خوش‌بختی من بی‌تو کامل نیست بانو


هندزفری توی گوش‌هایش است، و با صدای تند موسیقی پیامک دوستانش را جواب می‌دهد، و با دستی دیگر شیرخشک فرزند دل‌بندش را می‌دهد؛ هر از گاهی هم به غذای روی گاز سر می‌زند، ولی همه‌ی حواسش به تلویزیون است تا سریال ماهواره‌ای که هر روز پیگیرش است، از دستش در نرود. فرصت ندارد با مهربانی به چهره‌ی معصوم کودکش در حال شیر دادن نگاه کند و حتی همان شیرخشک را با عشق به فرزندش بدهد. فرصت ندارد تا با علاقه و آرامش غذا درست کند. تا زمانی که در محیط خانه و در کنار همسر است، روی پوست صورتش، انواع ماسک و پماد و... است و همسرش کم‌تر چهره‌ی آراسته و تمیزی از او می‌بیند و تنها زمانی که قرار است به مهمانی یا جشن برود، با وسواس و حساسیت بالایی به خودآرایی می‌پردازد و بهترین لباس را می‌پوشد.

***

صبح خیلی زود از خواب بیدار می‌شود؛ کلی کار روی سرش ریخته که باید انجام بدهد. داروهای قبل از صبحانه‌ی همسرش، انجام نظافت شخصی همسرش، رسیدگی به بچه‌ها و پخت و پز و خرید و ... و این تازه ترسیم یک روز عادی این زن است، زنی که شباهتی با زن اول ندارد. بگذریم از روزهایی که شریک زندگیش که قرار بود تکیه‌گاه و همراه روزهای تلخ و شیرین زندگیش باشد، در حمله‌ی ناگهانی تشنج دست و پا می‌زند؛ و او مجبور است جسم قوی هیکل او را به تنهایی تر و خشک کند. هر روز باید غذا را به صورت پوره درآورد و از طریق بینی به همسرش بخوراند.

فضای خانه با وجود کپسول اکسیژن و تخت‌خواب مخصوص و انواع داروها و سرم و... بیش‌تر به یک درمانگاه یا کلینیک درمانی شبیه است تا خانه. زن، سال‌هاست رنگ مسافرت و مهمانی به خود ندیده؛ نه زیارتی، نه سیاحتی، نه دید و بازدیدی... اما هیچ خستگی، دل‌زدگی و اعتراضی دیده نمی‌شود. مگر می‌شود سال‌ها، بی‌ادعا، بی‌مزد و مواجب، بی‌هیچ تشکر و قدردانی، با عشق هر روز پرستاری کرد و دم نزد؟ مگر هنوز در این کره‌ی خاکی چنین عشق‌های شورانگیز وجود دارد؟ حال که همسرش به شهادت رسیده، ساعت مچی همسرش را به دست می‌گذارد و با افتخار می‌گوید: «این صدای نبض همسر من است که می‌زند؛ او همیشه همراه من و مراقب من است.» هنوز هم تا نام همسرش به میان می‌آید گوشه‌ی چشمانش خیس می‌شود؛ چه‌قدر عجیب!

سال‌ها از انقلاب و جنگ می‌گذرد؛ اما وقتی حساب می‌کنیم می‌بینیم شمارش سال‌هایی که گذشت، با تفاوت‌ها و تحولاتی که در نگرش، اندیشه و عمل‌کرد آدم‌ها به‌ویژه خانم‌ها به وجود آمده، خیلی هماهنگی ندارد و باورش کمی سخت است. چه‌طور می‌شود که در همین یکی دو دهه‌ی گذشته؛ دختران و خانواده‌هایی که با افتخار به خواستگاری جانباز و یا خواستگاری که بضاعت مالی کمی داشت؛ اما بااخلاق بود، بااشتیاق جواب مثبت می‌دادند و در کنار همه‌ی سختی‌ها احساس خوش‌بختی می‌کردند. حال فرزندان همان مادران، دختران جامعه‌ی امروز با کوچک‌ترین تلنگری و مشکلی، میدان را خالی می‌کنند و به راحتی واژه‌ی طلاق را به زبان می‌آورند و اگر هم همه چیز سر جای خودش باشد؛ یا افسرده و بی‌انگیزه‌اند و یا در رسالت همسری و مادری‌شان موفق عمل نمی‌کنند... آیا ارزش‌ها و نگرش زنان جامعه‌ی ما تغییر کرده است؟ دلیل بالا رفتن وحشتناک آمار طلاق و پایین آمدن آستانه‌ی تحمل زن امروز چه عاملی می‌تواند باشد؟

با سؤالاتی از این دست به میان خانواده‌ها رفته و از دیدگاه آنان این موضوع را بررسی کردیم.

«زهرا حسینی»، 28 ساله و کارشناس روان‌شناسی می‌گوید: «به نظر من یکی از دلایل مهم، تجمل‌گرایی و تجددزدگی است.» او به تأثیر تخریبی ماهواره‌ها و فیلم‌ها، سریال‌ها و تبلیغات ماهواره‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید: «خیلی ساده‌لوحانه است اگر خیال کنیم، سریال‌هایی که اشاعه‌ی فساد، خیانت و لوکس‌گرایی و بی‌دینی را در پیش رفتند، بی‌هیچ زمینه و هدفی ساخته می‌شوند. وقتی حیا از خانواده‌ها، از زن‌ها گرفته شود و قبح دروغ، خیانت و فساد از بین برود، چه آسیب‌هایی به جامعه وارد خواهد شد؟»

وی در پایان به این نکته اشاره می‌کند که؛ در سال‌های گذشته محل تجمع مادران ما مساجد و کانون‌های فرهنگی و جلسات قرآن و اخلاق بود و فرزندان آن‌ها در کنار این مادران رشد می‌کردند و فرهنگ و آداب ایرانی- اسلامی در لابه‌لای داستان‌های شبانه و لالایی‌ها به فرزندان منتقل می‌شد.

«زینب رمضانی» 52 ساله با تحصیلات سیکل می‌گوید: «خانم‌ها و مادران در گذشته شاید خیلی بلد نبودند مثل امروزی‌ها با کلمات زیبا و بیان احساساتی حرف دل‌شان را بزنند؛ اما همین دلشوره‌هایی که داشتند، در زمستان برای عزیزان‌شان کاموابافی و صنایع دستی مختلف را با عشق انجام می‌دادند، انواع ترشی‌جات و غذاهای سنتی خوش‌مزه را با عشق برای خانواده‌شان آماده می‌کردند، کلی انرژی و عاطفه به اعضای خانواده منتقل می‌شد. من واقعاً از این همه سردی و بی‌روحی در خانواده‌های الآن نگرانم. به نظرم زن تأثیر بسیار چشم‌گیری می‌تواند در بهبود این روابط داشته باشد؛ چون از دیدگاه قرآن و همه‌ی بزرگانی که شنیدیم؛ زن، کانون مهر و محبت در هر خانواده است و آن‌قدر باید پر انرژی و خون‌گرم و بامحبت باشد که نبودنش واقعاً محسوس باشد.»

خانم «رمضانی» به نوع پوشش ظاهری زنان امروز اشاره می‌کند که؛ وقتی زن در جامعه با آرایش غلیظ و بسیار خوش‌بو و با ظاهری فریبنده ظاهر می‌شود، آرامش را از مردان می‌گیرد و در محیط کار هم باعث سلب امنیت خود و هم از هم گسیختگی خانواده‌ها می‌شود. متأسفانه هر روز هم این رنگ و لعاب‌ها بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود و گویا آرامشی هم وجود ندارد.

«زهرا ساداتی» 19 ساله و دیپلم حسابداری معتقد است، در دوره‌های اول پس از انقلاب و جنگ، به دلیل بحران‌های سیاسی-اجتماعی، همه‌ی مردم ایران مثل یک خانواده‌ی بزرگ و واحد بودند و فخرفروشی، تجمل‌گرایی و برتری مادی وجود نداشت و هر کسی می‌خواست در معنویات و از خودگذشتگی از دیگری پیشی بگیرد. او می‌گوید: «پدران و مادران امروز به دلیل همین چشم و هم‌چشمی‌ها و مخارج بالای زندگی مجبورند پابه‌پای هم کار کنند و با همه‌ی خستگی‌ها و دویدن‌ها گاهی یادشان می‌رود که باید خوش‌بختی را حس کنند.

همان مادرانی که در سال‌های گذشته در اوج سادگی و با تمام مشکلات زندگی می‌کردند، هم امروز خیلی از آن‌ها درگیر تجملات و زندگی مدرن شدند و این کاملاً طبیعی و منطقی است. کسی که از رفاه و آسایش بدش نمی‌آید؛ اما خب چه‌قدر خوب است که ما تکنولوژی را در اختیار بگیریم و نگذاریم بشر در خدمت تکنولوژی باشد که برعکس باید ما تکنولوژی را برای زندگی بهتر در اختیار بگیریم.»

در پایان از منظر حجت‌الاسلام والمسلمین «سیدمجتبی اوصیا»، این موضوع را بررسی می‌کنیم. حجت‌الاسلام اوصیا به اقتضائات هر دوره تأکید می‌کند: «اگر واقع‌گرایانه بخواهیم به این موضوع نگاه کنیم باید بدانیم و بپذیریم که هر دوره‌ای اقتضای خودش را دارد. دوره‌ای که نهضت ما به پیروزی رسید، زندگی خیلی آسان بود. با وجود همه‌ی کم و کاستی‌ها، همین که بدون کم‌ترین امکانات رفاهی نان حلال به دست می‌آورد، در اوج خوشی زندگی می‌کردند. با اتمام جنگ و آرامش نسبی ایجاد شده؛ دغدغه‌های مردم هم به تدریج تغییر کرد. کاش ابزار این اقتضای زمانه را خوب می‌دانستیم و فرهنگ‌سازی می‌شد. الگوهای غلطی که ارایه دادیم و گویا هر کس در این الگو قرار می‌گیرد از ماست و اگر نیست از ما نیست.»

آقای «اوصیا» در ادامه‌ی صحبت‌هایش می‌افزاید: «همان مادرانی که در دوره‌ی رژیم طاغوت با سرهایی برهنه در جامعه ظاهر می‌شدند، خودشان هنگام جنگ عزیزان‌شان را راهی جبهه‌ها کردند؛ و خودشان فرزند و همسر شهیدشان را در خاک گذاشتند. هنوز خانواده داریم و هنوز به گسست خانواده نرسیدیم و امید که نرسیم. تصویری که از یک زن در اسلام داریم؛ مظهر محبت، وفا، گذشت و تربیت در جامعه است. باید از ابتدا دختران‌مان را طوری تربیت کنیم که دچار تزلزلی نشوند و محکم و عفیف و با عشق و تعهد به خانواده زندگی‌شان را اداره کنند. از همان کودکی به فکر آینده باشیم؛ چرا که هر دختر می‌تواند جامعه‌ای متحول کند و به تباهی یا به اوج شکوفایی برساند. دختری که در خانه‌ی پدری به اندازه کافی مورد توجه و محبت واقع می‌شود و الگوهای مناسب و خوبی در خانواده دارد و در شرایط روحی و روانی مناسبی رشد می‌کند، حتماً همسر و مادری موفق خواهد بود.»

دنیا هی رنگ عوض می‌کند؛ هی لباس ‌نو می‌پوشد و فریبنده‌تر از دیروز می‌خواهد آن‌قدر سرگرمت کند تا غافل شوی که چه جایگاه مقدسی داری. هر روز گرگ‌ها در کمینند، چشم‌ها خیره به زیبایی‌ است؛ اما تو تنها خودت نیستی؛ دختر پدری هستی که تمام جوانیش را داده تا سهم تو نجابت و امنیت باشد، خواهر برادرانی هستی که پای سند آزادی و آرامشت رد خون سرخ‌شان باقی‌ست، همسر مردی هستی که تمام مردانگی و افتخارش به بودن توست و مهم‌تر از همه مادر فرزندی هستی که آینده در دستان او به بار خواهد نشست.

بانو! بگذار هر چه می‌خواهند بگویند. اگر تمدن، بی‌قید و بندی و بی‌حجابی است، بگذار ما هم‌چنان در دنیای ساده‌ی خودمان خوش باشیم. چه‌قدر این سادگی، آرامش به همراه دارد. از وقتی خواستیم جور دیگری باشیم، جور دیگری نگاه کنیم و هم‌رنگ جماعت باشیم، دیگر با بوی عطر اسپند به وجد نیامدیم، دیگر خیلی چیزها برای‌مان مهم نبود. انگار جایی، روزی آرامش‌مان را گم کردیم و سال‌هاست در پی این گمشده‌ایم و هی دور خودمان می‌چرخیم و غافلیم که گمشده در درون خود ماست. چه‌قدر دل‌تنگ چادر نماز بی‌بی‌ام هستم که مترادف بود با تمام سادگی‌های جهان! بانو؛ یعنی عطر چادر نماز بی‌بی. بانو؛ یعنی دلشوره‌های ناگهانی مادرانه. بانو؛ یعنی تحمل دردهای همه‌ی خانواده با عشق. بانو؛ یعنی یک دنیا سکوت و حرف‌های نگفته، بانو یعنی؛ خود تو!