یک سبد آرزو

نویسنده


روز / داخلی/ اتاق

دست‌های کوچک دختربچه ‌ای، دستمالی را در کاسه‌ی آب خیس می‌کند. زنی بیمار، کنار دختر خوابیده است. دختر دستمال را روی پیشانی زن می‌گذارد. زن چشمانش را نیمه‌باز می‌کند. تکه‌پارچه‌های یک پیراهن بچه‌گانه صورتی کنار زن دیده می‌شود. (صدای رعد و برق) دختر با شنیدن صدا به پنجره نگاه می‌کند؛ پنجره‌ای چوبی با گلدان گلی کوچکی در قاب آن ...

روز / خارجی/ ایوان

قطره‌های باران به شیشه‌ی پنجره می‌خورند. دختر، پنجره را باز می‌کند و گلدان را پشت پنجره، زیر باران می‌گذارد.

روز / خارجی/ حیاط 

دختر کیفش را به ‌پشت انداخته و با بشقابی غذا از پله‌های ایوان پایین می‌آید و روی آخرین پله می‌نشیند. چند جوجه، مرغ و خروسی که در اطراف باغچه هستند، به‌طرف دختر می‌آیند. دختر، بشقاب غذا را روی زمین می‌گذارد. مرغ، خروس و جوجه‌ها، برنج‌ها را نوک می‌زنند. دختر، بند کفش‌هایش را می‌بندد و جوجه‌ها را تماشا می‌کند. سپس از جا بلند می‌شود و به‌طرف دری چوبی و کوتاه می‌رود. در را باز می‌کند و از حیاط خارج می‌شود.

روز / خارجی/ کوچه

کوچه چراغانی شده است. پیرمردی (بابارحیم) با عینک ته‌استکانی روی چهارپایه‌ای در کوچه نشسته است. چند پسربچه با کاغذهای رنگی، کوچه را تزیین می‌کنند. ‌یکی از پسرها هم، کوچه را آب‌پاشی می‌کند. بابارحیم با تبسمی شیرین بر چهره، بچه‌ها را تماشا می‌کند. دختر نیز با علاقه به آن‌ها نگاه می‌کند و در حالی که از کنارشان می‌گذرد، نگاهش ‌به پارچه‌ای سفید روی دیوار می‌افتد که نوشته‌ی «یا مهدی، ادرکنی» روی آن دیده می‌شود.

شب / خارجی/ ایوان

(صدای جیرجیرک شنیده می‌شود.) دختر در ایوان نشسته و در حال نوشتن چیزی در دفترش است. قاصدکی دردور دست دختر می‌چرخد. دختر مدادش را روی دفتر می‌گذارد. قاصدک را می‌گیرد. نگاهش می‌کند، سپس آن را آرام فوت می‌کند و دوباره مداد را برمی‌دارد و مشغول نوشتن می‌شود.

روز / خارجی/ اتاق

دست‌های دختربچه که پول‌خرده‌هایی را از میان تکه‌های شکسته‌شده‌ی قلک جمع می‌کند.

روز / خارجی/ کنار رودخانه

(صدای آب که از روی تکه‌سنگ‌های بزرگ و کوچک، به میان رودخانه می‌ریزد.) دست پسربچه‌ای، سیب قرمزی را جلوی صورت پیرمرد می‌گیرد. پیرمرد لبخندی می‌زند و سیب را از پسر می‌گیرد. پسر نیز سبدی پر از سیب را روی زمین می‌گذارد و پاچه‌های شلوارش را بالا می‌کشد. او کنار رودخانه می‌نشیند و پاهایش را در آب فرو می‌برد و با آب بازی می‌کند که ناگهان نگاهش به سبدی حصیری روی آب می‌افتد که به وی نزدیک می‌شود. پسر جلوتر می‌رود و سبد را برمی‌دارد، سپس برمی‌گردد و کنار پیرمرد می‌نشیند.

پسر: ‌یه کاغذ توشه بابارحیم! ‌یه تسبیحم هست.

پسر پشت و روی کاغذ را می‌نگرد و شروع به خواندن نامه می‌کند.

پسر: به نام خدا، سلام به امام خوبم. (صدای دختربچه شنیده می‌شود): اسم من زهراست. من شما را خیلی دوست دارم. بابارحیم می‌گه شما خیلی بزرگ و مهربون هستید. من برای اومدن شما دعا می‌کنم. برای چشمای بابارحیمم دعا می‌کنم. من این نامه را برای شما نوشتم تا بگویم مادرم خیلی مریضه. (باران، نم‌نم شروع به باریدن می‌کند و چند قطره از آن روی کاغذ نامه می‌چکد و پیرمرد متبسم به نقطه‌ای دور نگاه می‌کند.) اگر شما برایش دعا کنید حتماً خوب می‌شه.

پسر نامه را می‌بندد و آن را با تسبیح در داخل سبد می‌گذارد. او ‌یک سیب قرمز را نیز از سبدش برمی‌دارد و آن را در سبد دختر، روی آب می‌گذارد. جریان آب آرام‌آرام سبد را از آن‌ها دور می‌کند.

روز/ خارجی/ حیاط خانه‌ی دختر

دختر پیراهن دوخته شده‌ی صورتی را پوشیده و در کنار باغچه با جوجه‌ها بازی می‌کند. تصویر، روی گلدان گل لب پنجره با جوانه‌‌های کوچک روی آن بسته می‌شود.