نویسنده

هنوز وداع نکرده، دل‌تنگ می‌شویم؛ دل‌تنگ فصلی که گذشت؛ فصلی سرشار از لحظه‌های سبز استجابت و ندامت! سرشار از خوان نعمت، رحمت و مغفرت! سرشار از محراب‌های عبادت و سفره‌های ضیافت! سرشار از نیایش و رویش! سرشار از سحرگاهان دعا و تماشا! سرشار از راز و نیاز و سیر و سلوک! سرشار از ترنم و تبسم فرشته‌ها! سرشار از شعور و شهود! سرشار از عاشقانه‌های سحر تا عارفانه‌های افطار! سرشار از شکوفه‌های مهربانی و هم‌دلی! سرشار از نور و سرور!

فصلی که تمام دل را به دوست سپرده بودیم و غرق در امواج پرمحبت ضیافت بودیم؛ ضیافتی که طعم عشق را بر جان‌های‌مان می‌چشاند؛ عشقی که از آیینه برخاسته و طلایه‌دار بهشت بود؛ بهشتی که میعادگاه بندگی‌هاست.

فصلی که حتی تمام شب‌هایش نورانی بود؛ نوری که از روشنای فطرت‌های پاک و صاف همراه با نوای خوش‌آهنگ قرآن، فرصت از حضور هرچه تاریکی گرفته بود. تاریکی‌هایی که گاهی به وسوسه‌ی نَفس و نَفَس‌های غفلت به آینه‌ی دل هجوم می‌آورند.

سی روز فرشتگان، رایحه‌ی روح‌افزای پاکی و بندگی را از خاک حس کردند؛ خاکی که چشم بر قنوت‌های مرغوب آدمیان دوخته بود؛ آدمیانی که شیطان، مات و مبهوت انقلاب معنوی درون‌شان گشته بود؛ انقلابی که واسطه‌ی دعاهای مستجاب بود؛ دعاهایی که در قدر، رنگ اجابت به خود گرفتند.

سی روز، آسمان به بهارانه‌ی روحانی‌ات رشک ورزید و بی‌کران بی‌کران محو در نورانیت رخساره‌ات شد.

سی روز، کائنات گوش به تلاوت‌های سبزِ آیه‌آیه‌ی ایمانت سپرد و تصویر رستگاری تو را در چشم‌خانه‌اش به تماشا نشست.

سی روز، بادها با نسیم مهربانی‌ات چرخ خوردند و آبشارها دیده در زلال سیرت نیکویت جلا دادند.

سی روز، پرندگان از معراجت راز پروازی شگرف آموختند و سپیدگان سرنزده به پیشوازت آمدند.

سی روز، باران‌ها به تبرک گلوی سیرابت جاری شدند و قطره‌قطره بوسه بر آبی اراده‌ات زدند.

سی روز، عطش، طعم عشق را با موسیقی استقامتت چشید و راز چشم‌ها به شوق دیدار تو جولان گرفت.

سی روز، کوه‌ها از پایداری و شیدایی‌هایت، استحکام را استعاره گرفتند و شادمان از اهتزاز پرچم وصالت بر قله‌ی توبه و بازگشت شدند.

سی روز کوله‌بارت پر از تسبیح بود و آلبوم روزهایت عکس یاری‌هایت را به دوش می‌کشید! آری، یاری به برادران و خواهران مؤمنت!

سی روز، زبانت، نفست، دلت، چشمانت پر از شعشعه‌ی نور شده بود و خورشید در پی فرصتی برای نوازش کمال روشنایی تو.

سی روز، ستاره‌ها سوسوی نگاه‌شان را از درخشان قنوت‌های تو گرفتند و تا صبح برای ماندگاری پرتوانت دعا کردند.

سی روز، تکاندی غبار کویری روزهای ترک‌خورده‌ات را در فضای فرصت‌هایت و غسل‌کردی در موج‌زار مژه‌هایت.

سی روز، دل‌تنگی‌هایت واژه‌واژه آرام گرفت با یاد پروردگار بزرگ؛ و اکنون زمان آن است که به شکرانه‌ی صیقل وجودت عیدانه جشن بگیری و باری دیگر با نبض‌نبض قلبت از مغزمغز روحت، سر بر خاک‌ساری بگذاری تا فرشتگان باری دیگر به یاد بیاورند: «انی اعلم ما لا تعلمون!»

تصویر سجده‌هایت هنوز در سحرگاهان به جا مانده و هوایی که در روزهای ماه رمضان به یادگار گذاشته‌ای، آن‌قدر دل‌رباست که اگر عطرش در دیگر روزها بوزد، سال‌هایت خالی از عصیان خواهد بود.

خداوندا! عصیان و غفلت را از لحظه‌های‌مان برگیر.