در یکی از روزهایی که خانه را برای فروش گذاشتهاند، جیسون ـ پسر نوجوانی که در روز حادثه پشت فرمان اتومبیل بوده ـ وارد خانه میشود و میخواهد با آنها صحبت کند. هووی به سردی با او مواجه میشود. جیسون در نامهای که برای بکا نوشته، داستانی را که نوشتهی خودش است فرستاده، که قرار است در مجلهی ادبی دبیرستان چاپ شود. او میخواهد از بکا اجازه بگیرد و داستان را به خاطرهی فرزند درگذشتهی آنان تقدیم کند. داستان جیسون که نام نمایشنامه از آن گرفته شده، داستانی علمیـ تخیلی است. داستان دربارهی عبور انسان از طریق یک شبکه از دهلیز و دالان به کهکشانهای دیگر و به جهانهای موازی است. پس از مرگ دانشمند کاشف این راز، پسرش به جستوجوی او یا صورتی دیگر از او وارد این دهلیز میشود و تجربهای عجیب را از سر میگذراند. داستان جیسون یادآور داستان معروف «آلیس در سرزمین عجایب» نوشتهی لوییس کارول در سدهی نوزدهم است که در آن دختربچهای به نام آلیس از راه حفرهی لانهی خرگوشی وارد جهان ناشناختهای در زیر زمین میشود و شکل دیگری از جهان هستی بر او آشکار میشود. بکا نیز مانند آلیس با خواندن داستان کودکانهی جیسون و ملاقات و گفتوگو با او که صادقانه بابت سرعت رانندگیاش در روز حادثه از او عذرخواهی میکند، دریچهای گشوده در مقابلش مییابد و چشمها را شسته و دنیا را جور دیگری میبیند. گرچه نویسنده وارد درونیات شخصیتهایش نمیشود و تمام آنچه از آنها میدانیم، حاصل خواندن گفتوگوهایشان با یکدیگر است، تغییری باورپذیر و صد البته دلپذیر را ترسیم میکند.
نمایشنامهی «لانهی خرگوش» داستانی سرراست دارد که به شیوهای ساده و موجز، بیآنکه در ورطهی ملودرام بغلتد، تصویرگر موضوعی خانوادگی گاه با زبانی طنزآلود و گاه با لحنی اندوهبار است؛ آنچنان که رسم زندگی است. نویسنده آدمهای نمایشش را در موقعیتی پیشبینی نشده در مواجهه با مرگ و نیستی قرار میدهد و استیصال آغاز آن را به پایان امیدوارانهاش طوری پیوند میدهد که مخاطب، این داستان آشنا را به شیوهای نامکرر میشنود. گفتنی است که به سال 2010 فیلمی با همین نام و با اقتباس از همین نمایشنامه به کارگردانی جان کامرون میچل ساخته شده است.
آنچه این نمایشنامه را علاوه بر خوانندگان تخصصی برای مطالعهی همگانی مناسب میکند، استفادهی هوشمندانهی نویسنده از یکی از مهمترین ابزارهای نمایشنامهنویسی، یعنی گفتوگوست. گفتوگو که نقشی کلیدی در آشکار شدن شخصیتپردازی آدمهای نمایش و پیشبرد روند آن بر عهده دارد؛ آنچنان طبیعی و واقعنمایانه به خدمت نمایشنامه درآمده که با نگاهی موشکافانه میتوان فهمید داستان آن که به شکلی لایهلایه برای مخاطب و سایر شخصیتهای نمایشنامه عیان میشود، به هیچ شکل دیگری جز شیوهی نویسنده مطلوب نخواهد بود. البته گفتوگوی آدمهای نمایش با یکدیگر، شیوهای برای تغییر دیدگاه و بهبود روابط آنها در راستای درک متقابل آدمهای درگیر در این شرایط بحرانی است. نویسنده با داستان سادهاش نهتنها در دام پاورقیهای نشریات زرد نیفتاده که اثری در خور جایزهی پولیتزر خلق کرده است. در این نمایشنامه شاهد هیچ عمل دراماتیک از نوع رایجش نیستیم و تنها گفتوگو است که وضعیت بغرنج اولیهی آدمهای نمایش را به وضعیتی مساعد تبدیل میکند. در واقع گفتوگوهای صیقل خورده و خوشتراش این نمایشنامه با کارکردی دو وجهی دراماتیک روانکاوانه گنج پنهان این داستان سادهاند. داستانی که ما را به سرسرای لانهی خرگوشها کشانده است.