آسمان بغض کرده بود تو را، تا به این کوچهها نشان بدهد
«باز باران» تبسم مردی است، که تنش بوی آسمان بدهد
ای بلند زمین در این یخ برف، تو پناه هزار آهویی
صخرههای تو آفریده شده است، که به این آهوان امان بدهد
.... یا بباری بر این کویرستان، چشمهای تو ابر نمناکی است
کاش چشم تو ای تبسم شرق، «باز باران» شود وَ جان بدهد
ای امام درختهای قطور! رهبر مشتهای فاتح شهر!
کاش دستان تو دوباره شود، و به این بازوان توان بدهد
باد قد قامت الصلاتت را، بر شب آسمان شهر آویخت
پرچمت «سر زد از افق» که مگر، «خاورانِ» تو را اذان بدهد
امپراتور آسمان قشنگ! پرچمت پادشاه تاریخ است
دست در دست این تلاطم شاد، پرچمت باد را تکان بدهد...