بوی اطلسی
نرگس گنجی
غروب است و شامهام پر از بوی اطلسی
من و صبح انتظار، من و شام بیکسی
مرا بوی اطلسی، بهسوی تو میکشد
به جغرافیای جان، کز آنجا تو میرسی
بهبوی تو میروم به صبحی بیانتها
که آزرده آمدم، از این عصر هندسی
ستم چیره بر جهان؛ جهان تیره همچنان؛
مگر ـ ای تو نورِ جان! ـ به دادِ دلی رسی
به غیر از سـلامتت نمیخواهم از خـدا
چه خواهم بهغیر از این؟ ـ که میخواهمت بسی
بیـا ای بهـار ما ! بیـا نـازدار ما!
تو جانِ شقایقی، تو چشمانِ نرگسی...
فاصله
بهمن رافعی
فاصله، یعنی درختی از ملال کوچهی بنبست تا هنگامهی جنگل
پلههای لال در اوج و فرود گامهای خستهی تکرار
قامت پل، بر عبور جاری آبی،
در خم خمیازهای کشدار
***
فاصله، یعنی
التجای بوتههای لوت،
از عطش تا ابر
انتظار حوصله در نبض
از عطش تا ابر
از تپش تا لحظهی پرواز
انفجار لحظهای روشن
که دستی شال سوگ از گردن آئینه بردارد
انتظار صبر
تا توان بازوانی، سنگ سنگین سکوت از سینه بردارد
کولهبار روزهای رفته را از شانهی آدینه بردارد
نزدیکترین صاعقه
زیبا طاهریان
دیروقت است ولی خواب ندارد دل من
با معمای نگاهت شدهای مشکل من
آی نزدیکترین صاعقه، لبخند بزن
تا بلرزد و فرو پاشد سقف دل من
من که آسانم و عاشق بشوم حافظ تو
تو که پیچیده و سختی بشوی بیدل من
مهربانتر شدهای با همه توفان صفتی
بازگشته است مگر موج تو از ساحل من؟
بخت اگر بخت من و خوبی اگر خوبی توست
میشوی فاصله در فاصله هممنزل من
غزلم پیشکِشَت گرچه بعید است، بعید
که پذیرفته شود هدیهی ناقابل من
میل گنجشکِ خیال تو به بازیگوشیست
سنگِ مفتی است غزل گفتن بیحاصل من
روسری مادرم
اکرمسادات هاشمیپور
سبز است
روسریای که مادرم هر عید
روی سرش میگذارد
و برگی که در گلدان تازهی پذیرایی
با نسیمی میرقصد
حالا پروانهای
روی پنجرهی ما
شبنم میچیند
و گنجشکی جیکجیک آواز میخواند
سبز است
همان روسری روی پرچین
قاصدکی که
بوی مادرم را میفهمد و بوی انتظار را
خبر آورده
و گوشهی نگاه من
در او آرام است
عیدانه میخواهد
بوی زمستان پر است از شعر
شکوفههایی که شکستهاند
تا دستهای مادرم
تا چشمهای من
که هرروز میپرسند
کی غنچه میدهد این گلدان
کجا کی
نقل و گل و لبخند
خیابان را سرشار میکند
حالا همهی رنگها سبزند
و سوسوی چند ستارهی روشن، آبی
گوشههای دامنم بنفش
و روسری مادرم
سبز
این اتفاق پنجرهای
روی گونههای خورشید ، آسمانی میافتد
حالا که روسری مادرم سبز است
روی پرچین خیس حیاط
عید قدم میزند
و نمنم بارانی که کفشهای کودکیام را
پوشیده است
و گونههای خواهر کوچکم را غرق لبخند کرده است
هر ترانهای که میوزد
فروردینی است
و هرشوقی که جیکجیک
آوازی میخواند
اردیبهشتی