صبح امید
زهرا رضوی
سحرگاهان که برمیخیزم از خواب
وضو میگیرم از این چشم پرآب
ندارم قبلهای جز ابروی دوست
روم تکبیرگویان سوی محراب
ندارم نیتی جـز غربت او
اگر باشد جز این، نقشی است بر آب
رکوع اوّلـــم با نـام پاکـــش
کنم سجده بر آن روی چو مهتاب
سلامت میکنم ای صبح امید!
در این تیره شبم دریاب، دریاب!
برم سر در گریبان تا نبینم
من آن جادوگران مست بیتاب
مبادا غافلم سازند و مدهوش
ز سکر آن روم ناگاه در خواب
شدم تا حلقهی درگاهت ای دوست
هزاران حاجتم باشد از این باب
برآید حاجتم شاید زمانی
که بر خاکم فشانی جرعهای آب
شهید کوچک
فاطمه راکعی
ایستادهای استوار
چون طور
و صهیونیان در پیش پایت
فرومیریزند
«محمد» نامی است برازندهی تو
کودک سرفراز فلسطینی
«محمد الدرّه»!
ارتفاع نماز
سیمیندخت وحیدی
از آبشار سحر پرتو خدا جاری است
شمیم تازهی گلهای جانفزا جاری است
ز صبح روشن پیشانی بلند بهار
هزار چشمهی نورانی صفا جاری است
به دشت خاطره، گلهای عشق میروید
به باغ عاطفه، فصل اقاقیا جاری است
به همنوایی بلبل سرود جوباران
به گوش باش که در سینهی فضا جاری است
از ارتفاع نماز تو ای ستارهی عشق
زلال نور اهورایی دعا جاری است
قسم به عزم و به ایمان و آبروی شهید
که خون لاله به رگهای جان ما جاری است
ربنای قنوت
مهدی جهاندار
صبحی به بانگ مأذنه برخاست شام را
پر کرد از تلاوت باران مشام را
مهتاب، برکه را به تلاطم، وضو گرفت
خورشید غسل داد شب تیرهفام را
تاک ایستاد و گوشهی دستار را گشود
جنگل، اقامه بست به مستی قیام را
گنجشک، ربنای قنوت درخت شد
تا پرگشاید این غزل ناتمام را
چون کوه، بیصدا به تشهد نشسته بود
دریا؛ که ناگهان به خود آمد سلام را