علی شیرانی (صحت)
یاعلی! جوش بهار رحمتی
شاهد حق، شاهکار خلقتی
ذوالفقار توست در دست سحر
چون به فرمان تو نگذاریم سر؟
نور مطلق، پرتو اندیشهات
بادهی افلاکیان در شیشهات
فکر سبزت طرحریز کوچهباغ
عالم از فیض بهارت، تردماغ
تا تو بودی عدل بود و داد بود
از تو این وادی ودادآباد بود
آسمانی بودی ای فخر زمین!
فضل و بذلت، کوثر آن و زمزم این
صفحهی خورشید برگ دفترت
موجِ انجُم شبنمِ برگِ ترت
آفتاب، این رخش رخشان سحر
بارهات در عرصهی فتح و ظفر
ذوالفقارت، فقرها را ریشهکن
تیغ خورشیدت، شبتاریشکن
از بهار ذکر یارب، گل به لب
گل، گلِ اشکت چو باران، نیمهشب
بیبهاران را در این صحرا، بهار
بیکسان را در غمستان، غمگسار
کو دگر یک مرد عاشق، مست شوق؟
مردی از نسل شقایق، مست شوق؟
تا رسد با کولهباری از بهار
آورد بیرون بهار از کولهبار
سهم ما را نان خورشید آورد
لقمهای از خوان خورشید آورد
نیست کس، تا بشنود آوای من
وای من! ایوای من! ایوای من!...