حضور زنان در فیلمهای حاتمیکیا
«زنان به مثابه آیینه درشتنمایی، این امکان را برای مردان فراهم آوردهاند، تا خود را دو برابر بزرگتر از آنچه هستند ببینند.» (ویرجینیا وولف)
تصویر زنانی که دور هم جمع شده و سبزی پاک میکنند، مربا میپزند، موادغذایی را بستهبندی میکنند و بافتنی میبافند، نوستالژی آشنای نسل ماست. آنهایی که کودکی و نوجوانیشان در سالهای جنگ سپری شده، تصاویری از این دست را به روشنی به خاطر میآورند. اما آنچه در آن سالهای پرمخاطره از چشم اغلب ما پنهان مانده، راز و نیاز هر شب مادرانمان سر سجاده و اشکهایی است که در سکوت ریختهاند، نگرانیها و رنجهایی که به تنهایی به دوش کشیده و کم و کاستیهایی است که با متانت تحمل کرده و دم بر نیاوردهاند. زنانی که به شهادت جملهی معروف فیلم «بوسیدن روی ماه»، «هیچوقت چیز زیادی نخواستند!» حتی زمانی که برای تهیهی گزارشی کوتاه از فعالیتهای پشت جبهه، گروه مستندسازی به سراغشان میرفت، سعی میکردند محکمتر رو بگیرند که مبادا دوربین، صورت رنج کشیده؛ اما مصممشان را قاب بگیرد. زنان و مادرانی که گرچه به ظاهر در پشت جبهه حضور داشتند؛ ولی به گواهی تاریخ، سایهی مردانهشان همواره بر سر بزرگ مردان این مرز و بوم بوده، هست و خواهد بود.
در طول سالهای جنگ و پس از آن، هنر و ادبیات ایران تأثیر بهسزایی از این واقعهی مهم تاریخی گرفته و هنرمندان نقش مهمی را در انتقال ارزشهای دفاع مقدس به نسلهای سوم و چهارم انقلاب ایفا کردهاند. در این میان نقش سینما و تلویزیون به عنوان رسانههای دیداری که تأثیر بسیار زیادی بر مخاطب دارند، غیرقابل انکار است.
به نظر میرسد با پایان جنگ و فروکش کردن شور و هیجان آن سالها، کمکم این شخصیتهای زن بودند که توجه فیلمسازان دفاع مقدس را به خود جلب کرده و جانشین قهرمانان مرد، فیلمهای دوران جنگ شدهاند. با مقایسهای گذرا میان فیلمهای دههی شصت که در کوران حوادث جنگ ساخته و روانهی پردهی سینماها شدند، مانند: «پرواز در شب» و «افق» رسول ملاقلیپور، «دیدهبان» و «مهاجر» از ابراهیم حاتمیکیا، «عقابها» از ساموئل خاچیکیان و... ؛ با فیلمهایی که پس از جنگ و در دهههای هفتاد و هشتاد توسط همان فیلمسازان یا فیلمسازان نسل جدید ساخته شدند، چون: «از کرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف» و «روبان قرمز» از ابراهیم حاتمیکیا، «قارچ سمی» و «میم مثل مادر» کار رسول ملاقلیپور، تا «گیلانه» از رخشان بنیاعتماد، «فرزند خاک» و «بیداری رویاها»ی محمدعلی باشه آهنگر، و «بوسیدن روی ماه» کار همایون اسعدیان و... به نکتهی قابل تأملی پی میبریم. در حالیکه زنان نقش بسیار مهم و تعیین کنندهای در سالهای دفاع مقدس بر عهده داشتند؛ اما سهم آنان در سینمای آن سالها بسیار ناچیز است.
فیلمهای دههی شصت تحت تأثیر فضای آن دوران، داستانهایی کاملاً حماسی را روایت میکنند که منطبق با قواعد ژانر جنگی با محوریت قهرمانان مرد پیش میرود. داستانهایی که در آنها یا شخصیت زنی وجود ندارد و یا زنان نقشهای فرعی و حاشیهای کمرنگی دارند و حضور آنان به چشم نمیآید. در حالیکه پس از جنگ اغلب فیلمسازان به سراغ مضمونهایی اجتماعی با موضوع آسیبها و پیامدهای جنگ رفته و زنان در اغلب آثار این سالها نقشهایی محوری و مهم را ایفا میکنند. زنانی که گویی در سالهای دفاع مقدس وجود خارجی نداشته و با پایان جنگ تازه فیلمسازان به یاد آنها افتاده و به نقش حیاتی و تأثیرگذار آنان پی بردهاند! تنها مورد استثنا در این زمینه، «روزهای زندگی» پرویز شیخ طادی است. فیلمی جنگی که سه دهه پس از پایان جنگ ساخته شده و داستان یک زوج پزشک را روایت میکند که در یک بیمارستان صحرایی در جبهه میان نیروهای دشمن محاصره شدهاند. به جرأت میتوان گفت لیلای این فیلم شاید تنها شمایل ماندگار از شخصیتهای زن مقتدری است که در سالهای دفاع مقدس دوشادوش مردان مبارزه کردند؛ اما در میان آثار حماسی آن سالها هیچ سهمی نداشتند.
در میان فیلمسازان شاخص دفاع مقدس، «ابراهیم حاتمیکیا» بیشترین تعداد فیلمهای اجتماعی با مضمون دفاع مقدس و با حضور شخصیتهای زن را داراست. مروری بر آثار این فیلمساز سیر تغییر و تحول شخصیتهای زن این سه دهه را بیشتر روشن میکند.
حاتمیکیا در سالهای جنگ دو فیلم ارزشمند و قابل تأمل «دیدهبان» (1367) و «مهاجر» (1368) را میسازد که کاملاً منطبق با قواعد ژانر جنگی است. داستان هر دو فیلم در جبهه میگذرد و زنان هیچ نقشی در آن ندارند. او پس از پایان جنگ و در سال 71 به سراغ مضمونی اجتماعی، با محوریت پیامدهای جنگ رفته و در «از کرخه تا راین» داستان یک جانباز شیمیایی را روایت میکند که برای مداوا به منزل خواهرش که در آلمان زندگی میکند، میرود و سر انجام در غربت به شهادت میرسد. لیلای «از کرخه تا راین» گرچه هنوز فراموش نکرده مراقب روسریش -همان که برادر نابینایش سعید نگران بودن یا نبودن آن است- باشد، اما در نگاه اول شباهتی با تصویر زن سنتی ایرانی که در ذهن اکثر ما جا افتاده ندارد. لیلا از سالهای جنگ و مشقاتی که زنان ایرانی در آن سالها کشیدهاند هیچ نمیداند و زندگی آرامی را با همسر آلمانی و پسرش میگذراند. لیلا اگر چه سالهای جنگ را تجربه نکرده؛ اما همان حضور کوتاه سعید کافی است تا او رنج و مشقتهای زنان سرزمینش را با گوشت و خونش لمس کند.
سه سال بعد در 1374 حاتمیکیا برای اولین بار قواعد کلاسیک را بر هم میزند و «برج مینو» را در فضایی سورئال روایت میکند. مینو و موسی تازه ازدواج کرده و قرار است برای ماه عسل به اصفهان بروند که یکی از همرزمان سابق موسی تلفنی و با اصرار از او میخواهد به جزیرهی مینو برود و دکل ققنوس را باز کند. موسی که از خاطرات جنگ فراری است از این کار سرباز میزند؛ اما مینو وقتی ماجرا را میفهمد، میخواهد با هم به جزیرهی مینو بروند تا او هم بتواند دکلی را که برادرش در آنجا شهید شده، از نزدیک ببیند. به نظر میرسد حاتمیکیا با «برج مینو» سعی داشته به سراغ همان ژانر مورد علاقهاش رفته و این بار در سفری ذهنی، قهرمان مرد و زن را با هم به فضای جبهه و جنگ ببرد. مینو در سفری شهودی، به همراه همسرش به سالهای جنگ باز میگردد و برادرش را تا لحظه شهادت همراهی کرده و خود نیز موقع پایین آمدن از دکل مجروح میشود. مینو نسبت به لیلا، حضوری تأثیرگذارتر و تعیین کنندهتر در داستان دارد. اگر اصرار مینو نبود شاید موسی هرگز به خاطرات گذشتهاش بازنمیگشت.
شیرین «بوی پیراهن یوسف» شاید از بسیاری جهات شبیه به لیلای «از کرخه تا راین» است. او هم مانند لیلا مدتها خارج از ایران بوده و از جنگ و مصیبتهایش هیچ نمیداند؛ تا اینکه برای دیدار با برادر آزادهاش به ایران باز میگردد. در اینجا هم مانند «از کرخه تا راین» فلسفهی حضور شخصیت زن داستان تأثیرپذیریش از دایی غفور، پدر یک مفقودالاثر است که شهادت پسرش را باور نکرده و هنوز در انتظار اوست. شخصیتهای زن این دو فیلم حاتمیکیا در کنار مردان کامل میشوند و بیش از اینکه تأثیرگذار باشند، تأثیرپذیرند. هم لیلا و هم شیرین از مردان اطرافشان تأثیر گرفته و به دید تازهای از زندگی دست مییابند.
حاتمیکیا در «آژانس شیشهای» به سراغ مضمونی اجتماعی رفته و روابط و ویژگیهای آدمهای به جا مانده از جنگ را در بستر مناسبات شهری روایت میکند. او این بار رزمنده و بسیجی میدان جنگ را به خیابانهای شهر میکشاند و با روایتی زیبا و تأثیرگذار، تصویری کمتر دیده شده از مردان جنگ را پس از پایان جنگ ارایه میدهد. داستان فیلم از زبان حاجکاظم خطاب به همسرش فاطمه روایت میشود. فاطمه گرچه در اکثر لحظات داستان غایب است؛ اما در همان تک سکانس شاهکاری که چفیه و پلاک شوهر را برای او میفرستد تا گذشته را به یادش بیاورد، تأثیر عمیق و به یاد ماندنی بر مخاطب دارد. حاجکاظم نمایندهی همهی مردانی است که در سختترین لحظات زندگیشان به دامن پرمهر و آرامش همان زنانی پناه میبرند که برخلاف ظاهر شکنندهشان چون کوه استوارند.
بلوغ و پختگی شخصیتهای زن آثار حاتمیکیا در «روبان قرمز» به اوج خود میرسد و محبوبهی این فیلم بالاخره موفق میشود در کشمکش با مردان داستان، گلیم خود را از آب بیرون بکشد. در «روبان قرمز» درست برخلاف «از کرخه تا راین» و «بوی پیراهن یوسف» که حضور یک شخصیت مرد، تعادل زندگی زن داستان را به هم میزد، این محبوبه است که با ورودش به داستان، تعادل دنیای مردانهی جمعه و داوود را به هم میریزد. دنیایی که در غیاب زنان به شدت خشن، مردانه و یک بُعدی است. تا جایی که محبوبه برای وارد شدن به آن ناچار است از مادرانگیاش مایه بگذارد و خود را به عنوان زنی باردار جا بزند. تنها ترفندی که میتواند او را از گزند خشونت مردان اطرافش حفظ کند؛ حتی خشنترین مردان هم در برابر یک مادر خلع سلاح میشوند. حاتمیکیا در این فیلم با هنرمندی یک قهرمان زن قوی، شناسنامهدار و در عین حال همدل برانگیز را خلق میکند که شخصیتی مستقل و نه وابسته به مردان داستان دارد. او با شجاعتی مثال زدنی به سرزمینش بازگشته و در جستوجوی مکانی امن برای زندگی است.
پس از «روبان قرمز» که داستانی تقریباً بیزمان و مکان دارد، حاتمیکیا به سراغ مضمونهایی سیاسی و اجتماعی رفته و متأثر از حوادث و فضای سیاسی خاص آن دوران، «موج مرده» و «ارتفاع پست» و «به رنگ ارغوان» را میسازد که هر سه مضمونهایی سیاسی و اجتماعی دارند و در زمان خود آماج حملهی منتقدان و حتی همفکران حاتمیکیا قرار میگیرند.
«موج مرده» روایت فرماندهی سابق نیروی دریایی است که قصد دارد به تنهایی از ناو آمریکایی که هواپیمای مسافربری ایرانی را هدف قرار داده، انتقام بگیرد. برخلاف نظر برخی منتقدان که داوود «روبان قرمز» را ادامهی حاجکاظم «آژانس شیشهای» میدانند، بهنظر میرسد حاجمرتضی در «موج مرده» شباهت بیشتری به حاجکاظم دارد. فرماندهی عاصی که پایان جنگ را باور ندارد و بیش از اینکه مرد خانواده باشد، مرد جنگ است با دغدغههای خاص خودش. اگر فاطمهی «آژانس شیشهای» در سکوت صبورانهای در کنار همسرش میماند، فاطمهی «موج مرده» میان ماندن و رفتن مردد است و تلاشهایش برای آشتی دادن همسر و فرزند عاصیاش با شکست مواجه شده. فاطمه در مواجهه با پسر جوانش که در غیاب پدر قد کشیده و مرد شده، به بنبست رسیده و این شاید درددل عدهی زیادی از همسران شهدا و رزمندگان دوران دفاع مقدس باشد؛ دغدغهای که زنان صبور با متانت همیشگیشان در سکوت تحمل کرده و هرگز شکایتی نداشتهاند. شاید کمتر فیلمی با مضمون دفاع مقدس و پیامدهای جنگ به مشکلات همسران شهدا و رزمندگان بعد از جنگ پرداخته باشد. با نگاهی واقعگرایانه و به دور از تعصب باید اذعان داشت که «موج مرده» تصویری واقعی و ملموس از همسر یک سردار جنگ که سالهای زیادی را دور از همسر و فرزندانش گذرانده، ترسیم میکند.
حاتمیکیا در «ارتفاع پست» از ژانر مورد علاقهاش فاصله گرفته و به سراغ مضمونی اجتماعی میرود که هنوز هم نیم نگاهی به پیامدهای جنگ دارد. بعدتر در «به رنگ ارغوان» ملودرامی عاشقانه را در بستری سیاسی روایت میکند، که در اولی شخصیت زن داستان نقش تعیینکنندهای در رقم خوردن حوادث دارد و در دومی شخصیت بیپناه و معصوم دختر کاملاً وابسته به مردان و بسیار آسیبپذیر است.
و بالاخره «دعوت» که ملودرامی اجتماعی با محوریت زنان و اثری به ظاهر کاملاً زنانه است، هیچ شخصیت ماندگار و تأثیرگذاری ندارد. هیچ کدام از شخصیتهای زن فیلم «دعوت» حتی به اندازهی فاطمهی «آژانس شیشهای» که داستان خطاب به او روایت میشد و حضوری بسیار کوتاه در داستان داشت، در خاطرهها نماندهاند. زنانی که از زیر بار مسئولیت مادری شانه خالی میکنند و مادرانگیشان را با فردیت خود در تضاد مییابند.
سینمای دفاع مقدس وامدار مادران و زنانی است که با تحمل سالها رنج و محنت دوشادوش مردان این مرز و بوم تلاش کرده، جنگیده و در سکوت همواره مردانشان را همراهی کردهاند. زنانی که بیهیچ توقعی مهربان بوده، و همواره در کنار مردان حضور داشتند؛ زنانی که هرگز چیز زیادی نخواستند.