بشارت باد بر شما

نویسنده


عنوان فیلم: بشارت به یک شهروند هزاره‌ی سوم

فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز: محمدهادی کریمی

نقش‌آفرینان: هنگامه قاضیانی، حمید فرخ‌نژاد، نیکی کریمی، مهدی احمدی، بیتا فرهی و ...

 

* مینو، مُدرس دروس حوزوی، به درخواست یکی از بستگانش که مدیر دبیرستانی دخترانه است، به‌عنوان یک کارشناس مذهبی برای یافتن علت خودکشی دانش‌آموزان تحت تأثیر تبلیغات شیطان‌پرستی، به آن دبیرستان می‌رود. او سعی می‌کند با نزدیک شدن به دنیای دختران، مشکل را به کمک پلیس حل کند. مینو که خود بعد از سال‌ها توسط جنین آزمایشگاهی باردار شده است، توسط یکی از دختران دانش‌آموز که خواهان از بین رفتن نسل انسان است، تهدید به مرگ می‌شود.

 «بشارت به یک شهروند هزاره‌ی سوم» چهارمین فیلم «محمدهادی کریمی» است که برخلاف آثار دیگرش، به مسئله‌ای اجتماعی و مذهبی پرداخته است. متن نهایی این فیلم از روی فیلم‌نامه‌ی اولیه‌ی یک طلبه‌ی زن که تحصیلات حوزوی و آکادمیک دارد، نوشته شده است. طلبه‌ی زن فیلم هم نسبت به «گهواره‌ای برای مادر»، اولین فیلم اکران شده از زنان طلبه، فعالیت اجتماعی بیش‌تری دارد و از آموخته‌هایش به صورت کاربردی استفاده می‌کند. در واقع مهم این نیست که فیلم‌ساز مانند فیلم «گهواره‌ای برای مادر» فقط شغل قهرمانش را روحانی انتخاب کرده باشد؛ بلکه مهم پرداختن به نقش این روحانی و نقش دین در زندگی امروزی است؛ که تا حد زیادی توانسته است موفق باشد.

 فیلم با ترکیبی از عنوان‌بندی و نماهای مختلف کوتاه، جان می‌گیرد و از همان اول به مخاطب متذکر می‌شود که با اثری شلوغ سر و کار خواهد داشت؛ اثری که گاه از موضوع جا می‌ماند و گاه جلوتر از آن پیش می‌رود.

مینو یک زن معمولی است که هم کارهای یک زن خانه‌دار انجام می‌دهد، هم تدریس می‌کند، هم سوار ماشین می‌شود و به خرید، پارک و مدرسه می‌رود. مینو در عین این که بسیار آرام و متفکر به نظر می‌رسد، باسلیقه است و بادقت به کارهای خانه می‌رسد. گلدان‌های کوچکی دارد که با قطره‌چکان به آن‌ها آب می‌دهد؛ و جوانه‌های گندمی که مثل بچه از آن‌ها مراقبت می‌کند. 

مینو، هجده سال در انتظار بچه است و می‌داند بچه‌ی آزمایشگاهی او هم خسته شده و دوست دارد زودتر نزدش بیاید. وی مدام پشت در بانک جنین می‌رود و زیر لب برای سعادت و سلامتی بچه‌اش دعا می‌خواند تا بنده‌ی صالحی بشود؛ چراکه می‌داند زمین به صالحان می‌رسد؛ و او نگران آینده‌ی بشریت است. وی بر اساس شخصیت‌پردازی مذهبی خاصی که فیلم‌ساز برایش در نظر گرفته است، به تربیت فرزند از مرحله‌ی جنینی توجه دارد. مینو حتی از هشت سلول فریز شده می‌خواهد که برای او دعا کند. خودش هم برای جنین منجمد نذر می‌کند و تصمیم می‌گیرد برای سلامتی او اولین کاری که پیدا کرد، بدون درآمد به سر کار برود. 

دخترعمه‌ی پریشان و عصبی مینو، مدیر مدرسه‌ی نمونه‌ مردمی است. او با لحن جیغ مانند خود سعی در برگرداندن آرامش به مدرسه‌ی آشفته‌اش دارد. وی با کنترل شدید دانش‌آموزان، رنگ کردن شیشه‌های تمام پنجره‌های مدرسه، گذاشتن حفاظ و دوربین مداربسته می‌خواهد جلوی وسوسه‌های قاتل را بگیرد؛ اما خبر ندارد که قاتل در روح و روان مقتول است. ابتدا شهرزاد که دختر یک مدیر بانک است، خودکشی می‌کند. با این بهانه که وقتی تولدش دست خودش نیست، لااقل مرگش دست خودش باشد؛ چرا که لوسیفر قربانی می‌خواهد. پس از آن هر روز یکی از دختران از کلاس غیبت می‌کند و خبر خودکشی آن‌ها به صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها می‌رود و اداره‌ی ناحیه می‌خواهد مدیر با توجه به سابقه‌ی درخشان مدرسه، استعفا دهد. مدیر مستاصل است و مشکل را از جانب خانواده‌ها می‌داند؛ اما آن‌ها او و مدرسه را متهم می‌کنند و مشکلات‌شان را به محیط آموزشی ارجاع می‌دهند.

دخترهای دبیرستان از پسری حرف می‌زنند که در فضای مجازی با آن‌ها در ارتباط است. حرف‌های وی مدام در گوش آن‌هاست و تشویق‌شان می‌کند تا بد باشند و بدی کنند تا به بهشت بروند! با وجود جرایم سایبری، پای پلیس فتا هم به میان می‌آید. پلیسی که راه نجات را تقوا و پرهیزکاری می‌داند و مقتول را خطرناک‌تر از قاتل می‌داند! او اعتراف می‌کند که نتوانسته کاری از پیش ببرد و می‌خواهد به همکاری با مینو که کارشناس مذهبی مدرسه است، جواب رد بدهد. رسیدن به بن‌بست در اداره‌ی پلیس با شخصیت خسته کارآگاه و معده‌درد عصبی او نشان داده می‌شود. سیستم بیماری که نمی‌تواند تنها با تکیه بر دانسته‌های جنایی کاری از پیش ببرد و محتاج حضور دین در تحقیقاتش است. مینو هم بهتر از پلیس و با انگیزه‌ی بیش‌تری سرنخ پیدا می‌کند. در واقع فیلم قصد دارد بگوید وظیفه‌ی روحانی و روحانیت پیشگیری از جرم است؛ اما پلیس بعد از وقوع جرم وارد عمل می‌شود؛ و این موضوع، با چاشنی‌های زیاد و شلوغ‌کاری فراوان عرضه می‌شود.

به‌طور مثال، دختران دبیرستان روی کیف و ماشین مینو علامت شیطان‌پرستی رسم می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند نسل بشر منقرض شود؛ حتی وقتی می‌فهمند مینو باردار شده است، به قتل او می‌اندیشند. عروسک لوسیفر و شیطان یک چشم درست می‌کنند؛ اما مینو برای عروسک، دو چشم آبی می‌دوزد. به قول دختران، مینو از خودش ظرفیت نشان می‌دهد و دانش‌آموزان را به پارک بانوان می‌برد و خرمالوهای حیاط خانه‌اش را به آن‌ها پیشکش می‌کند.

چه‌قدر خوب است که نقش دین در مدارس و در بین دانش‌آموزان تنها به‌صورت یک واحد درسی خشک نباشد و حضور دوستانه‌ی یک مشاور مذهبی که با دانش‌آموزان به گردش برود و پای درد دل آن‌ها بنشیند و مشکلات‌شان را با وجود مسایل روز حل کند، همیشگی باشد؛ لذا مینوی سجاده‌نشین مجبور می‌شود علی‌رغم میلش فیلم‌های روز تبلیغ شیطان‌پرستی را ‌ببیند و با جادوگرانی که ادعا می‌کنند مافوق بشر هستند، آشنا ‌شود. مینو به دخترها می‌گوید حتی آدم‌های بالغ هم مجاز نیستند هرگونه تصویری را ببینند. شیطان چشم و گوش را به گناه دعوت می‌کند. مردم خدا را فراموش کرده‌اند و ایمان‌شان تنها به صفرهای بانکی است. شعاری بودن بیش از حد برخی از مفاهیم به کار رفته این‌چنینی در فیلم، به‌واسطه‌ی ماهیت کار مینو و روشن شدن جوانب خودکشی‌ها در اداره‌ی پلیس، توجیه می‌شود. جنگ بین شیطان‌پرستی و خداپرستی بستری فراهم می‌کند تا به مشکلات آموزشی و عقیدتی نوجوانان و جذب آن‌ها به عرفان‌های نوظهور، نشانه‌ها و نشست‌های شیطان‌پرستان و جذابیت‌های پر از هیجان مراسم‌شان پرداخته‌ شود. دختران جوان به اقتضای روحیه‌ی خشنی که پیدا کرده‌اند، از موسیقی شیطان‌پرستان لذت می‌برند؛ اما مینو که از شنیدن و دیدن اجباری آن تصاویر و صداها برای کشف علت توجه دختران به آن‌ها، منزجر شده است، موسیقی سنتی گوش می‌کند.

پسر اغفال کننده‌ی دختران، به‌دلیل قاچاق مواد روان‌گردان دستگیر شده و مجنون در آسایشگاه است؛ اما باز هم خودکشی‌ها ادامه دارد. شیطان‌پرستی تنها در تسلیم روح به لوسیفر نیست؛ حتی ناامیدی و کم‌رنگ شدن روابط انسانی در بستر خانواده نوعی پرستش شیطان است؛ مثل حمید، شوهر افسرده و پرخاش‌گر مینو که خودش را بازخرید کرده و خانه‌نشین شده است؛ اما با این وجود نمی‌خواهد زنش خرجی خانه را بدهد. مینو علاوه بر مبارزه با مصادیق آشکار شیطان‌پرستی در دبیرستان، با شیطان پنهان در درون همسرش هم درگیر است. مینویی که به‌خاطر شناخت علوم دینی می‌تواند به جامعه کمک کند، خودش درگیر مشکلات شخصی و زندگی مشترک است. او می‌خواهد به دیگران بشارت دهد؛ ولی خودش منتظر یک بشارت است و احساس می‌کند که باید ایمان خود را تازه کند . مادر یکی از دخترها که ارمنی است، مینو را چون یک خواهر روحانی و بشارت دهنده می‌داند که در پی نجات روح بشر است.

مینو اَبَر انسان نیست؛ او هم افسرده و دل‌گیر می‌شود. هر روز لیوان چایی خود را روی برگه‌های تقویم همان روز می‌گذارد و درون لکه‌ی چایی دایره‌ی لیوان، بسته به خوب و بد بودن حالش، شکلک آدم خوش‌حال و ناراحت را می‌کشد؛ و شوهرش با دیدن آن شکلک‌ها کمی به‌خود می‌آید. شوهری که بچه نمی‌خواهد؛ اما وقتی می‌فهمد می‌تواند توسط بچه در کشوری دیگر اقامت بگیرد، رضایت می‌دهد تا جنین منجمد به مینو منتقل شود. مرد با تفکر، به عکس و فیلم جنین و سلول‌های تقسیم شده، نگاه می‌کند. از شالی که گاه روی شانه‌ی مینو و گاه وی است، گرمی و انرژی زندگی می‌گیرد. تار موی زن را از روی شال برمی‌دارد و دور انگشتش می‌پیچد؛ و زندگی در رگ‌های بدنش می‌پیچد.

اما از نکات مثبت فیلم، ناتوانی و انفعال نظام آموزشی در برابر بحران‌های هویتی این چنینی است. مدیر مدرسه از زندگی و از وقت همسر و فرزندش می‌زند تا آرامش و امنیت را به مدرسه بازگرداند؛ مدرسه‌ای که دانش‌آموزانش نخبه هستند و تست‌های کنکور را به‌راحتی تیک می‌زنند؛ اما از برداشتن تیک ناامیدی، بی‌هویتی و غرق شدن در توهمات ناتوان هستند. دختران جوان با تلویزیون و رایانه‌ای در اتاق‌شان تنها هستند؛ همراه با تصاویر و سؤال‌های بسیار. نداشتن اعتقادات قوی مذهبی و جذابیت‌های کاذب باعث می‌شود که جعبه‌‌های بگیر و بشین، به‌راحتی و به‌سرعت جوان‌ها را منحرف ‌کنند.

در گذشته شخصیت روحانی در سینما، شخصیتی خاص و دور از دست‌رس بود و مخاطب تنها آن‌ها را در مسجد و مراسم مذهبی می‌دید که به موعظه مشغول بودند. در حال حاضر وضعیت جدیدی در سینما حاکم شده و روحانی، چون فردی عادی در کنار مردم و در بطن جامعه ‌دیده می‌شود . از همین رو پس از سال‌ها پرداختن به روحانی مرد، حال باید به حضور خانم‌های طلبه پرداخت و این حضور را باورپذیر ارایه کرد. زندگی با دیدگاهی دینی، تحجر و دست کشیدن از خوشی‌های زندگی، نیست. یک روحانی زن، تنها یک خانم جلسه‌ای نیست. او باید در تک‌تک لحظات زندگی خویش و دیگران، عطر دین را جاری کند. روحانی می‌تواند با تکیه بر دین بسیاری از مشکلات فرهنگی و هویتی جوانان را حل کند؛ و وظیفه‌ی سینما نشان دادن این حضور و آشتی دادن بیش‌تر مخاطب‌های جوان با قشر روحانی است.

با توجه به تولید انواع فیلم‌های گیشه‌پسند، و زنانی با لباس‌های خوش آب و رنگ، پوشش ساده‌ی مینو در این فیلم قابل تقدیر است؛ به‌ویژه آن‌که فیلم‌ساز تا حدی می‌کوشد برخلاف اغلب فیلم‌ها، میزان و نوع حجاب قهرمان را در مدرسه‌ی علمیه، دبیرستان، اداره‌ی آگاهی، خیابان و خانه متفاوت نشان دهد.

البته اکثر نماهای فیلم به بازجویی شباهت دارد؛ و گاه به یک گفت‌وگو و گزارش تلویزیونی؛ به‌ویژه وقتی مینو به دنبال کشف راز مرگ دختران در گفت‌وگو با خانواده‌ی آن‌هاست. فرد در قاب تصویر است و صدای مینو مانند صدای یک گزارش‌گر خارج از کادر دوربین. با توجه به حس دل‌سوزی مینو نسبت به علت خودکشی، این کادربندی مناسب نیست؛ و مانند صحنه‌های حضور مینو در اداره‌ی پلیس، حس بازجویی را به بیننده القا می‌کند.

فیلم‌هایی چون«بشارت به یک شهروند هزاره‌ی سوم» باید بتواند با لحنی دوستانه و بشارت‌دهنده و نه لحنی فرمایشی و تجسس‌وار، مخاطب خاص خودش را بیابد تا مانند مینویی که مقدمات قتلش فرآهم شده، بتواند با شمیم خوش باورهای دینی، جانی دوباره بگیرد.