طلوع نور
خوشهخوشه نور و سرور از آسمان سرازیر میشود و ذرهذره در لحظهلحظهی هستی، شوق و ذوق میآفریند. فرشتگان در گوش تمام ثانیهها هلهله میکنند و پروانهها سماعکنان، خانهی امام موسی بن جعفر aرا طواف میکنند. هیاهویی در آسمان و زمین به پا شده است. قاصدکها خبر تولد بانوی کرامت را در گوشهگوشهی گیتی جار میزنند. باران میبارد؛ بارانی از رحمت و عنایت خداوند که این بار در طبعش هزاران معنا برای دختران روزگار، تا ابد نهفته دارد.
آن سو مدینه است که از ترنم باران جان گرفته و محو و شیدای تولد زینبی دیگر شده است، و این سو کویر ترکخورده و شورهزار قم که عطر حضور بانوی معصومیت و کرامت را حس میکند. بانویی که روزی این خشکزار تفتیده را پر از نسیم آرامش خواهد کرد، تا در پناه گنبدش دل به نماز سپرد و شکوفه آرزو را از درخت روزگار چید. او تجلی عصمت، عفت و نجابت زهرا d ، صبر و اقتدار زینب d ، کرامت و سخاوت علی a و تفسیر و تعبیری دیگر در قداست زن است.
باران کرامت در کویر
باز هم حکایت، حکایت خواهر است و برادر! معصومه d ترجمان غربت و صبر زینب d است. به سمت طوس میآید تا چونان زینب d ، برادر را تنها نگذارد؛ اما این قم است که در مسیر مدینه تا طوس، قداست و شرافت در آغوش گرفتن قطعهای از بهشت نصیبش میشود. کاروان به سوی قم میآید و از آن پس برهوت در بهارستانی ماندگار جان میگیرد و عطر حضور بانوی نور و رحمت طراوت و تبسم را بر گلبرگهای دلها مینشاند.
بانوی نجابت و عصمت به قم میآید و زان پس در رگهای شهر عبادت و زیارت، نیایش و ستایش و ناز و نیاز به درگاه خداوند جاری میشود.
حرم، پناهگاه دردمندان
پیش از تولد او در باور زمین و زمینیان نمیگنجید که در کویر منظومهای از معرفت و معنویت راه ورود به بهشت را به روی صالحان و پاکان بگشاید و پناهگاه درماندگان شود. آنگاه که حتی غم فرصت فریاد را از تو میگیرد و بغضهای مانده در گلویت مهمان آینهزار چشمانت میشوند، به ایوان آیینهپوش حرمش پناه ببر تا از تمام گردهای غمآلود خاکیات رها شوی و با آیینگان دلت راه افلاک را بپیمایی. به حرمش پناه ببر تا گره از تمام مصیبتهای ماتمزدهات باز شود. به حرمش پناه ببر تا در حوض آبیِ رو به گنبد و گلدستهاش تصویر عرض ارادتت فرشتگان را به تماشا بخواند.
و اینک من دست بر سینه میگذارم و قامت ارادت خم میکنم، پشت در ضریحت میایستم و اجازهی حضور در قطعهای از بهشت را از آستان بلند و کبریاییات میگیرم. اینجاست که تمام غمها و دلواپسیهایم از حضور در محضرت شرمنده میشوند. اینجاست که میتوان دلدادگی در قلمروهای نامکشوف معرفت را با تبرک ضریحت حس کرد. اینجاست که در کنار خوان کَرمت به حُرمت دل شکستهات، قنوت سبزم رنگ استجابت به خود میگیرد. اینجاست که اشک چشمانم موجموج میخروشد و سیلوار تمام غربتها و غریبیهایم را به اعماق اقیانوس فراموشی میبرد. اینجاست که میتوان از توفان دردها به حریم مهربانت پناه آورد و از سخاوت افلاکیات، شفا را هدیه گرفت. اینجاست که در رواقهای حَرَمت به مناجات مینشینم تا شمعستان دلم با نور عارفانهترین دعاها روشن شود و با زیارتنامهات بتوانم با شهودی عاشقانه راه ملکوت در پیش گیرم.
یا فاطمه اشفعی لنا فیالجنه! مقدمتان دل باران!