باران مهر شو و از سر مهر بر بام خانهها ببار و خودت را به پنجرههاى بسته بکوب. عطر خاک نمخوردهی شهر و روستایت را در همه جای دنیا پراکنده کن. مهربانى را در مهرماه بر همگان ببخش و فریاد کن: مهر آمد؛ فصل مهرورزى آمد؛ فصل عشق به علم و دانش؛ فصل دست به دست گشتن دفتر و کتاب؛ فصل روشن شدن چراغ درس و دانشگاه؛ فصل رفتن به جایىکه بوى الفبا مىدهد؛ فصل ریزش زردها و رویش سبزها؛ فصل خمودى طبیعت و طراوت جوانههاى سبز اندیشه. اندیشهات گذر زمان را میفهمد؛ گذر زمان، چشم داشتن به موفقیتها و شکستهاست. به پیروزى گفتهاى هر اندازه که دلش مىخواهد اوج بگیرد. گاهی هم دیدهای با کاهلى تو، شکست قد کشیده و آنقدر بالا رفته که دیگر سرش دیده نشده است؛ و موفقیت همینطور نشسته و نگاهت میکند. این گونه قصهی شکست و پیروزیات آغاز شده است و تو هر روز به سقوط و صعود این دو نگریستهاى. شاید مدت هاست که حس ناکامى در درونت فریاد مىکشد و غصهها خودشان را مدام به رُخت مىکشند! هر شکستی تو را به یاد کودکیات مىاندازد؛ به یاد شکستهاى کودکانه؛ به یاد تمام غصههایى که به جوى آب مىبخشیدى و احساس نیمخوردهات را مثل سیبى سرخ مىجویدى. مىدانى باید هنوز کودک بود تا بتوان به راز ماهیهاى سرخ حوض آبی پى برد؛ و فهمید آبى حوض در عطش آب زلال، چهگونه طعم زندگى را مىچشد. میاندیشی گرهاى کور روى همهی دانستههایت جا خوش کرده و تو در پى یافتن راز هستى، خودت را گم کردهای. هر روز سرگردان، گلهاى باغچهی جلوى خانهات را مىچینی و خودت را غرق حسرت نکحت موفقیت میکنی؛ و روز بعد گلها را به سطل زباله مىبخشی تا روح سطل هم دمى در عطر لذت غرق شود و شکستهایت را از یاد ببری. این در نظر تو، در احساس یک سطل تازه شدن است، به خود اندیشیدن در گذر زمان و ... و راستى زمان کجاست؟ چه رازى در این زمان است که همه را بىاختیار به جلو مىکشاند و ستون شکستها را بالا مىبرد و ستون موفقیت را چشم بهراه مىگذارد؟ زندگى در گذر است. زمان مىگذرد؛ پس قطرهقطرههای زمان را در کوزهی خاطراتت جمع کن؛ گل سرخى از زمان به عاریه بگیر؛ در گلدان اندیشهات بکار و به شکوفههای دانش خیره شو. ببین گلها چگونه در باور زمان مىشکفند و تو همچنان در پى یافتن فلسفهی وجود خودت هستى. باید حس زندگى و زنده بودن را در سایهی دانش بجویی. شاید زندگی در میان واژههای خیس و بارانخورده یک کتاب، یا در سرانگشتهای شاخهاى سپیداری، یا نغمهاى در حنجرهی یک مادر، و یا شاید شوق پرواز در بال مرغى مهاجر باشد. اگر احساست دوباره گل کرد و باز دلت برای درس و دانشگاه، و میز و نیمکتهایش پرپر زد، لحظهاى به این بیندیش که زندگى را هنوز نباختهاى؛ و زلزلهاى و یا شاید حتى تکانى کوچک و یا خیزشى کوتاه، میتواند ستون موفقیت تو را کمى بجنباند و تکانش بدهد. آنوقت شاید ستون شکست کوتاه بیاید و از رو برود و سال تحصیلی سرشار از تجربه و تحقیق پیش رویت زنده شود؛ و همهچیز به موفقیت و پیروزى ختم شود!
سردبیر