گفتوگو با اسماء حنیف، مدیر درمانگاه سلامتی زنان و رئیس انجمن زنان مسلمان
اشاره: اگر بخواهیم بهدنبال شناخت چهرهی یک زن مسلمان فعال در آمریکا باشیم، باید در بالتیمور، بهدنبال خانم «اسماء حنیف» بگردیم.
یک روز در سمینار ایسنا که در واشنگتن دیسی برپا شده بود، وقتی به غرفهی «سلامتی زنان» رسیدم، خانمی با پوشش کامل بنفش نظرم را جلب کرد. وی «اسماء حنیف» مدیر درمانگاه سلامتی زنان در بالتیمور بود. او همچنین اولین زن مسلمانی است که برای زنان بیسرپرست مسلمان، پناهگاهی دایر کرده و آنجا را نیز مدیریت میکند.
بعد از معرفی خودم، از او خواستم که در فرصتی که مناسب میداند با هم به گفتوگو بنشینیم. وی اولین روز بعد از اتمام سمینار، پیشنهاد کرد تا در درمانگاه سلامت زنان با هم ملاقاتی داشته باشیم. آن روز راهی شهر بالتیمور شدم. این شهر بندری، مرکز مریلند در شرق آمریکا است. شهر با وجود ساختمانهای نهچندان جدید؛ بهنظر جالب میآید و در هر سو کشتیهایی در اسکله لنگر انداختهاند.
وقتی به دفتر خانم «حنیف» رسیدم او و همکارانشان مشغول بار زدن آذوقه برای ارسال به پناهگاه زنان بودند.
*خانم اسماء خسته نباشید! خدا قوت!
خیلی ممنون، خیلی خوش آمدید! ببخشید بهموقع آماده نبودم! به هرحال، بسیار خرسندم که با یک مجله آنهم مجلهای که به زنان مسلمان ایران تعلق دارد، گفتوگو میکنم.
* من هم خوشحال هستم که از نزدیک با شما و کارهای شما بیشتر آشنا میشوم. ابتدا در مورد خودتان برایمان صحبت کنید!
من در ویرجینیا متولد شدم و یک آفریقایی آمریکایی هستم و با خانوادهام در بالتیمور زندگی میکنم. فوق لیسانس رشتهی پرستاری از دانشگاه هاوارد واشنگتن دیسی هستم و در دانشگاه بالتیمور هم تدریس میکنم.
*چیزی که در اولین برخورد با شما نظر من را جلب کرد پوشش شماست، که در همهجا بهرنگ بنفش است. آیا دلیل خاصی دارد؟
من از چند سال پیش، هر روز رنگ بنفش میپوشم. برادرم بهترین دوست من بود. وقتی شرایط سختی در زندگی داشتم، او همیشه از من حمایت میکرد. یک روز فهمیدیم برادرم ایدز گرفته و در حال مرگ است. خانوادهام میخواستند او را به خانهای که مریضها را آنجا میگذاردند، ببرند تا راحتتر فوت کند. من بهعنوان یک پرستار نمیتوانستم این مسئله را قبول کنم. برادرم را آوردم پیش خودم و برای دو سال در آتلانتا با هم زندگی کردیم تا اینکه فوت کرد. او از طریق استفاده از مواد مخدر مبتلا شده بود. مدام او را بیمارستان میبردم و هرروز میگفت: «بگذار من بمیرم.» این حرف خیلی مرا اذیت میکرد. آنموقع فهمیدم رنگ بنفش رنگ خوب و شفادهندهای است؛ رنگ گل بنفشه و بویش هم خیلی شفادهنده است. پس لباسهای بنفش میپوشیدم و عطر گل بنفشه میزدم؛ چون حالم را خوب میکند و مرا از ناراحتی در میآورد. هر روز بنفش میپوشیدم تا بتوانم خوشحال باشم و با خوشبینی نسبت به آینده نگاه کنم. بعد از دو سال که برادرم فوت کرد میخواستم لباس بنفشم را در بیاورم؛ اما موجب سؤال مردم شد. چون آنها به رنگ لباسم عادت کرده بودند و از آن به بعد دیگر رنگ لباسم را تغییر ندادم.
* آنطور که از این فضا و برخورد اول با شما داشتم، بهنظر خیلیخیلی فعال هستید؟ فرصت رسیدگی به بچههایتان را هم دارید؟
بهکمک خدا همیشه درگیر کار هستم؛ حتی زمانهای آزادم را بهصورت داوطلب به برخی مراکز کمک میکنم؛ مثل این درمانگاه سلامت زنان که وقف خانمها، علیالخصوص مسلمانان است. همچنین بهصورت داوطلب در دانشگاه، وضعیت جسمانی دانشجویان را چک میکنم تا پیش از بازیها و تمرینهای ورزشی مشکلی نداشته باشند. رئیس و مشاور مرکز انجمن زنان مسلمان در جنوب واشنگتن دیسی و ویرجینیا نیز هستم.
خیلیها از من میپرسند اسماء، چهطور میتوانی اینهمه کار انجام بدهی! چهار فرزند دارم که همهیشان تحصیلات عالیه دارند و خیلیخیلی درگیر کارهای من هستند و کمکم میکنند.
*از کجا شروع کردید و چهطور وارد این فعالیتها شدید؟
در کودکی خانوادهی من فقیر بودند و زندگی سختی داشتیم. ما جایگاه اجتماعی نداشتیم؛ چون فقیر بودیم. البته این خودش یک برکت بود و حالت ترحم، این فهم را به من داد تا پیشرفت کنم و رتبههای کرامت را بهدست بیاورم. خانوادهام همیشه به من یادآوری میکرد؛ باید آینده را خودت درست کنی و کارهای اجتماعیات را بنابر جنسیتی که داری، بسازی و رشد کنی. نژاد، جنسیت و وضع پایین خانوادهام مانع نشد که من در همان موقعیت بمانم. من باور کردم آنچه که میخواهم میتوانم بهدست بیاورم.
در خانوادهی ما همه باید هم کار میکردیم و هم به تحصیلاتمان میپرداختیم. مادرم تنها بچهای بود که در خانوادهاش توانسته بود دیپلم بگیرد. وقتی من دیپلم گرفتم او گفت: «این چیزی نیست؛ تو باید بیشتر از این تلاش کنی و هدفت را تکمیل کنی و بهکمال برسی.» او به من نشان داد که آموزش و تحصیل چهقدر میتواند مهم باشد. مادرم همیشه به من تأکید میکرد: تحصیلات عالی کسب کن و پرستار شو و به مردم کمک کن؛ چون بسیاری از مردم مریض هستند. او مدام این حرف را بهمن میزد. همین باعث شده بود که فکرکنم فقط باید پرستار شوم. بعد هم اتفاقی افتاد که من را مصمم به تحصیل در این رشته کرد.
*چه اتفاقی شما را اینقدر دگرگون کرد؟
مادربزرگم قابله بود و تحصیلات زیادی نداشت. او مدام کار میکرد و بهاین وسیله خانوادهاش را حمایت مالی میکرد و این برای من تحسینبرانگیز بود. یک روز مادربزرگم به صاحبکار دکترش میگوید که من درد بسیاری در ریهام دارم. دکتر هم میگوید چیز مهمی نیست، نگران نباش. بعدها معلوم شد که سرطان داشته؛ و این سرطان مادربزرگم را از بین برد و ضربهی روحی سختی به من وارد کرد. مادربزرگم در تمام عمرش پیش آن دکتر کار میکرد و حتی برای خانوادهاش هم کار خدماتی میکرد؛ ولی آن دکتر سهلانگاری کرد. مادربزرگم بر اثر بیتوجهی و فقدان یک مرکز بهداشتی از بین رفت. همین باعث شد که من یک دورهی تخصصی ببینم و مرکز بهداشتی تأسیس کنم تا مردم درمان بشوند. این مطرح نیست که شما پول ندارید، آموزش ندیدهاید؛ چراکه بهعنوان یک انسان مطرح هستید. میتوانید هم پولدار بشوید و هم بهتحصیل بپردازید؛ همانطور که من این کار را کردم و بهکمک مادرم یک مرکز بهداشتی تأسیس کردم. تنها انگیزهی من، تراژدی مادربزرگم بود.
*خانم اسماء در مورد پناهگاه زنان توضیح بدهید.
پناهگاه زنان یک منزل بسیار بزرگِ چندخوابه است. در حقیقت فقط یک پناهگاه نیست، یک مؤسسهی آموزشی و خانهی ماست. به زنان مسلمان کمکهای مادی ارائه میکنیم؛ زنان مسلمانی که جایی را برای زندگانی ندارند. سعی میکنیم بدون تحقیر از این زنان مسلمان مراقبت کنیم. اینجا یک پشتوانهای برای مراجعهکنندگان است تا بتوانند خودشان را بازیابی کنند و به جامعه و زندگی عادیشان برگردند.
*چهگونه زنانی به این پناهگاه میآیند و تحت حمایت قرار میگیرند؟
بیشتر زنانی که آسیبهای اجتماعی و خانوادگی دیدهاند و دچار افسردگی شده و یا قربانی خشونت هستند. من خیلی با آنها همدردی میکنم؛ و اگر احتیاجهایی داشته باشند، به آنها کمک میکنم. هر وقت به آنها میگویم دیگر امکان کمک مالی نداریم، خودم روحیهام را از دست میدهم و ناراحت میشوم. دوست دارم که کمکهای لازم بهصورت کامل انجام شود.
*مهمترین مشکل شما در رابطه با فعالیتهایتان چیست؟
ما بیشترین مشکل را در بخش پناهگاه زنان داریم؛ این پناهگاه برای زنان بیسرپرست و بچههای آنهاست و من دوست دارم بهترین و بیشترین کمکها به این زنان بشود تا آنها خودشان را بازسازی کنند. متأسفانه در این خصوص خیلیخیلی به کمکهای مالی، معنوی و فکری احتیاج داریم. همهجا تقاضا میکنم مردم بیایند و به مؤسسهی ما کمک بکنند، تا بتوانیم زندگی را برای این زنان مسلمان و بچههایشان بهتر کنیم. فکر میکنم این یک وظیفهی اسلامی برای همه است. دلیل پافشاریام این است که طناب وصل شده به الله را ول نکنند و از این طناب بگیرند تا خدا نجاتمان دهد؛ حتی در سختترین شرایط این مکان را حفظ کردهام. (در حالی که گریه میکند) بعضی از من میپرسند اسماء چرا این کار سخت و مشکل را ادامه میدهی؟ و جواب من این است که واقعاً میترسم در روز قیامت خداوند از من بپرسد که یکی از بندگان من پیش تو آمد و کمک خواست و تو او را رد کردی. نمیدانم چه جوابی میتوانم داشته باشم. برای همین، این کار را ادامه میدهم. انشاءالله خداوند به ما رحم کند و آن دنیا دست همهی ما را بگیرد.
*مطمئناً خداوند شما را انتخاب کرده تا این کارها را انجام بدهید و این شروع مأموریت شماست.
خیلی وقتها من به جوامع اسلامی میروم و مسائل و مشکلهایمان را مطرح میکنم؛ ولی هیچکس کمک نمیکند. فکر میکنم با وجود صدقهها و زکات که خداوند تکلیف کرده، چرا آن ها به همنوعهای شان کمک نمیکنند. ما میخواهیم از خانمها بهعنوان یک زن مسلمان نگهداری کنیم و کمک کنیم دینشان را حفظ کنند. ادارهی این خانه براساس دستورهای قرآن است. تاکنون واقعاً خدا از ما حمایت کرده است که توانستیم موفق باشیم و سر هر نماز دعا میکنم این پناهگاه را سرپا نگه دارد.
*کار انجمن زنان مسلمان چیست و شما چه کاری در آنجا انجام میدهید؟
این مرکز 26 سال پیش احداث شده است و بخشی از فعالیت آن برای حقوق زنان مسلمان است . یکی از کارهای مشاوران آنجا این است که اعلامیههایی برای مناسبتهای مختلف آماده و به همهی زنان مسلمان واشنگتن دیسی و ویرجینیا اعلام کند. همچنین مشکلهای زنان را بررسی و راهکارهایی را ارائه دهد . مشاوران این انجمن هرگز زن نبودند. روزی دوستم گفت: «میخواهم تو را نامزد انتخابات انجمن بکنم.» من گفتم به من رأی ندهید، فکر میکنم شایستهی این پست نباشم؛ اما وقتی رأیگیری شد تنها زنی بودم که انتخاب شدم. نمایندهی منتخب، مجری و نمایندهی همهی کارهاست؛ از قبیل مشاور خانواده، بهداشت روانی مسائل اجتماعی، و نمایندهی بسیاری از کارها و همچنین با مساجد محلی ارتباط دارد. مرا با اصرار نماینده کردند و این خواست خدا بود که مسئول آنجا شدم. اولین باری بود که کسی رئیس انجمن میشد و من با بیشترین رای، رئیس انجمن شدم. یادم است آقایی گفت: «خانم نمیتواند رئیس بشود. مشاوران کالیفرنیا و نیویورک همه مرد هستند. چهطور شد که اینجا زن را انتخاب کردید؟ در اسلام یک زن را نشان بدهید که رئیس شده باشد؟» و خانمی در پاسخش گفت: «شما به ما نشان بده که کجا زن نمیتواند رئیس باشد!» آخرش زیرمجموعههای شغلی من بیشتر و مسئولیتم سنگینتر شد.
*خانم اسماء از چه زمان و چهگونه با اسلام آشنا شدید؟
برای ادامهی تحصیلات به دانشگاه هاوارد در واشنگتن دیسی رفتم و آنجا زنان زیبایی را که دارای حجاب بودند، دیدم. با خود گفتم با این حجابشان چه نمای خوبی دارند؛ ولی چرا این کار را کردهاند! دوست داشتم با آنها دوست بشوم. از روسریهایی که سر کرده بودند و لباسهایشان پرسیدم. آن دانشجوها هر روز به مسجد میرفتند؛ من نیز مایل شدم با آنها به مسجد بروم. آنها اطلاعات زیادی به من دادند و در مورد اسلام صحبت کردند. الحمدلله پس از تحقیقهای بسیار تشویق شدم که زندگیام را تغییر بدهم و آن را بر محور اسلام درست کنم و روش و رفتار اسلامی داشته باشم. بهترین قسمت مسلمانشدنم، روزی بود که یکسال بعدش شهادتین را در روز اول ماه رمضان گفتم. الحمدلله خدا مرا در صراط مستقیم قرار داد.
*اسلام چه نقشی در همیاری شما با مردم داشت؟
زنان در جامعهی ما گرفتار تبعیض بودند و مادربزرگم یکی از آنها بود. وقتی یک زن مسلمان وارد کلینیک بهداشتی میشود گرفتار تبعض است. آنان به مذهب او احترام نمیگذارند و از طرفی زن نمیخواهد توسط نامحرم دیده بشود. من مجبور هستم بهخاطر این موضوع، تغییرهایی را بهوجود بیاورم. البته نمیتوانم قوانین و مقررات بیمارستانها را تغییر بدهم. فکر کردم بهترین راه این است که یک کلینک برای زنان احداث کنم و تصمیم گرفتم که یک پرستار متخصص بشوم و در وهلهی اول بهزنان مسلمان خدمت کنم. به کمک یکی از دوستان دکترم یک مرکز تأسیس کردیم تا زنان مسلمان را آنجا پوشش بدهیم و خدمات اجتماعی، مراقبتی و بهداشتی را ارائه و آموزش بدهیم. دوستم متخصص خدمات اجتماعی بود و کارهای اجتماعی را سرویس میداد و من خدمات بهداشتی و مراقبتی. ما میخواستیم موجودیت زنان مسلمان را نشان دهیم. شما باید چیزی به مردم ارائه کنی تا مردم باورت کنند و حسش بکنند. ما یک مرکز بهداشتی و اجتماعی برای زنان مسلمان احداث کردیم تا موجودیتمان را نشان بدهیم.
* شما مطالعههای اسلامی هم داشتید؟
بله؛ بعضی وقتها مجبور هستم مطالعهی بیشتری در مورد اسلام و زبان عربی داشته باشم و خودم را به خدا نزدیکتر کنم. روزی در یک سخنرانی که از من دعوت کرده بودند، اعلام کردند میخواهند افرادی را برای مطالعهی بیشتر اسلام به یک مؤسسهی اسلامی بهنام مؤسسهی فنرفکس در ویرجینیا بفرستند. من تقاضا دادم و پذیرفته شدم. آنجا دروسی که تدریس میکردند در خصوص کار یک مُبلغ اسلامی بود و اطلاعاتی که باید در این خصوص کسب میکردیم. خدا را شکر میکنم که از آنجا فارغالتحصیل شدم و توانستم به درجه پیشوایی برسم.
*فکر میکنید بهعنوان زن مسلمان، چهقدر در جامعه آمریکا نقش دارید و چهگونه آن را ایفا میکنید؟
سعی میکنم تا جایی که ممکن است، زندگی مسلمانان را به همسایگان و اطرافیان خودم و مردم آمریکا نشان بدهم و بگویم ما با دیگران هیچ فرقی نمیکنیم. برای اینکه بتوانم این پیغام را به گوش هموطنهایم و دیگر آمریکائیان برسانم پرستاری خواندم؛ چرا؟ چون بهعنوان یک مسلمان، سعی میکنم کمکحال مردم باشم و آنها را کمک کنم. یکی از کارهایی که برای رساندن پیام مسلمانان در آمریکا انجام میدهم، در رابطه با جمعیت و ارتباطات است. دوست دارم آمریکاییها بدانند که مسلمان میتواند همسایه باشد؛ مسلمان میتواند یک آدم متخصص باشد مسلمان میتواند؛ یک تحصیلکرده باشد و یک آدم معمولی باشد. بههمینخاطر یکی از کارهایم تدریس در دانشگاه است. وقتی دانشجویان به دانشگاه پرستاری میآیند برایشان دورههای تجربی فراهم میکنم. در این دورهها دانشجویان میتوانند روی بیماران واقعی کار کنند. میتوانند تجربههای عملی بهدست بیاورند و هم اینکه درسهایشان را مرور کنند. وقتی در این دورهها با دانشجویان کار میکنم کسی اهمیت نمیدهد که سیاهپوست و مسلمان هستم. فقط به این فکر هستند که من در آنجا هستم و میتوانم نیازهایشان را برطرف کنم. بهعنوان یک مسلمان و برای آشنا کردن دانشجویان با اهداف مسلمانان صلحطلب، این کار را انجام میدهم. احساس میکنم خودمان، دینمان، شخصیتمان و هویتمان را به این طریق میتوانیم به همهی طبقههای آمریکایی معرفی کنیم.
*آیا بهعنوان یک مسلمان؛ تا حالا دچار مشکل شدهاید؟
من خودم را یک زن مسلمان و رئیس یک انجمن اسلامی معرفی میکنم که در شورای ادارهی مسجد هم هستم. حجاب هیچوقت باعث نشده از فعالیتهایم باز بمانم. تنها موقعی خیلی زیر ظلم و ستم بودم که بهعنوان یک زن آمریکایی آفریقایی زندگی میکردم. من بهعنوان یک زن مسلمان، آزادیهایی را کسب کردم که دیگر زنها ندارند و همانطور که الله - سبحان و تعالی - فرموده به ما اختیارهایی داده است که با توجه به آموزش های عالی دین اسلام و رعایت یکسری مسائل میتوانیم به بلندترین هدفهایمان برسیم. ضعیف بودن و ضعیف واقعشدن، بدتر از مُردن است و من تا روزی که زنده هستم از خداوند میخواهم که این قدرت و توانایی را به من بدهد؛ آنطور که خودش خواسته وظایف دینی و اجتماعیام را انجام بدهم.
*خانم اسماء! ما هم برای شما از صمیم قلبمان دعا میکنیم تا انشاءالله مشکلهای شما حل شود و به توفیقهای بیشتری دست یابید.
خیلی متشکرم که به این مرکز آمدید و مرا مورد توجه قرار دادید.