بعد از انقلاب به زنها گفته شد که در خانه به ورزش خانهداری مشغول باشند؛ چون قبل از انقلاب بعضی از زنها، به ورزش دومیدانی و حتی شنا میرفتند؛ آن هم با لباسهای ناجور جورواجور. چشم بد دور! تصویر سیاه شود. بعد از انقلاب، قرار بر این شد که ورزش به آن مفهوم جمع شود و در مفهومی نو جلوه کند؛ یعنی زنها باید در خانهها بنشینند و چادر بیندازند به سرشان؛ بعد از پشت تلویزیون، ورزشهای مردان را ببینند. به قول آن بزرگوار که میگفت: «اول قرار بود عاشقان را بکشند. بعداً که قرار شد عاشقان را کشتند!» اول قرار نبود ورزش زنانی در کار باشد، بعداً فهمیدند ورزش بانوان، حداقل برای بانوان که دیدن دارد! یا نه اصلاً آمار دختران در انتظار شوهر را که درآوردند، دیدند کلی دختر چاق مانده روی دست. این چنین شد که تصمیم به رونمایی ورزش بانوان گرفتند و یکی رفت و از باشگاههای اروپا، یک عددی سیدی صوتی ایروبیک قرض گرفت که البته از چشم نیروهای سه نقطه دور، بعد دیدند که نیاز به فدراسیون است و در همین راستا، یک بانوی مکرمه را برگزیدند که سنش شصت سال و سه ماه و ده روز بود. خدا را شکر فدراسیون هم تأسیس شد و موضوع مهم این بود که: خوب حالا ورزشکارها کجا بروند؟ چهطوری ورزش کنند؟ اصلاً چه ورزشهایی بکنند؟
خلاصه همه مردان ورزشکار و بانوان اهل ورزش جمع شدند و از راهرفتن بگیر تا پروازکردن همه را نوشتند. بعد همه را با هم تیک زدند. به شرح ورزش که رسیدند، یک فاکتور چند مجهوله گرفتند تا بعداً مجهولات را تکتک معلوم کنند. حالا بخوانیم شرح معلومات را:
تیراندازی ورزش بسیار خوبی است؛ بهخصوص اینکه پیامبر اکرم(ص) هم سفارش کردهاند؛ چراکه اگر دشمنان حمله کنند، بانوان از بالای پشتبام 150طبقهای تیرمیاندازند و چشمشان را درمیآورند. این چنین شد که به میمنت و مبارکی تیراندازی پایهی ثابت ورزش بانوان شد.
حالا در این بین، شطرنج هم حلال شد. این یکی دیگر هیچ مشکلی نداشت؛ نه بالا و پایین پریدنی، نه ورجه وورجهای. بدن مشخص نبود! تازه لباس فرم هم داشت و کافی بود ورزشکار فقط چشمانش بیرون باشد با دستش که دستکش دست میکرد.
دیگر تمام شد. پروندهی ورزش بانوان بسته شد. همین دو ورزش را ببینید.
روزها گذشت و بعد از چند وقتی دیدند نه بابا اینطوری که نمیشود. اصلاً حقوق بشر را بیخیال! ما خودمان انواع ورزشها را داریم. خوب حالا چهطوری این تئوری ورزش بانوان را در راستای اهداف ورزشی عملی کنیم. این بود که گفتند بریم سراغ سازمان محترم صدا و صورت.
اینگونه شد که یک دفعه شروع به ساخت برنامههای ورزشی کردند. بعد تایمش چهقدر؟ کلهم اجمعین دو دقیقه و سی ثانیه: سلامعلیکم! یک مجری که لبولوچهاش را کلاً پوشانده و فقط چشمانش بیرون است. سی ثانیه، سلامعلیک سرکار خانم مجری به طول میانجامد. بعد یک عکس نشان میدادند که فقط شبیه زنها نباشد حال هر چی شد مهم نیست؛ خوب مثلاً ورزش بانوان است دیگر؛ درست مثل قدیمها که کلاکت میگرفتند. حالا ببینید اعضای این تیم ورزشی را: یک دوربین، یک خانم مجری و یک نفر وسط هم بهعنوان دستیار کاغذ میگرفت. مثلاً ورزش شطرنج: دستیار یک کاغذ میگرفت بالا که نوشته شده بود شطرنج، بعد عکس فیل و اسب و حالا مهرههایش خیلی مهم نیست. بعد نام شرکتکنندگان و در آخر هم نام برندگان مسابقه. یاد فیلمهای صامت بهخیر!
بعد از چند سال، خودشان هم از این فیلمهای تکراری خسته شدند. تصمیم گرفتند برای اولین بار مجری را بفرستند به یک سالن خالی از بانو با چندتایی دختربچه سه ـ چهارساله. با این تصمیم یک دفعه ورزش کاراته متولد شد. بعد کمکم رفتند سراغ کبدی. حالا اصلاً کبدی چی هست؟ بانوان که نمیدانند؟ چه کار کنیم، چه کار نکنیم؟ این بود که از دو تن از خواهران ورزشکار دعوت کردند تا کمی بچرند و بالا و پایین و گرگم به هوا بازی کنند. خوب حالا این خوب شد؛ این فیلم برای پنجاه سال برنامهسازی بس بود!
بعد برای رونمایی معلومی دیگر با خودشان فکر کردند بانوان عزیز که چشم دشمن را با تیر درمیآوردند، یک دفعه یک خنجر بزنند به قلب دشمن و خلاص! خلاصه دارت هم اینگونه عضوی دیگر شد.
***
بعد از چند وقت دیدند که ورزش خارجی که نداریم. هندی که اصلاً. عربی ابداً. اروپایی و آمریکایی حرفش را نزن. بابا اصلاً این ورزش زنان شده معضل بزرگ. اصلاً این ورزش زنان را جمع کنیم بهتر است. آقا نخواستیم! اصلاً هرکه هرچه میخواهد دل تنگش بگوید؛ از حقوق بشر بگیر تا تمام بانوان. بندهخدا رئیس فدراسیون سه نقطه، شب که میخواهد بخوابد تا پاسی از شب، آنقدر آیتالکرسی میخواند که باز فردا این معضل مثل گسل سربازنکند. همین که صبح بیدار میشود، میبیند که بله، دوباره شروع شد. روز از نو، روزی از نو! باز بانوان اعتراض کردهاند. ما در مسابقات سه نقطهای شرکت کنیم یا نه؟ آنها آن طرف یک تکه لباس پوشیدند و آزادانه ورزش میکنند. ما هم که قبول کردهایم که جاجیم بپوشیم، باز چرا شرکت نکنیم. شما مو میبینی و پیچش آن را فقط ما! عزیزم داستان از این قرار است که: مربیهای مرد و تماشاچیهای مرد به جهنم، با دوربینها چه کنیم؟ بعد اگر یک دفعه بهطور کاملاً ناگهانی مجنونی برای این لیلاهای باربی پیدا شد، چه کنیم؟ تکلیف چیست؟ شما پاسخ میدهی؟
***
پریجان هنوز استادیوم نرفته صدای صوتش صد تا خانه را منفجر میکند. انگاری درون حنجرهاش سیستم بستهاند! حالا حساب کنید 120هزار تا از این پریجانها، همه صورترنگکرده، کلاهشیطونیبهسر، ووزیلا بکشند و فکر کنید موج مکزیکی هم بخواهند بروند؛ چه باحال! اینها دیگر تماشاچی ورزش نیستند که، بهتر است بگوییم بزرگترین گردهمایی زنان یا همان شوی لباس و آرایش برپاشده؛ چه جالب! واقعاً اگر زنها به ورزشگاه بروند، معضل بیکاری عکاسها و گزارشگرها حل خواهد شد؛ چراکه مدلینگی از دماغ، چشم، گونه، هیکل، آرایش و لباس برپاست. به تهیهکنندگان پیشنهاد میکنیم سینماییاش را بسازند و مطمئن باشند از اخراجیها و معراجیها هم بیشتر فروش میکند و فصل به فصل اکرانش تمدید میشود.
این رؤیای هزاران پری بود. رویا؟ نام رؤیا که میآید، آدمیزاد به یاد فیلمهای تنگچشمها میافتد. نه، نه، اشتباه نکنید! این پریها مثل زنان ارتش چین یا کرهیشمالی نیستند که ساکت و آرام بنشینند تا حتی صدای جیرجیرک از آن دوردستها هم به گوش ورزشکارها برسد. فقط کافی است پایشان به استادیوم برسد، آنقدر هوار به راه میاندازند که تمام ورزشکارها هم کر میشوند. یا حالت خیلی ناگوارتر، یک دفعه دیدی وسط بازی، رفتند وسط زمین چمن تا سبزه گره بزنند برای یافتن شوی، یا دور هم نشستند و وسط زمین ورزش، هاتداگ میخورند؛ البته آنهایی که کلاس رژیم دارند، میوه میخورند، یا به رختکن رفتند و در آینه آرایش عکس روبهرو را تقلید میکنند، کم مانده ورزشها را هم آرایش کنند؛ مثلاً تصور کنید چشمهای اسبهای شطرنج را گربهای کنند یا دماغ فیلها را عمل کنند...
چه نیکو گفتهاند که: زن بلا باشد در هر ورزش و هر استادیومی! همان بهتر که هیچ زنی نه ورزشکار باشد، نه تماشاچی. زنها در خانه بمانند بهتر است. آقا اصلاً ورزش نخواستیم!