باغبان خسته
به همهی مادران
محمدحسین صفّاریان
شب مانده و سکوت، زمان ایستاده است
مادر هنوز دلنگران ایستاده است
نیمهشب است و تا برسم از درِ حیاط
آشفته از خیال و گمان ایستاده است
مهتاب روی اوست که هر شب به صورتی
بر شانهی شبی گذران ایستاده است
این باغبان که خستهی پنجاه و نه بهار
در بادهای سرد خزان ایستاده است
با دستهای خالی و با چشمهای خیس
در پای این نهال جوان ایستاده است
چون تک درخت در تب طوفان زندگی
با قامتی اگرچه کمان، ایستاده است
چهقدر خوب و مهربان است
الیزابت بَرِت براونینگ
مترجم: زهره دربانی
میگویند خدا در آن بالاهاست؛
اما اگر به بالای کاجها نیز نگاه کنی
او را نمیبینی؛ اما چرا؟
و اگر به عمق معدنهای ژرف بروی
هرگز او را در بین رگههای طلای معدن نخواهی دید،
اگرچه از نور او همهچیز شکوهمند و درخشان است.
چهقدر خوب و مهربان است
او آسمانها و زمین را در برابر چشمانش در پردهای میپوشاند
همچون راز خفتهای برای عشقی ناگفته؛
اما هنوز ارتعاش آغوش گرم او را که بهسوی من بال گشوده است.
از میان آفریدگان،
از هر دیدنی و شنیدنی حس میکنم.
گویی مادر مهربانم
در شب، چشمان بستهی خوابآلود مرا میبوسد،
نیمهبیدارم میکند و میگوید
عزیز دلم
بگو چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است.
آب و آیینه
سیدعلی اصغر موسوی
مادر، ای احساس شببوها، نگاه یاسها
ای زلال مهربانی در دل احساسها
انتخاب نام تو، با آب و با آیینه بود!
تا بیافشانی به مژگانت گل الماسها
فصل دلتنگی که لبریز از تو هستم، دیدهام
از تهی سرشار، در اطراف من مقیاسها!
هرچه دارم، جز نگاهم، گو فدایت، باک نیست!
تا نباشم در ردیف قدر حقنشناسها
کودک دیروز خود را چون تماشا میکنی
ناتوانند از شکار خندهات عکاسها
این همه مهر از چه میجوشد؟ به غیر از قلب تو!
گرمی نان میتراود از دل دَستاسها!
باز میبخشی مرا، ای بیدریغ مهربان!
شاعرم، دیوانهام، دیوانهی احساسها
ظهر بهاری
نرگس گنجی
از بارش تگرگ در این آفتابِ ظهر
پر زد ز چشم دلشدگان، میلِ خوابِ ظهر
دم کرده مینمود و فرو خفته آسمان
آمد نسیم مست و فرو ریخت قاب ظهر
عصر از شب گذشتهی عاشق سؤال کرد
در خنده، گریه کرد و چنین شد جواب ظهر
سرمستیِ جوانیِ ما بازگشته است
حال و هوای فجر کشیده است تا به ظهر
بس نیست بام و شام که جولان دهد بهار -
کاین سان به ترکتاز گشودهست باب ظهر!
شب تیره بود و صبح، شکر- خواب، نوشتان!
حالا خوش است وقت؛ حبیبا بیا به ظهر!