چند روز پیش برای خرید مایحتاج خانه به فروشگاهی رفته بودم. بعد از اینکه در فروشگاه چرخی زدم، غرفهای توجهم را جلب کرد که بسیار برایم جالب بود. در کنار سایر وسایل مورد نیاز یک خانواده، فضای قابل توجهی به نشر و کتاب اختصاص یافته بود. بسیار عالی است اگر هر فرد بداند در کنار ضروریها، کتاب هم جزء جدانشدنی زندگی است. البته در دسترس بودن کتاب در ایستگاههای اتوبوس، قطار، مترو و ... اگرچه کار بسیار جالب و قابل تأمل است، باید به نوع کتابها، محتوا و آموزههایی که در خود دارند توجه کرد.
با اینکه امروزه کتاب و کتابخوانی تقریباً جای خود را بین نوجوانان و جوانان پیدا کرده است، نکتهای که به آن کمتر توجه میشود، خطوطی است که مخاطب را بهدنبال خود میکشاند، مطالبی که خواسته و ناخواسته تأثیر خوب و بدش روی جوانان بسیار عمیق و طولانی است.
چند وقتی بود که این خبر در فضای نشر پیچیده بود: «چند روز ابری» نوشتهی «ماندانا معینی» یا بهعبارتی «م. مؤدب پور» به چاپ چهارم رسید. در صورتی که خیلی از اهالی فرهنگ و هنر حتی اسم این رمان پر خواننده را نشنیده بودند. این کتاب توسط انتشارات «نیریز» وارد بازار شد در حالیکه این نویسنده کتابهای دیگری که اتفاقاً پرخواننده هم هستند در کارنامهی خود دارد. کتابهایی مثل «کژال»، «پس کوچههای سکوت»، «دریا»، «شینا» و ...
«چند روز ابری» به سبکی که اتفاقاً چند وقتی است بین نویسندهها رواج یافته، نوشته شده است. بهصورت بخش بخش و هرکدام از زبان یکی از شخصیتها که مربوط میشود به پیام و پریا و اتفاقهایی که حول و حوش این دو نفر میچرخد. البته این اتفاقها به نفر سومی هم برمیگردد که اگر بیراه نباشد، بار اصلی داستان و کشمکشهایش روی دوش اوست. کاوه که بههمراه پیام، پزشکان یک بیمارستان خصوصیاند و پریا که مسئول آزمایشگاه است.
قصهای تکراری در این کتاب شکل میگیرد. از آن قصهها که مربوط به فضای عشق و عاشقی است و هرمخاطب جوانی را بهدنبال خود میکشد. با این تفاوت که اینبار فضای عاشقانه بین تحصیلکردههاست. این فاکتور کمی داستان را دچار مشکل میکند؛ از این حیث که نویسنده باید حواسش را بهمطالبی که مینویسد جمع کند، که متأسفانه در کتاب «معینی» کمتر دیده میشود.
کاوه و پیام با جمعی از دوستانشان مشغول طبابتاند؛ اما هیچ مصداقی برای آن نیست. تنها اینکه مریضها پشت در نشستهاند یا پیام برای عمل آماده میشود، نه تکهکلامی پزشکی نه توصیف جانداری که خواننده بتواند کاملاً فضای داستان را باور کند. غیر از این مسائل، نوع رفتارها و گفتوگوها آنقدر کوچهبازاری است که اگر حرف بیمارستان و دکتر و بیماران پشت در نبود، مخاطب داستان را در جای دیگری مثل یک شرکت که توسط چند کمسواد تأسیس شده تصور میکرد. درست شده مثل یک فیلم که هر از چند گاهی بازیگران نقش عوض میکنند و بر اساس نقش، گفتوگوها و رفتارها شکل میگیرد.
پزشکان «چند روز ابری» اصلاً باورپذیر نیستند، بهخصوص اعمال و رفتارشان مثل نوجوانهای پانزده، شانزدهساله است. پیام، عاشق پریا شده و در این راه از دوستش کاوه که اتفاقاً همهی مدارج تحصیلی را با هم طی کردهاند، کمک میخواهد. عاقبت پیام با مسخرهترین روشها خواستگاری میکند. کاوه به پیام میگوید صبح زود برای گرفتن جواب خواستگاریاش جلوی آزمایشگاه مشتاقانه به انتظار محبوبش بنشیند؛ اما بهمحض اینکه با پریا مشغول صحبت میشود همهی پزشکان بیمارستان بهدستور کاوه که خیلی شوخطبع است با برگهی آزمایش در دست جلوی آزمایشگاه سبز میشوند و خواستگاری پیام را با سروصدا تبریک میگویند!
از همهچیز اگر بشود گذشت، رفتار این قشر با اهمیت در جامعه بسیار نامعقول و به دور از نزاکت است. چهطور میشود باور کرد که پزشکان یک بیمارستان در آن واحد تصمیم بگیرند شوخطبع باشند و بهحریم خصوصی یک نفر تجاوز کنند؟ آیا اصولاً بیمارستان محل شوخی و خندیدن و سربهسر دیگران گذاشتن است یا مکانی برای رسیدگی به بیماران؟ یا چسباندن آدامس روی صندلی پریا که دیگر از آن کارهای مسخره است. نمیشود تصور کرد جز بچهای پر جنب و جوش و به دور از ادب آن را انجام بدهد، چه برسد به...
ازدواج این دو در نهایت با دنیایی از شور و شوق شکل میگیرد و همهچیز بهخوبی و خوشی پیش میرود؛ اما در این میان، مشکل دیگری سر برمیآورد که اتفاقاً خیلی هم جدی است. پیام فکر میکند نمیتواند بچهدار شود و برای اطمینان از این موضوع دوباره دست به دامن سنگ صبورش، یعنی کاوه میشود و بهدور از چشم پریا آزمایش میدهد و میفهمد که حدسش کاملاً درست بوده است. از همان روز رفتارش عوض میشود و نقش یک دکتر ناامید را بازی میکند که در خیابان سرگردان است و حتی گوشهای کز میکند تا دیرتر به خانه برسد؛ چراکه نمیخواهد رو در روی پریا قرار بگیرد.
تنها راه بچهدار شدن این زوج مرفه و تحصیلکرده، گرفتن نطفهی اهدایی است؛ اما پریا نگران است که او با این مسئله در آینده کنار نیاید و فرزندی را که از این راه به دنیا آمده نپذیرد. بالأخره تلنگری به پیام زده میشود تا در این راه بهجای راضی کردن کاوه برای اهدای نطفه، دست به دامان خدا شود و از او کمک بخواهد و برای این اطمینانی که به قلبش رسوخ کرده، کارهای خیر زیادی هم انجام میدهد که روحیهاش هم بهتر شده به زندگی عادی برمیگردد.
اما از زاویهی دیگر، پریا با همکاری پدربزرگ روشنفکرش کاوه را راضی به اهدای نطفه میکند. هرچند این نکتهی آخر به این وضوح برای خواننده آشکار نمیشود؛ اما میشود گفت برداشت کلی از اتفاقهای رخداده همین باشد؛ چراکه کاوه از بیمارستان بیرون میآید و در یک روستا مشغول مداوای بیماران میشود و قضایای دیگر!
در خلال داستان، شخصیتهای دیگری هم با داستانهای مربوط به خودشان میآیند و خودی نشان میدهند و میروند، که در کل میتوان اینطور نتیجه گرفت نویسنده بیشتر در نظر داشته در رمانش به مسائل روز بپردازد. ازدواج، مسئلهی ناباروری، دو همسری و... که البته در جای خود بسیار خوب و قابل تأمل است؛ اما چهگونگی پرداخت به این مسائل هم از اهمیت خاصی برخورداراست. قضیهی خواستگاری، صفحههای بیشتری را به خود اختصاص داده است تا مشکل اصلی که پیام و همسرش برای آن میجنگند. درگیری یک زن یا مرد برای ادامهی زندگی و بارداری میتوانست بهتر از این خواننده را درگیر کند که خوب از آن استفاده نشده، در ضمن مطمئناً کاشت نطفه از ضوابط خاصی برخوردار است؛ یعنی نمیشود بهسادگی این مراحل را طی کرد و مرد بهعنوان یک عنصر اصلی در این جریان خبردار نشود. به هرحال، نوشتن چهارصد صفحه داستان، کار سادهای نیست تا چه رسد به اینکه هیچ جنبهای از آن از قلم نیفتد و بدون مشکل باشد. بهغیر از پرداختن به مسائل روز که از محاسن داستان است، حالت طنز در گفتار بعضی از شخصیتها فضای داستان را زنده و پرجنبوجوش کرده است.
ویرایش کتاب که هم جزء غیرقابل انکار است و در فهم دقیق حوادث به مخاطب کمک میکند، با نهایت تأسف باید گفت در رمان «چند روز ابری» ویرایش علمی نیست. شیوهی جدید نگارش بهکار گرفته شده که چیزی مابین ویرایش نمایشنامه، فیلمنامه یا چیزی شبیه اینهاست، از ویراستاریهایی که در انتشارات شناختهشدهای مثل «نیریز» مشغول ویرایش هستند، بعید است.
در کل، رمان «مؤدب پور» یا «ماندانا معینی» رمانی است که اگر با دقت و موشکافی بیشتری نوشته میشد، میتوانست گروه زیادی را بهسمت خود بکشاند. دقت در نوشتن مطالبی که قرار است وجههی گروهی از مردم را بهتصویر بکشد بیشتر از تعداد چاپ و تیراژ یک کتاب جلب توجه میکند. پس، از یاد بردن چنین چیزی باید از بیتجربگی نویسنده باشد. نکتههای مبهم داستان، استفادهی ضعیف از عناصر، بهتصویر کشیدن حال و هوایی که مختص سنین پایین است و دور از کرامت یک انسان بالغ، باعث شده تا نوشته در نظر صاحبنظران ندرخشد و تنها توجه گروه خاصی که پس از گام نهادن به دورهی نوجوانی عاشق رمان خواندن میشوند را بهخود جلب کند. که البته بر ماست بیش از پیش به تأثیر و تغییری که این کتابها در خوانندهی حساس ایجاد میکند، دقت کنیم.
گاهی وقتها حواسمان به خیلی از مسائل دور و بر زیاد است، طوری که هیچ چیز را از قلم نمیاندازیم؛ اما گاهی از مهمترین مسئلهای که بهنظر کوچک و بیاهمیت است، غافل میشویم. همین غفلت چه مصیبتها و مشکلهایی که بهبار نمیآورد. حالا تصور کنید این تبعات به طیف عظیمی از مردم یک اجتماع برگردد.
دقت و موشکافی در رفتار و کرداری که مورد توجه کودک و نوجوان است، از مهمترین کارهای تربیتی است. ظرافت در برخورد با هرمسئله و مشکل آیندهی جوانان را تضمین میکند؛ چراکه رفتار بزرگترهاست که کودکان را تربیت میکند نه خواستهها و گفتارشان. بههرحال، «چند روز ابری» در آسمان کتاب، خودی نشان داد و رفت. امید که کتابهایی جاندارتر و پخته، چشمان کتابدوستان را به خود خیره کند.