ناگفتههایی از دختر شینا و راوی آن
جنگ که شروع شد خیلی از کسانی که حتی نمیشد گمان برد از خانه و زندگیشان دل بکنند، روزها و ماهها بدون اینکه خم به ابرو بیاورند از جان و مال و خانوادهای که باید سایهای بالای سرشان باشند، دل کندند و دلیرانه پای اعتقاد و امامشان ایستادند.
خاطرات و داستانهایی که از این عزیزان بارها و بارها شنیدهایم، هر کدام رنگ و بویی خاص دارد و دل هر ایرانی را به جوش و خروش میآورد. چه بسا سری که برای خواندن کتابی دربارهی جنگ تحمیلی پایین میافتد، پس از اتمام کتاب با غرور بلند میشود؛ چرا که جوانان ما کسانی بودند که به مرگ آبرویی از جنس شهادت بخشیدند.
خیلی ساده میشود فهمید که خون این عزیزان بیهوده بر زمین نریخته و خانوادههایشان رنج سالهای دوری را بیدلیل به جان نخریدهاند. بیانصافی است اگر آنها را انسانهای دورهی خویش بنامیم و خود را مربوط به دورهای که جنگ تمام شده است. چگونه ممکن است شهدای نامآور و گمنام ما آرزوهای جوانی، شوق زندگی، آرامش و پیشرفت برای خود و خانوادههایشان نداشته باشد؟ بر ماست که در نگاه به آینده، انتخاب راه و ارتباط با آن سوی مرزها، خون سرخ و گرم شهید، مادری داغدیده، کودکانی که جز نام پدر چیزی نشنیدهاند، را به یاد آوریم و بدانیم گذشتن از این ارزشها، گذشتن از حمیّت و مردانگی است.
«دختر شینا» کتابی است که با اقبال خوبی از سوی خوانندگان روبهرو شد؛ اما آنطور که باید مورد تقدیر قرار نگرفت. این کتاب با زبانی شیوا و دلنشین درباره زندگی یک شهید و همسرش، مخاطب را به همراهی با خود تا صفحات آخر ترغیب میکند. قدمخیر دختر سادهی روستایی که عزیز کردهی پدر و مادر است و نه خانهداری بلد است و نه جنگ دیده، بعد از ازدواج با صمد وارد دنیایی میشود که هیچ تصوری از سختیهایش ندارد. این کتاب حکایتی لطیف است از دوران سخت جنگ با زبان یک مادر که چهار دختر و یک پسر به دنیا میآورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکیشان در کنارش حاضر میشود . مادری که وقتی خودش کودکی بیش نبود، نمیتوانست درست نام مادرش را تلفظ کند و او را «شینا» مینامید.
«بهناز ضرابیزاده» نویسندهی بیادعا و صبوری که یازده کتاب در کارنامهی خود دارد، در این کتابش بازگو کنندهی خاطرات زنی است که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران غیور دوران دفاع مقدس، جز غم دوری و بزرگ کردن فرزندانش به تنهایی، چیزی از زندگی نمیفهمد.
قدمخیر بار زندگیش را طوری به دوش میکشد که چیزی کم از مرد شجاعش ندارد، بچههای قدونیم قدش را دست تنها در شهری غریب به چنگ و دندان میکشد، تا بار منت بر دوش شوهرش نیفتد. عاشقانه لباس مردانه میپوشد و برفها را میروبد، نفت میگیرد تا خانهاش را در نبود شوهر، خانه را گرم کند. وقتی هم شوهرش بعد از ماهها میآید، انگار نه انگار که سختی کشیده است، پر از شور و هیجان میشود و آبگوشت لیمو بار میگذارد تا مردش، لذت غذا و خانهای گرم را چند لحظه حس کند.
داستان شیرین قدمخیر که به پایان میرسد، دلت میسوزد. حسی عجیب سر تا پایت را میگیرد ... کاش خود قدمخیر هم اینقدر زود و ناگهانی بار سفر نبسته بود. کاش یک بار هم شده، او را میدیدی و سختیها را در چروکهای صورتش دنبال میکردی.
درست است که داستان زندگی سردار شهید حاج «ستار ابراهیمی هژیر» و یا همان صمد، روایتی شیرین و دلچسب زنانه از روزهای جنگ است؛ اما میشود به جرأت گفت اگر کسی جز «بهناز ضرابیزاده» آن را مینوشت، شاید آنقدر دلنشین نمیشد، کسی که به گفتهی خودش با «قدمخیر محمدی کنعان» ارتباطی دلی داشت نه کاری! خانم «ضرابیزاده» متولد سال 1347و مسئول کارشناس کانون پرورش فکری کودکان، مرکز آفرینشهای ادبی همدان است. پای صحبتش مینشینیم تا حرفهای ناگفتهی او را بشنویم.
*از چه زمانی و با چه انگیزهای کار نوشتن آن هم در حیطهی دفاع مقدس را شروع کردید؟
همیشه در ذهنم این جمله از مقام معظم رهبری بود که جنگ گنج است. با توجه به اینکه همسرم خاطرات جنگی زیاد داشت خیلی دوست داشتم آنها را به صورت مکتوب درآورم تا فراموش نشوند. کار اول من هم از آنجا شروع شد. داستانهای کوتاه مینوشتم و برای دو هفته نامهی «کمال» میفرستادم. این جرقهی کار من بود تا به کار نوشتن به طور جدی نگاه کنم.
*قلم شما در دختر شینا خیلی خودمانی و دلنشین است. برای یادگیری نگارش، در کلاسهای آموزشی شرکت کرده بودید؟
برای نوشتن در هیچ کلاسی شرکت نکردم؛ یعنی در همدان جایی برای آموزش نبود. هر چه انجام دادهام نتیجهی سالها مطالعهام بود. اعتقاد دارم هر کتابی که خوانده میشود، تجربهی سالها زحمت نویسنده است که خواه ناخواه به خواننده منتقل میشود. دلیل دیگرش هم این است که برای نوشتن کتاب عجله نداشتم و درگیر زمان نبودم، گرچه دلیل اصلی این صمیمیت برگرفته از رفتار و نوع خاطرهگویی قدمخیر است؛ چرا که این زن بزرگوار آنقدر دوستانه برخورد میکرد که همان لحظات اول حس میکردی سالها از آشناییتان میگذرد.
*چه شد که سراغ خانم محمدی رفتید؟ و چهقدر کار گفتوگو طول کشید؟
نام همسر ایشان را بارها شنیده بودم؛ اما یکروز داشتم پروندهها را در بنیاد حفظ آثار نگاه میکردم که به پروندهی قطور سردار شهید حاجستار ابراهیمی برخوردم. چیزی که به نظرم جالب آمد این بود که همسر ایشان در سن بیست و چهار سالگی پنج فرزند داشت. میخواستم بدانم وی با چه سختیهایی دست و پنجه نرم کرده است. او ابتدا قبول نکرد گفتوگویی با من داشته باشد؛ اما بعد از گذشت مدتی توانستم رضایتش را برای نوشتن خاطراتشان جلب کنم و از همان لحظه کار من شروع شد. هفتهای دو یا سه روز به مدت شش ماه به منزلشان رفت و آمد میکردم. جلسهی آخر به همراه دخترش به محل کارم آمد و خاطرهی مربوط به شهادت حاجستار را تعریف کرد. در واقع آمده بود کار را تمام کند و برای یک آزمایش کلی به دکتر مراجعه کند. این آخرین گفتوگوی من با این زن فداکار بود.
*در کتاب دختر شینا، قدمخیر نهایت ادب و متانت را داراست. در برخورد با او چه چیزهای دیگری ملموس بود؟چه چیزی بیشتر شما را جذب میکرد؟
دوست نجیبی بود. نجابت تنها کلمهای است که رفتار این زن را توصیف میکند. ادب را رعایت میکرد تا جایی که به جز یک بار که در موقع مصاحبه حالش بد شد؛ هیچ وقت ندیدم از بیماری، مشکلات و یا سختیها گله و شکایت کند. همیشه صبور بود و بارها میگفت که به حاجی قول دادهام صبور باشم. او همسر شهیدش را همه جا حاضر و ناظر میدید، خیلی وفادارانه نسبت به شهید ستار حرف میزد، هر وقت اسمش میآمد، چشمهایش پر اشک میشد. این زنده نگه داشتن یاد سردار با اینکه حضور فیزیکیاش در خانه نبود، برایم جالب بود.
*نظر خودتان راجع به کتابی که در فاصلهی کمی آن هم با گرانی کاغذ و مشکلات چاپ به چاپ نهم رسید، چیست؟
این غیر از لطف خدا چیزی نیست. در حقیقت من کتاب را برای دل خودم مینوشتم و حتی تا پایانش به ناشر هم فکر نکرده بودم؛ اینها را همه مدیون قدمخیر هستم. به نظرم حکمتی داشت که خاطرات این زن نوشته شود و زمانی به چاپ برسد که خودش در قید حیات نیست. مطمئنم این زن آنقدر حیا داشت که بعید بود در جلسهای یا مصاحبهی تلویزیونی شرکت کند. اگر زنده بود شاید اذیت میشد؛ اما خدا خواست تا به وسیلهی من نام قدمخیر گم نشود، صبر و شجاعت او بماند و پاداش کارها و از خود گذشتگیهایش را با چاپ کتاب بگیرد.
*دختر شینا موفق شده تا به حال رتبهای در محافل ادبی کسب کند؟
متأسفانه خیر. هر چند برایم مهم نبود؛ اما دلیلش این بود که کتاب سال گذشته چاپ شد؛ ولی دستاندرکاران چاپ این کتاب به اشتباه آن را چاپ نود زدند و در آن سال کتاب «پایی که جا ماند» شایستهی تقدیر شد. به هر حال برای نویسنده رتبه و جایزه مهم نیست، مهم این است که کتابش خوانده شود و بعد از همهی اینها برایم مهم است که خداوند این کار کوچک را در مقابل کار بزرگ قدمخیر و امثال او از من بپذیرد.
***
«دختر شینا» روایت زندگی یکی از آن هزاران زن صبوری است که حالا دیگر جایی میان ما ندارند. او تنها زن صبور جنگ نبود و زیادند آنهایی که هنوز صندوق خاطراتشان بسته مانده و کسی به فکرشان نیست. باید روایت آنها و زندگی دختر شینا را برای دختران امروز گفت تا حقیقت عشق را در خانههایی ساده و بیآلایش بجویند. بهتر باشد قدمخیر را دختر عشق بنامیم، کسی که جز زیبایی در سختیها ندید. روحش شاد و یادش گرامی.