این روزها روسریات بوی باران گرفته است
و من کنار تکدرخت خسته و خیس
تکیه دادهام به شاخهی لبریز از مهربانی نگاهت مادر!
به شاخهی لبریز از باران، لبریز از نور
و پگاه آسمانی دستهایت، شانهی ابر را میلرزاند
و بهشت، بهشت پنهان شده پشت پسین ابرها
زیر پاهای مهربان توست
این روزها بهار جلوهی تازهای در صدای گرم تو دارد
و تو بانوی بزرگ و عفیف ایرانی، نشانی از نام فاطمه به سینهات حک کردهای
بانوی عطوفت و انس دستهای اجابتت، خورشید را به سجده واداشته است
و گوشههای روسریات بوی تسبیح میدهد؛ بوی عطر گلهای مریم و نسترن
مادرم! چروک دستان خستهات، جراحت روحم را التیام میبخشد
و چشمان بیفروغ نگاهت دستهایم را زنده نگه میدارد و گره از تنهاییام میگشاید
مادر! صبر و بردباریات مقدس است و بیانتها و من در این بیانتها بهشت را پنهان شده در خم ابروهایت دیدم
و نجابت را در ابریشم موهایت
بانوی مقدس شهر عشق! عظمت نامت لبریز از احساس نان و یاقوت است
لبریز از صبح و طراوت
دستهایت بوی اجابت میدادند و نگاه بارانیات صدای سخن عشق را میتراویدند
آن دم که با خدا نجوای عاشقانه داشتی
شور و عشق تو همواره در رگهای زمان جاری که بی تو هیچ ستونی محکم نخواهد شد.