بررسی رمان سگسالی نوشتهی بلقیس سلیمانی
از اوایل انقلاب تاکنون رمانهای زیادی نوشته شد که بیانگر حوادث انقلاب، جنگ تحمیلی و وقایع موجود در دل کشور بود. بعضی از آنها با موفقیت بسیار روبهرو شد و بعضی دیگر به دلایلی اقبال خوبی از سوی مخاطبان دریافت نکرد. بیشک اگر از همهی دلایل بگذریم، رمانهای مطرح بهخاطر اینکه از دل نویسنده برمیخواست، بیشتر جذب خواننده میکرد.
«سگسالی» یکی از جدیدترین رمانهای «بلقیس سلیمانی»، نویسنده و پژوهشگر در حوزهی ادبیات است. او که کارشناس ارشد رشتهی فلسفه است، تا به حال داوری چند جشنوارهی ادبی و فرهنگی را بر عهده داشته است. در رمان سگسالی به مسئلهای بکر و تازه میپردازد و همین موضوع است که خواندن این رمان را جذاب میکند. سگسالی اولین چاپ خود را در سال 92 توسط نشر زاوش از سر گذرانده است.
سلیمانی، این بار از زبان یک مرد به بازگویی حوادثی میپردازد که شاید از دید نویسندگان دیگر دور مانده بود و رمان یا داستانی حولوحوش این وقایع که بسیار کشور را تحت تأثیر خود قرار داده بود، نگاشته نشد. «قلندر» شخصیت اصلی داستان، جوانی است که تمام داستان دور او و واگویههایش میچرخد. او تک پسری است که خانوادهاش از شمسآباد روستایی از توابع کرمان برای تحصیل راهی تهران کردهاند. ورود او به تهران مصادف است با اوایل انقلاب و جنبوجوشهای دانشجویی برای فعالیتهای سیاسی!
قلندر وارد گروهی میشود که نام خود را مجاهدین خلق گذاشته بودند و بعدها از سوی مردم به نام منافقین معروف شدند. ناگهان نیروهای انقلابی، آنها را پس از اغتشاشات رئیسجمهوری بنیصدر، در سال شصت شناسایی و کم و بیش دستگیرشان میکنند. داستان «سگسالی» از همین جا شروع میشود. قلندر بعد از بگیروببندها فرار میکند و خودش را به سختی به زادگاهش، روستایی در استان کرمان میرساند و شبانه وارد خانه میشود. پدر و مادر قلندر که از دیدنش هم ذوقزده و هم نگران شدهاند، او را مخفیانه به اتاق میبرند و سؤالات بیشماری همراه با سرزنش میکنند.
همه در شمسآباد میدانند که قلندر به منافقین پیوسته و فعالیتهایی علیه نظام جمهوری اسلامی انجام داده است؛ پس ماندن او در روستا مساوی است با لورفتن و دستگیریاش! مخصوصاً که پسرعموی دیوار به دیوارشان به سپاه پیوسته و حتماً باعث دردسرهایی خواهد شد؛ اما او حاضر است در طویله میان گاو و گوسفندها بخوابد، تا بیرون آبها از آسیاب بیفتد و بتواند در فرصتی مناسب بگریزد. مادر و پدر قلندر با دلی خون برای تک پسری که به دنبال پیشرفت و سربلندی به تهران و دانشگاه رفت، در طویله میان پهن فضولات گاو و گوسفندها در جایی که غرق کک و ساس است، جایی درست میکنند و او را تنها میگذارند.
قلندر میماند و یک دنیا فکر و خیال! او بسیار خوشخیالانه منتظر ورود افتخارآمیز منافقین به ایران است و بسیار بدبینانه با خود میاندیشد اگر کسی از جایش بو ببرد، کمترین مجازاتش اعدام خواهد بود؛ آن هم بهخاطر تیغ موکتبری که در اغتشاشات سال60 در دست داشته و بعد از دقایقی آن را داخل سطل آشغالی رها کرده و رفته چون طاقت دیدن سر بریدن یک گوسفند را نداشته؛ چه برسد به زخمی کردن همنوعانش!
مغز قلندر پر است از وحشت و اضطراب. او با اظهارات همفکرانش راجع به بیرحمی انقلابیها، خودش را در تاریکی و آلودگیها غرق کرده و فکر میکند دارد مبارزهاش را به بهترین شکل انجام میدهد. غافل از اینکه حتی یک نفر از همفکرانش او را به یاد بیاورد یا تلاشی برای یافتن او بکند؛ اگرچه یک عنصر ترسو و مضطرب به کار هیچ جنبش و انقلابی نمیآید.
شخصیت اصلی داستان در دنیای خودش همه چیز را از زبان مادر و پدرش میشنود و هیچ کاری از دستش برنمیآید. نامزدش را که اتفاقاً دخترعمویش هم هست، از روزنهای که به خانهی عمویش درست کرده میبیند و بیتابیهایش را میشنود؛ اما نمیتواند خودش را نشان بدهد. حتی کار از این هم بالاتر میگیرد و زمانی که هدیههای نامزدیاش توسط عمو به خانهیشان بازگردانده میشود، یا همسایهها که به خاطر او سنگها را به طرف حیاط پرتاب و پدر و مادرش را تحقیر میکنند که امثال پسرشان مسبب خون بهناحقریختهی بعضی از پاسداران انقلاب است، سکوت میکند و طعنههای پدر و مادرش را به جان میخرد. حتی وقتی شوهر خواهرش از مخفیگاهش مطلع میشود و با تهدید به لودادن جای او، سر تنها خواهر قلندر هوو میآورد، سکوت میکند و هیچ نمیگوید. انگار غیرت و حمیت و انسانیتش را در جایی که نمیداند کجاست جا گذاشته و توانی برای مقابله ندارد!
قلندر از تجاوز مردی به گلبانو نامزد سابقش و سقط جنین او هم باخبر میشود، تلخیها، توهینها و حتی عروسی نامزدش را در خانهی خودشان میبیند و مخفیانه شام عروسی را میخورد و دم نمیزند؛ حتی از خود نمیپرسد این چه مبارزهای است که باید پدر و مادر، ناموس و انسانیت را فدا کرد، آن هم در یک طویله؛ مگر شعار مجاهدین دفاع از مظلوم در هر شرایطی نیست؟ آیا بهراستی اگر تسلیم میشد و مرگ هم بر فرض محال انتظارش را میکشید، تحملش بهتر از این وقایع نبود؟
قلندر رادیو مجاهد گوش میکند و برای طبل توخالیای که منافقین در آن میکوبند و میگویند که همین امروز و فرداست که به ایران حمله کنند و مردم را از ظلم و ستم انقلاب برهانند، ذوق میکند و بال درمیآورد که چه سالی بشود امسال؟ حتماً از او هم تقدیر و تشکر خواهد شد که اینچنین مبارزه کرده است؛ اما غافل است که امسال هم مانند سالهای پیش، سالی سگی خواهد داشت؛ چون باید در همان طویله بماند و ککها را جمع کند و گاهی هم علف ترشمزهای را نوش جان کند.
روزی از روزهای اسارت قلندر در طویله، پدرش مریض و سپس در میان غصهی جانگداز هدر رفتن عمر فرزندش جان به جانآفرین تسلیم میکند؛ اما پسری که به امید دستگیری از پدر و مادر به این سنوسال رسیده باز هم از مخفیگاهش بیرون نمیآید و حتی نمیتواند زیر تابوت پدر را بگیرد. سرانجام بعد از بیستوچهار سال، طبق گزارشی که به سپاه میرسد، خانه محاصره و قلندر خمیدهقامت و فرسوده، برای اولین بار از زندانیْ تاریک که خودش برای خودش ساخته بود، پا به روشنایی روز میگذارد.
مأموران او را بدون چشمبند و دستبند به اداره منتقل میکنند و آنجا از او بازجویی میکنند؛ اما همه چیز با آنچه او سالها پیش راجع به پاسدارها و خشونتشان شنیده بود فرق میکند. با قلندر شوخی میکنند، سربهسرش میگذارند و حتی به او اجازهی حمام و شستوشو میدهند.
قلندر بعد از بیستوچهار سال زیر دوش آب میایستد و انگار تمام آن فکر و خیالها فرومیریزد. او آزاد میشود؛ چون عضو سادهای بوده و جز حمل یک تیغ موکتبری کاری نکرده است. او بعد از چند روز به خانهای برمیگردد که دیگر هیچ چیز باارزشی در آن نیست.
داستان «سگسالی» از آنجا که به موضوعی قابل تأمل میپردازد، بسیار خواندنی و جالب است؛ اما شاید از این حیث که نویسندهی آن یک زن است، تمام جنبههای وجود یک مرد در نظر گرفته نشده و غیرت یک مرد که تقریباً بین همهی این قشر رواج دارد، به ترسی کودکانه بدل شده است؛ هرچند در میان داستان جذابیت حوادثی که رخ میدهد از این عیب میکاهد.
یکنواختی روایت و نداشتن پیچوخم و هیجان، در خطوط داستان هم از عیبهای این رمان است. در حقیقت، مخاطب همراه با قلندر در طویله میماند و از چشم او وقایع را میبیند و از فضای بیرون هیچ اطلاعی ندارد. اگرچه با این نوع روایت همذات پنداری و درک شرایط سخت داستان برای خواننده راحتتر است، این فضا خستهکننده است و بیشتر خواننده را به خواندن ترغیب میکند تا در آن فضا نماند و بتواند همراه قلندر نفسی بکشد.
تک صدایی در «سگسالی» به مخاطب اجازه نمیدهد تا از فضا و حسوحال قلندر جدا شود و اگرچه فضا را گنگ و تهی نشان میدهد، میتواند به خوبی وضعیت یک فریبخورده را به تصویر بکشد و نشان بدهد که دوری از عقل و دلدادن به حرفهای بیسروته یک گروه سودجو چه عواقبی میتواند داشته باشد. یک عمر دوری از تمدن، فرهنگ، زندگی سالم و هزار جور امکانات دیگر و از همه بدتر دستوپازدن در منجلابی که اگر قلندر آن را به ظاهر لمس کرد، بقیهی این گروه سخیف در باطن آن را لمس کردهاند.
از محاسن دیگر داستان، رسیدگی به تکهای از زمان از منظر تاریخی است؛ چراکه قلندر وقایع تاریخی فرهنگی و اقتصادی یک کشور را در یک برهه از زمان به خوبی میفهمد و سلیمانی به این نکات، ظریفانه اشاره میکند؛ مثلاً آمدن تلفن همراه، امکانات عجیب و غریب و اتفاقاتی که قلندر سال شصت را به سال نود پیوند میزند.
«سگسالی» کتابی پر از حسرت، پشیمانی، عشق و تجربه است و دریچهای تازه از مسائل ایران عزیز را به روی خوانندگان میگشاید که خواندن آن خالی از لطف نیست.