گفتوگو با خانم دکتر فریده مهدوی دامغانی، مترجم و مدیر انتشارات تیر
اشاره: دکتر «مهدوی دامغانی» مترجم بیش از چهارصد عنوان کتاب از زبانهای انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی بهفارسی و از عربی به زبانهای ذکر شده است.
لوح تقدیر پرکارترین مترجم زن سالهای 76 و 77، لوح تقدیر پرکارترین مترجم زن از طرف رهبری سال 78، برندهی جایزهی کتاب سال 84 ، لوح تقدیر از جشنوارهی رضوی سال 89 ، لوح تقدیر از جشنوارهی نیایش سال 84 ، لوح تقدیر از سازمان جهانی یونسکو سالهای2012 و 2013 ، لوح تقدیر از جشنوارهی کتاب و کتابخوانی سال 85، لوح تقدیر و تندیس مخصوص از جشنوارهی شمیسه سال 91، جایزهی جشنوارهی فارابی91 و... برخی از جوایز ایشان است.
تمدنهای گمشده (جان میچل)، آن شرلی (لوسی مونتگومری)، بانوی بزرگ عالم (آنی کرک وود)، بانوی پیک (پوشکین)، تمدنهای گمشده (جان میچل)، در جستوجوی معنا (سیدنی شلدون)، دو نجیبزاده (شکسپیر)، رنج بیهوده (شکسپیر)، زن در تصوف (آنه ماری شیمل)، جزیرهی روز پیشین (اومبرتواکو)، میان شب و روز (جبران خلیل جبران)، نمایشنامهها (اسکاروایلد)، شرکت (جان گریشام)، عشق شفابخش (مولیر)، علائم ستارهای (لیندا گودمن)، کتاب شنی (خورخه لوئیس بورخس)،کنیز دربار (سوفی بورنهام)، کوئین (آلکس هیلی)، لذت آهستگی (میلان کوندرا) و... از آثاری است که از ایشان به فارسی ترجمه شده است.
*خانم دامغانی در اولین سؤال بگویید چرا سراغ ترجمه رفتید؟
بهواسطهی پدرم به مطالعه علاقهمند شدم؛ چون از همان سالهای کودکی مرا با مطالعه آشنا کردند. شاید برایتان جالب باشد من با کتاب تربیت شدم! وقتی در دوازدهسالگی بابا گوریو را خواندم، پدر در بارهی ماجراجویی، فداکاری و... با استفاده از شخصیتهای کتاب نتیجهی کارها را برایم تشریح کرد؛ این یعنی شیوهی تربیت غیرمستقیم. نمیگفت این کار را بکن آن کار را نکن، میگفت ببین این شخصیت مهربان چه اتفاقی برایش رخ داد. ببین آن شخصیت بدجنس چه عاقبتی داشت! با توجه به شغل پدر که مأموریت داشت نسخههای خطی کتب شیعه را در اسپانیا رصد کند، فقط چند سالی از دوران تحصیل را در ایران بودم. آن وقتها دلم میخواست آنجا بمانم و نویسنده و شاعر شوم. سال 57 که همراه برادرم به فرانسه برای دیدار امام رفتم نظرم برگشت و احساس کردم باید برگردم. برگشتم و ازدواج کردم. بعد از ازدواج و تولد فرزندانم با کانون پرورش فکری و صدا و سیما هم همکاری داشتم. در خانه هم با توجه به موقعیت منطقهی جنگی و نبود امکانات برای بچهها شیرینی میپختم، آشپزی میکردم که همسرم پیشنهاد داد غیر از کارهای خانه خودم را با کار دیگری سرگرم کنم.
*زمانی پرکارترین مترجم خوزستانی بودید، حالا چه میکنید؟
از 23 سالگی تاکنون بیوقفه ترجمه کردم. در دورهای تعداد زیادی کتاب را از فرانسه، انگلیسی، ایتالیایی به فارسی ترجمه کردم؛ اما پشت در دریافت مجوز ماند و یک مرتبه وارد بازار شد. بهواسطهی شغل همسرم که خلبان است در سالهای دوران دفاع مقدس در امیدیهی اهواز سکونت داشتم و برای مجوز به ارشاد خوزستان مراجعه میکردم و این تصور پرکار بودن مترجم خوزستانی از آنجا ایجاد شده است.
*اولین کارتان؟
کاری بود از آگاتا کریستی. کتاب هفت جلدی «کاترین عشق و دیگر هیچ» کار دومم بود. این کار مربوط به جنگهای بین انگلیس و فرانسه در قرون وسطی بود. شاید همان کتاب سبب علاقمندیام شدم و مقطع دکترای تاریخ قرون وسطا را انتخاب کردم. کتابهای بعدیام هم همه در دفتر کار ناشر ماند؛ حتی کتابها را نداد که به ناشر دیگری بدهم. باز هم ادامه دادم و ادامه دادم. ترجمهها به بیست و چهل رسید. هربار که بهتهران میآمدم ترجمههایم را به ارشاد و پیش ناشر میبردم؛ اما دریغ از چاپشان.
* چهطور از بنبست نشر خارج شدید؟
انتشارات علمی کتابی از من چاپ کرد و با فروش بسیار خوب آن دیگر تقاضا و سفارش بود که داده میشد.
* ظاهراً ترجمهی کتاب در آغوش نور به چاپ 45 رسیده است؟
بله. 160 میلیون نسخه از کتاب در امریکا فروش رفته است؛ اما این ترجمه مدتها در ارشاد منتظر ماند. کتاب در بارهی کسانی است که تجربهی نزدیک به مرگ داشتند. همزمان کتاب دیگری را هم برای مجوز به ارشاد دادم. بَررسهای ارشاد گفتند این کتاب نباید چاپ شود؛ چون در بارهی روح و مرگ مسئله ایجاد میکند! کتاب دوم هم نباید چاپ شود؛ چون زیادی به مواضع شیعه پرداخته است! یعنی همزمان مارک ماتریالیستی و زیادی شیعهبودن به نویسنده زدند و جلوی چاپ کتابها را گرفتند!
*سراغ ناشران زن نرفتید؟
چرا؛ اما از طرف آنها هم مورد بیمهری و بیتوجهی واقع شدم. البته شرایط اقتصادی دوران جنگ و نبود کاغذ را هم بیتأثیر نمیدانم! خاطرم هست وقتی ترجمههایم در ایتالیا جایزه گرفت به ارشاد رفته بودم. همان ناشر زن با تمسخر با من برخورد کرد و گفت تو هنوز دنبال ناشر میگردی! کسی گفت: «نه! با خانم دکتر اینطور حرف نزن. ایشان جایزهی لئوپاردی را بهخاطر ترجمهی شعرهای دومین شاعر بزرگ قرن 19 ایتالیا و جایزهی کوم منداتوره که مساوی با فرماندهی کل قوای ایتالیا را دریافت کردهاند.»
* علت ترجمههای عربی شما به انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی چه بود؟
ابتدا سعی کردم خودم را بهعنوان یک مترجم و بدون اینکه دختر دکتر احمد مهدوی باشم، معرفی کنم. با ترجمههای عامهپسند و سپس ادبیات و رمانهای کلاسیک و شاعران مطرح دنیا کتابهای روانشناسی. موقع ترجمهی کتاب در آغوش نور استخاره گرفتم، خوب آمد. برای سال تحویل 76 با هواپیمایی که همسرم خلبان آن بود به پابوس امام رضا(ع) رفتیم. در هواپیما ترجمه را شروع کردم. براساس تقسیمبندی که برای هر ترجمه دارم باید آن160 صفحه را در هشت روز تمام میکردم. وقتی به زیارت رفتیم کتاب را با خودم بردم که آقا آن را متبرک کنند. در آن شلوغی اول فروردین بهسختی توسط کسی که نفهمیدم چه کسی بود توانستم خودم را به ضریح برسانم. آنجا دستم و کتاب را بهضریح چسباندم، شفا و برکت خواستم. وقتی توانستم کتاب را طبق برنامهریزی تمام کنم و دستم هم خوب شد، دلم خواست کتابهای دینی ترجمه کنم.
* خیلی از دعاها، زیارتها، قصیدهها و... را از عربی ترجمه کردید. این کشش و جذبه چهطور در شما که به عربی تسلط کافی نداشتید، رخ داد؟
زبان عربی من در حد ابتدایی بود. در حج در طواف خانهی خدا ناگهان بهذهنم رسید بخواهم دعاهایی را که خودشان میخواهند به من توفیق ترجمهاش را بدهند. هیجانزده گفتم هرچه دعای شیعی موجود را به فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی ترجمه میکنم. آمین یا ربالعالمین! ناگهان یادم آمد که خیلی از این دعاها حتی به فارسی هم ترجمه نشده و من که عربی را آنقدر خوب نمیدانم. چهار سال طول کشید تا این کار را انجام دهم؛ یعنی توفیقش را به من دادند. بعد رفتم سراغ زیارت نامهها. از خانم حضرت معصومه(س) شروع کردم بعد حکیمه خاتون، امالبنین، حضرت خدیجه، فاطمه بنتاسد، نرجس خاتون و... یعنی کشش و جذبهای که گفتید مرا میبرد و برایم راه را باز میکرد.
شبی خواب دیدم جلوی گیشهی بانک هستم و دفترچهی پساندازم را به تحویلدار میدهم و میپرسم موجودیام چهقدر است؟ او جواب میدهد نامحدود! با تعجب اطراف را نگاه میکنم و میبینم کسی که انگار میدانم حضرت سیدالشهدا هستند سوار بر اسب و با کلاهخودی که پرهای سبز دارد ایستادهاند و نگاه میکنند. کنارشان چند اسب سوار دیگر که حس میکنم امام سجاد(ع) هستند حضور دارند. امام به من خطاب کردند: «صحیفهی سجادیه را ترجمه کن!» دست بر سینه گذاشتم و گفتم چشم. خوابم را برای پدر و آقای خرمشاهی تعریف کردم. گفتند صحیفه به انگلیسی ترجمه شده، شما به فرانسه یا ایتالیایی ترجمه کن. دو سال ترجمهاش طول کشید. بعد زیارت عاشورا را شروع کردم. بعد ابوحمزه، حدیث کسا و... بعد از آن توفیق پیدا کردم زمانی که در شهر فاتیما (لیسبون) بودم ترجمهی دعای عرفه را به پرتقالی آغاز کنم.
*خطبهی غدیر هم همینگونه انتخاب شد؟
این ترجمه، خیلی سخت و مراحل آن طولانی بود. هشت بار متن را ترجمه کردم؛ اما وقتی برای تأیید دستور زبان فرانسه آن را نزد پدر میفرستادم، ایراد میگرفتند. خیلی سعی و تلاش کردم؛ اما کار پیش نمیرفت. به حضرت امیر متوسل شدم و گفتم خودتان مهر تأیید بزنید. وقتی داشتم برای بار آخر پرینت گرفتم درست در صفحهی آخر، همسرم با هدیهای به خانه آمد. ایشان خیلی اتفاقی سر راهش به منزل به نمایشگاه قرآنی برخورده بود و از آنجا یک تابلوی بزرگ از در خانهی کعبه برای من خریده بود. هدیه را که دیدم، آن را مهر تأیید مولا دانستم.
*اصول کافی را هم ترجمه کردهاید؟
بله! اصول را تقسیمبندی کردم و ترجمه را شروع کردم. در آغاز کارهایم تاریخ شمسی، قمری و میلادی را ذکر میکنم. نوشتم ده می و تقویم را نگاه کردم، نوزده اردیبهشت مصادف با بزرگداشت شیخ کلینی! موارد اینچنینی را تصادف نمیدانم و از قبل تعیین شده هم نمیدانم!
*از حضرت معصومه(س) که نام ایشان را هم در ترجمهها دارید، بگویید!
خودم را کنیز ایشان میدانم. چند وقت پیش در چالهای افتادم. دکترها گفتند نباید تکان بخوری. کتف، شانه و دندانم... آسیب جدی دید. بعد از مدتی بازویم حس خودش را از دست داد. دکترها گفتند نزدیک بود که نصف بدنت فلج شود. این حس ممکن است برگردد؛ اما کی، معلوم نیست؛ حداقل تا ششماه دیگر یا بیشتر. به پابوس حضرت معصومه(س) رفتم و خودم را به ضریحشان چسباندم و خواستم شفا بدهند. فردای آن روز دستم هیچ مشکلی نداشت!
پدرم خواب پدرشان حضرت آیتالله محمدکاظم دامغانی و پدربزرگشان را دیده بود، پشت دری که میگویند ائمهی اطهار حضور دارند، نشستهاند. صدایی از درون پدرم را خطاب میکند که معصومه کجاست؟ اسم من در شناسنامه معصومه است. پدرم میگویند همینجاست. صدایش کنم؟ من میروم و صدا میگوید قصیدهی برده را ترجمه کن. حتماً میدانید که این قصیده در بارهی وجود نازنین پیامبر(ص) است. من شروع کردم و گشایشی در کار و زندگیام شروع شد که نگفتنی است.
* در کنار همهی ترجمهها میشود گفت کار برای سیدالشهدا(ع) طعم خاصی دارد!
دقیقاً! یکبار خیلی برایشان دلتنگ بودم. متوسل شدم و خواستم از طرف خودشان برایم کاری مقدر شود. در حالت گریه و دعا دیدم در میزنند. از طرف چاپخانهای که مرا میشناختند بهمناسبت سال نو سررسید و هدیهای آورده بودند. تصویری از اسب خونین امام بود و تصویری از اباالفضل عباس است که کنار نهر علقمه ایستادهاند. همان وقت گفتم یا سیدالشهدا من آمادهام. صبح زود حاجآقا نوراللهی تماس گرفتند که حضرت آیتالله محمدصادق نجفی میخواهند با شما صحبت کنند. ایشان گفتند: «دخترم کتاب مرا ترجمه میکنی؟» گفتم: «به دیدهی منّت. در باره چیست؟» گفتند: «سخنان امام حسین(ع) در راه مکه به کربلا.»
*در بارهی حضرت زهرا(س) کار دیگری هم کردید؟
سال 84 در نمایشگاه کتاب دعوت کردند در بارهی حضرت زهرا(س) سخنرانی کنم. با چه ذوق و شوقی مطلب آماده کردم. همراه همسرم و دکتر رحماندوست رفتم. متأسفانه برخورد محترمانهای آنجا با من نشد. دلشکسته و ناراحت سخنرانی نکرده برگشتم. از بیبی دو عالم گله کردم که شما اجازه ندادید در بارهتان حرف بزنم. چند وقت بعد برای برنامهی تلویزیونی به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) دعوت شدم. گفتوگوی خوبی داشتیم و آنجا در بارهی نماز حضرت صحبت کردم. مجری برنامه از من پرسید دوست داری کجا بمیری؟ گفتم مدینه، جایی که خیلی دوست دارم بروم. ظاهراً برنامه خیلی تأثیرگذار شده بود. رئیس صدا و سیما بعد از برنامه سبد گل و هدیه فرستاد. از طرف دفتر رهبری با شنیدن آن صحبتها هدیهی سفر حج دادند. چکی با مبلغی بالا از طرف خیّری به من هدیه شد که آن را برای آزاد کردن زندانیان بیتقصیر زن هدیه کردم. در خیابان و ادارهها هرجا میرفتم مردم مرا میشناختند و میگفتند ما نماز حضرت زهرا(س) را خواندیم و... یعنی خانم به من لطف کردند! همان سال، قبل از حج در جشنوارهی رضوی برندهی کتاب سال ولایت شدم.
*ماجرای ترجمهی خطبهی فدک را بفرمایید.
شبی خواب دیدم میگویند به مسجد محلهیتان برو و کتاب جلد قرمز را ترجمه کن. من برای یادگیری قرآن به مسجد میرفتم و کتابخانه را هم دیده بودم. به مسجد رفتم و دیدم آن کتاب قرمز خطبهی فدک از حضرت زهرا(س) است. هنوز کار تمام نشده بود که دوباره خواب دیدم نشانی کتابی قرمز در کتابخانهی همسرم را میدهند و میخواهند ترجمه کنم. گشتم و گشتم کتاب قرمز رنگی پیدا نکردم. همینطور که با ناامیدی میگشتم دیدم کتابی به نام نفسالمهموم است؛ اما عطف آن سفید است. کتاب را برداشتم، جلدش قرمز بود! ترجمهی فرانسه آن را شروع کردم. در محرم همان دههی اول پابهپای منزلهایی که امام حسین طی کرده بودند در کنار شرکت در مراسم و ادای نذری که داشتم کتاب را ترجمه کردم. همان دههی اول محرم تمام شد! خدا را شکر که ترجمههای مذهبیام با اجازه و راهنمایی خودشان انتخاب میشود.
*بازخورد ترجمههایتان را چهطور ارزیابی میکنید؟
از طریق جایزهها تا اندازهای میفهمم؛ اما چون توزیع کتاب خیلی درست نیست بازتاب را در جریان نیستم. مثلاً دلم میخواهد بازخورد ترجمهی دعای ناحیهی مقدسه، یا نامههای حضرت امیر به فرانسه و ایتالیا را بدانم. دلم میخواهد بازتاب ترجمهی زندگی شهربانو مادر حضرت سجاد را بدانم. میخواهم بدانم ترجمهی دعاهای قرآن، چهگونه نماز بخوانیم به زبان فرانسه و ایتالیایی، تمام سرودههای عاشورایی، مطالبی راجع به امام زمان(عج) و... کجاها منتشر شده و مخاطب من چهقدر تحتتأثیر بوده. دلم میخواهد بدانم ترجمهی اشعار سهراب سپهری، قیصر امینپور، خیام و... چه تأثیری در شناخت کشورم در دنیا داشته است.
*با توجه به تجربهی دریافت جایزههای متعدد شما در خارج از کشور، تفاوت کار فرهنگی و اقبال مسئولان و مردم در داخل با خارج از کشور چهقدر است؟
خیلی زیاد. آنجا کسی که قلم بهدست میگیرد ارج و قرب و احترام فراوان دارد. من بیشتر از اینکه داخل کشور شناخته شده و مورد احترام باشم در خارج از کشور بودهام. جایزههای متعدد، لوحهای تقدیر، همایشهای قدردانی و برگزاری سخنرانی و... در راونا در ایتالیا مرا شهروند افتخاری خود کردند. مدال طلایی که دادند در سه اندازه و منظور بود. یکی زمانی که در جمع رؤسای جمهور قرار میگیرم، یکی زمانی که در جمع سفرای خارجی حاضر میشوم و دیگری زمانی که در مراسم رسمی با حضور اندیشمندان و مدیران فرهنگی هستم. نشان «کوم منداتوره» از نشان شوالیه هم بالاتر است. مدالهای نقرهای که مربوط به 200 سال قبل است. مدال طلایی جایزهی لئوپاردی، مدال طلایی که در فلورانس یا از انجمن کلیساهای کاتولیک ایتالیا گرفتم یا مدال طلایی که برای ترجمهی دانته از پروفسور فرانچسکو و ماتسونی گرفتم، همه و همه نشان میدهد کار کردن و دیدهشدن آنجا علیرغم همهی مسائل متفاوتتر است!
*از اساتید خود در زمینه های تربیتی و معنوی بگویید.
پدربزرگم حضرت آیتالله دامغانی که از کودکی با مهر و محبت و عطر خوش گلاب در خاطرم نقش بستهاند. پدرم دکتر احمد مهدوی که به من کتاب خواندن و یاد گرفتن را تعلیم دادند. ایشان بسیار دقیق، باهوش و منظم هستند. علم رجال شجرهشناسی و ادبیات عرب را میدانند. ایشان استاد ادبیات فارسی در هاروارد امریکا هستند و فقه، اصول، کلام و ادبیات عرب را در مقطع فوق دکتری تدریس میکنند. شاگرد بدیعالزمان فروزانفر و امیری فیروزکوهی بودند. اهل سفر و تجربهاندوزی بوده و هستند. با ما خیلی حرف میزدند و مسائل کتابهایی را که خوانده بودیم تحلیل و بررسی میکردند، خیلی زیاد از ایشان آموختم. پدرم اطمینان به خود داشتن و به دیگران اطمینان کردن را به من یاد داد. از کسانی که با بیمهریهایشان در مواجه با ترجمههایم در سالهای اول به من یاد داد ناامید نشوم.
* مادر بودنتان با اینهمه ترجمه، تضادی ایجاد نکرد؟
ابتدا و همیشه، همسر و همراه شوهرم و مادر سه فرزند عزیز تحصیلکردهی خوشذوقم بودم. دخترم در مقطع دکترا و پسرانم در کار ترجمه و نشر هستند. ابتدا وظیفهام را در قبال خانوادهام انجام دادم. مادران نسل جدید متأسفانه کمتر برای بچه وقت میگذارند. بهجای قصه و کتاب خواندن برای بچه لپتاپ، گیم، کامپیوتر و موبایل تهیه میکنند. خودشان را آنقدر سرگرم میکنند که لذت دیدن بزرگشدن بچههایشان را نمیفهمند. مادر بودن بر جمعکردن ثروت، کسب مدارک تحصیلی و ... ارجحیت دارد. مادران اگر صبور و تکیهی خانواده و چون زنان گذشته مدیر و مدبر خانواده باشند، زیان نمیبینند. مادران اگر تواناییها و استعدادهای فرزندانشان را کشف کنند، دیگر جای خالی آنها را کلاسهای اجباری و هزینه پر نمیکند.
*و حالا آرزو دارید!
نهجالبلاغه را مجدد به فرانسه و انگلیسی ترجمه کنم. کاری را در بارهی حضرت عباس(ع) که خیلی تحت تأثیرش بودم ترجمه کنم. مجموعهی چهارده معصوم را ترجمه کنم. کتاب عرفان خورشید که در بارهی امام رضا(ع) است، ترجمه کنم.
*امیدواریم در ترجمهی همهی اینها موفق باشید و عنایتهای ائمه همیشه شامل حالتان شود.