من بودم و صدای سکوتی چهقدر خوب
آغاز راه در ملکوتی چهقدر خوب
ثبت هزار خاطره در دفتری بزرگ
همدل شدن به سنت پیغمبری بزرگ
یک حس گنگ، در به در هر دوتایمان
باران قند روی سر هر دوتایمان
امّید توی صورت داماد میوزید
پشت نگاه پنجرهها باد میوزید
طرح چهقدر خاطره در خانهای قشنگ
در من نشست غیرت مردانهای قشنگ
نیلوفرانه ساکت و کمکم چه بیصدا
پیچید دور هر چه که دارم چه بیصدا
دیدی چه خوب بر دل تقدیر من نشست
مردی که خیره بود نگاهش به دور دست
هر شب چه بیمقدمه و ساده میچکید
آهسته روی دامن سجاده میچکید
میریخت قطرهقطره و آرام بر همان
سجّادهای که بوی خدا میوزید از آن
دنیا قشنگ بود، دقیقاً شبیه خواب
در دستهام سینی قرآن و ظرف آب
حک شد میان قصّهی ما رد پای جنگ
یک مرد و یک چفیّه و یک ساک سبز رنگ
دستی تکان ندادم و بیتاب شد دلم
رفت و چهقدر پشت سرش آب شد دلم
این جای ماجرا که رسیدیم بیگدار
پیچید در سکوت دلم موج انفجار
من ماندم و صدای سکوتی که قطع شد
باران چکید توی قنوتی که قطع شد
یک لحظه بعد فاجعه آژیر میکشید
دنیا سیاه بود و سرم تیر میکشید
از حرکت ایستاد و آهسته مکث کرد
تقدیر دلخوشیّ مرا قاب عکس کرد
حقّا که دیدنیست رهآورد زندگی
پرواز بی مقدمهی مرد زندگی
حالا منم نشسته کنار دری که نیست
چشم انتظار آمدن شوهری که نیست
مبهوت ماجرای تو این بار ماندهام
ناباورانه خیره به دیوار ماندهام
دیوار! تا همیشه بمان، خوش به حال تو
سهم همیشههای دلم گشته مال تو
از من گرفت دست تو سرمستی مرا
محکم بگیر در بغلت هستی مرا