بسیاری از مشکلات طرح شده در جلسات مشاورهای، مربوط به عدم آگاهی افراد و زوجین از مهارتهای ارتباطی، بهویژه مهارتهای ارتباطی در زندگی مشترک و با همسر است؛ بنابراین از آنجا که پدران و مادران دلسوز همواره آرزوی بهترینها را برای فرزندانشان دارند و در این جهت تمام تلاش خود را میکنند، لازم است در نوجوانی قدری هم به این مهم بپردازند و زمینهی آموزش این مهارتها را از طریق افراد آگاه برای فرزندان خود فراهم کنند تا در آینده، بیشتر شاهد خانوادههای سالم و زندگیهای مشترک موفق باشیم.
خانم ن. س. کارشناس ارشد حقوق
35 سالهام، سه سال است ازدواج کردهام و یک دختر دهماهه دارم. ما زندگی خیلی خوبی را شروع کردیم؛ اما از دوران بارداری مشکوک شدم به اینکه همسرم مواد مصرف میکند. بعد از تولد دخترم، با ناباوری یقین کردم که همسرم اعتیاد دارد. بعد از آن، تمام تلاشم را کردم تا او را ترک بدهم و به لطف خدا همسرم هم همکاری میکند؛ اما خودم از لحاظ روحی کاملاً به هم ریختهام و نمیدانم ادامهی زندگی مشترک با او درست است یا نه؟ در ضمن، من از لحاظ مالی هیچ مشکلی ندارم و درآمدم چندین برابر درآمد شوهرم است و آنقدر درآمد شخصی دارم که بتوانم کاملاً مستقل زندگی کنم. به نظر شما در این شرایط، زندگی با یک مرد معتاد درحالیکه هیچ یک از مردان فامیل ما حتی سیگار هم نمیکشند درست است یا نه؟
مشاور: با توجه به شرایط شما که دارای فرزند هستید، فکر کردن به طلاق نمیتواند بهترین تصمیم باشد؛ هم به خاطر آیندهی فرزندتان و هم به خاطر شرایطی که دارید و باید با حفظ آرامش و دوری از تنش، انرژی خود را برای رشد و تربیت فرزندتان صرف کنید و از رشد لحظه به لحظهی او لذت ببرید. بهتر است به جای فکر کردن به طلاق و خاتمه دادن به زندگی مشترک، در مورد علت رویآوردن همسرتان به اعتیاد تحقیق کنید و حتی در این مسیر از مشاور برای کمک به او استفاده کنید و برای رفع آن علل گام بردارید. برای مثال، ببینید علت اعتیاد همسرتان احساس سرخوردگی از درآمد شما یا کمبود توجه و یا... نبوده است؟ به هر حال، شما با فرصت دادن به همسرتان و کمک به او تا رسیدن به سلامتی کامل چیزی را از دست نمیدهید. همچنین تجربه نشان میدهد همیشه درآمد کافی داشتن برای زنان نمیتواند فقدان زندگی مشترک را پر کند؛ بنابراین توصیهی ما به شما این است که با حفظ آرامش، کاهش ساعات کاری، تقویت روح و جسم خود و استفاده از پتانسیلهای حمایتی اطرافیانتان خود را توانمند سازید تا با کمک به همسرتان در رهایی از اعتیاد و همچنین بازگرداندن اقتدار به او که همسر و پدر است، زندگیتان را به خوبی مدیریت کرده و بهترین تصمیم را بگیرید.
خانم س. ص. کارشناس ارشد شیمی
دختری 25سالهام و اهل روستایی هستم که کمتر کسی با نام آن آشناست. با مدرک کارشناسی ارشد شیمی از تهران به روستایمان بازگشتم. ابتدا از این مسئله خیلی خوشحال بودم و بابت مدرکم به خود افتخار میکردم؛ اما با مشکلات زیادی روبهرو هستم. دوست دارم ازدواج کنم. از تنهایی رنج میبرم؛ اما اولاً پسری که حتی لیسانس باشد در روستای ما نایاب است و ثانیاً پسرهایی که احتمال میدادم از من خواستگاری کنند، بعد از فارغالتحصیلی من حتی میترسند خواستهیشان را بیان کنند. خلاصه تحصیلات دانشگاهی من با توجه به شرایط خانواده و زندگیام، به جای آنکه امتیازی برایم باشد، باعث گرفتاری من شده است. مسئلهی دیگر اینکه چون در مقطع ارشد شاگرد اول بودم، به راحتی میتوانم برای دکترا شرکت کنم؛ اما میترسم وضع از این هم بدتر شود و برای همیشه تنها بمانم. لطفاً راهنماییام کنید.
مشاور: مشکلی که بیان کردید، در واقع دغدغهی بسیاری از دختران تحصیلکرده است. آنان با زحمت بسیار درس میخوانند و رتبههای علمی بالایی کسب میکنند؛ اما وقتی به شهر یا زادگاهشان بازمیگردند، شانس یک ازدواج بهموقع و مناسب را از دست میدهند. دقت کنید که هرکس براساس باورها و اعتقادات خود در زندگی هدفگذاری و اولویتبندی میکند و براساس آن، موفقیت، سعادت و خوشبختی خود را تعریف میکند؛ بنابراین، در صورتی که شما با وجود شاگرد اول شدن، احساس تنهایی میکنید و نیاز به زندگی مشترک دارید، ازدواج اولویت زندگیتان است. علیرغم اینکه تحصیل در مقطع ارشد و دکترا برای خانمها افتخار دارد؛ اما در زمانی رضایتمندی فردی را برای دختران به ارمغان میآورد که در اهداف زندگی جزو اولویتهای اصلی آنان هم باشد؛ بنابراین اگر شما ازدواج را از اولویتهای زندگیتان میدانید، با توجه به شرایطی که بیان کردید، توصیه میکنم برای تحصیل در مقطع بالاتر تا پس از ازدواج دست نگهدارید و آمادگی خود را برای ازدواج از طریق خانواده و آشنایان اعلام کنید و دیگران را از معیارهای ازدواجتان آگاه کنید.
خانم س. ل. دانشجوی ریاضی
دختری هجدهساله هستم که به تازگی وارد دانشگاه شدهام. خواستگاری برایم آمده که تقریباً از لحاظ خانوادگی، اعتقادی، وضع مالی و فرهنگی با هم تناسب داریم؛ اما با اینکه چند جلسه با هم صحبت کردهایم، هنوز به دلم ننشسته و با ذهنیتی که از همسر آیندهام ساخته بودم و همیشه به آن فکر میکردم، فرق میکند. خانوادهام اصرار دارند که مورد خوبی است و مرا تشویق به ازدواج میکنند. با اینکه میدانم پسر خوبی است؛ اما هیچ احساسی به او ندارم و میترسم در آینده برای زندگی مشترکمان مشکلی پیش بیاید. میترسم ازدواج در این سن عجولانه باشد و خیلی زود از دنیای همکلاسیهایم خارج شوم. فکر میکنم هنوز برای ازدواج فرصت دارم. با وجود این، چهطور میتوانم خانوادهام را با نظر خود همراه کنم؟
مشاور: به نظر میرسد لازم است به جای همراه کردن خانواده، تأمل بیشتری راجع به این موضوع داشته باشید. در مشاوره برای ازدواج، در صورتی که هر یک از دختر و پسر نسبت به دیگری احساس تنفر داشته باشند یا از هم بدشان بیاید، به ادامهی رابطه برای ازدواج توصیه نمیشود؛ اما اگر هنوز احساسی ایجاد نشده یا این احساس مبهم است، توصیه میشود با ادامهی رابطه (تعداد بیشتر جلسات گفتوگو) دختر یا پسر به خودشان فرصت دهند تا از احساس واقعی خود نسبت به هم آگاه شوند و ببینند آیا علاقهای شکل میگیرد یا نه؟ در مورد فاصلهی این پسر با مرد ایدهآلتان باید بگویم معمولاً دختران و پسران در نوجوانی از همسر آیندهیشان ذهنیتی برای خود میسازند که اغلب اوقات مبتنی بر واقعیت زندگیشان نیست و در واقع، بهگونهای دستنیافتنی است؛ بنابراین، بهتر است شما هم مرد رؤیایی را که در ذهن خود پروراندهاید، بررسی کنید و ببینید چهقدر با واقعیت زندگیتان سازگاری دارد و آیا قابل دسترسیاست یا نه؟ همچنین در مورد نگرانیتان برای خارج شدن از جمع همکلاسیها باید بگویم اولاً در محیط دانشگاه، دانشجویان متأهل و مجرد در کنار هم هستند؛ ثانیاً فکر کنید اگر برای هر یک از همکلاسیهایتان یک مورد خوب ازدواج پیش بیاید، آیا به این دلیل رد میکند؟
آقای ع. ی. دانشآموز
پسری پانزدهسالهام و یک برادر دوازدهساله دارم. در تمام مدت عید، پدر و مادرم با هم قهر بودند. یک کلمه هم بهطور مستقیم با هم صحبت نکردند. البته بیشتر اوقات با هم قهر هستند و همیشه میگویند که به خاطر من و برادرم با هم زندگی میکنند. باور کنید این زندگی برای ما جهنم است و دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم. وقتی تعطیلات نزدیک میشود، ما به جای خوشحال شدن ناراحت میشویم. در واقع، پدر و مادرمان از خانه برای ما زندانی ساختهاند که خود زندانبان آن هستند و فکر میکنند که خیلی در حق من و برادرم لطف میکنند و از هم جدا نمیشوند. لطفاً ما را راهنمایی کنید. ما باید چه کنیم؟
مشاور: امیدوارم با حفظ آرامش بتوانید از آنچه در خانهی شما میگذرد، بهترین و درستترین درس را برای زندگی آیندهی خود بگیرید؛ اما در شرایط فعلی، باید پدر و مادرتان را از ناراحتی و رنجی که میبرید آگاه کنید. از احساسات خود و برادرتان با هر دوی آنها صحبت کنید و با صراحت از آنان بخواهید برای تغییر این وضعیت کاری کنند. اگر صحبتهای شما و برادرتان قانعشان نکرد، میتوانید از یک مشاور خانواده یا بزرگتر معتمد فامیل برای صحبت با آنها استفاده کنید. فکر میکنم پدر و مادرتان علیرغم اینکه فرزندانشان را خیلی دوست دارند، متوجه آسیبی که به شما میزنند نیستند؛ بنابراین، باید کاملاً از وضعیت روحی فرزندانشان آگاه شوند تا برای تغییر وضعیت رابطهی خود فکری کنند.