یک ستاره برای داستانی عامه‌ پسند

نویسنده


عنوان فیلم: پنج‌ستاره

فیلم‌نامه‌نویس: علی‌اکبر قاضی‌نظام

فیلم‎ساز: مهشید افشارزاده

نقش‌آفرینان: شهاب حسینی، شیرین بینا، بهنوش بختیاری، دیبا زاهدی، لیلا بلوکات و...

* مریم دانشگاه آزاد قبول شده؛ ولی قادر به پرداخت هزینه‌ی ثبت‌نام نیست. او تصمیم می‌گیرد برای پرداخت هزینه‌ی ثبت‌نام کار کند. مادرش هما که کارگر خدماتی یک هتل پنج‌ستاره است، موفق می‌شود برای مریم کاری در هتل دست‌وپا کند. مریم به‌دلیل زرنگی‌اش، مورد توجه رضا، سرکارگر هتل قرار می‌گیرد و حمایت رضا از مریم، حسادت فریبا، مدیر پذیرش هتل را برمی‌انگیزد که قبلاً ماجرای عاشقانه‌ی نافرجامی با رضا داشته است. در این میان، آمیتاب‌پاچان که از طرف یک شرکت فیلم‌سازی به ایران دعوت شده در هتل اقامت می‌کند؛ اما یک روز قبل از رفتنش، متوجه می‌شود ساعت گران‌بهایش مفقود شده و از آن‌جا که مریم، زری و ملیحه مسئول مرتب‌کردن اتاق او بوده‌اند، فریبا از آن‌ها شکایت می‌کند. رضا که متوجه شده پای فریبا در میان است، به او قول می‌دهد به خواسته‌اش تن دهد به شرط این‌که وی دست از شکایتش بردارد و ساعت را تحویل دهد. قائله ختم به خیر می‌شود و مریم از کار در هتل انصراف می‌دهد.

«مهشید افشارزاده»، بازیگر دیروز و فیلم‌ساز امروز، در اولین فیلم بلند خود به سراغ مضمونی به ‌ظاهر ساده و تکراری رفته است؛ مضمونی که بارها و بارها دست‌مایه‌ی فیلم‌سازان ایرانی قرار گرفته است؛ فقر، نابرابری اجتماعی و... ؛ اما آن‌چه «پنج‌ستاره» را از برخی نمونه‌های مشابه خود، به‌ویژه در میان آثار ‌نمایش داده شده در جشنواره‌ی فجر 32 متمایز کرده، نگاه مثبت و امیدوارانه‌ی فیلم‌ساز به این مضمون تکراری است. تنگ‌دستی خانواده‌ی مریم آزاردهنده نیست و اگر هم تلخی هست، در فضای شاد و صمیمی اثر، کم‌تر رخ می‌نماید و مناسبت‌های میان آدم‌های داستان فضا را تلطیف می‌کند. رابطه‌ی گرم و صمیمی توأم با احترام، میان مریم و پدر و مادرش تصویری واقعی و زیبا را از یک خانواده‌ی ایرانی سنتی ارائه می‌دهد؛ تصویری که متأسفانه این روزها به‌شدت مخدوش شده است!

سکانس‌هایی که در خانه‌ی مریم می‌گذرد، به‌خوبی روابط میان اعضای خانواده‌هایی از این دست را به‌تصویر کشیده و حس و حال این آدم‌های واقعی را به بیننده منتقل می‌کند. پدر مریم تنگ‌دست است؛ اما ذلیل و بدبخت نیست. او با مشکل‌هایی دست و پنجه نرم می‌کند که مشکل اغلب خانواده‌های امروزی است. او هم مثل اغلب پدرهای ایرانی، با تمام وجود به خانواده‌اش عشق می‌ورزد. حاضر است خانه‌اش را بفروشد تا دخترش به دانشگاه برود. برای قبولی دخترش در دانشگاه، جشن کوچکی ترتیب می‌دهد؛ اگرچه با سه‌تا پیتزای ناقابل! برای ثبت‌نام دخترش او را با موتور تا رودهن می‌رساند و همان‌قدر که نگران هزینه‌ی ثبت‌نام و کیفیت ناهار اوست، نگران حجابش هم هست. (اشاره‌ی کوتاه و مهربانانه‌ی پدر به مریم برای پوشاندن موهایش در دانشگاه، وقتی می‌خواهد از او جدا شود، یکی از کمیاب‌ترین لحظه‌ها در آثار چند سال اخیر سینماست!) به این‌ها اضافه کنید سکانس اثرگذار روبه‌رو شدن مریم با شغل واقعی مادرش، بوسیدن دست‌های مادر در آشپزخانه بعد از یک روز کار سخت، تلفن همراهی که پدر برای مریم خریده و غافل‌گیر شدن او در سرویس کارکنان هتل و... . «پنج‌ستاره» پیش از هر چیز، اثری شریف و قابل قبول است که تصویری تا حدی واقعی و ملموس از خانواده ارائه می‌دهد؛ عنصری که فقدانش در آثار سینمای امروز ایران به‌شدت احساس می‌شود!

«پنج‌ستاره» اثری ساده و جمع‌و‌جور است که اولین و مهم‌ترین ویژگی‌اش این است که قصه‌ای برای گفتن دارد. «افشارزاده» در اولین اثر سینمایی‌اش، ثابت کرده قصه گفتن را بلد است و قواعد جذب مخاطب عام را می‌داند. در «پنج‌ستاره» خبری از شعارهای گل‌درشت، دیالوگ‌های ثقیل و فلسفی، زوایای عجیب و غریب دوربین و فضاهای سرد و خفقان‌آور نیست. شخصیت‌ها ملموس و هم‌دلی برانگیزند و با وجود تنگ‌دستی، ناامید و بیچاره نیستند. داستان، داستان مشکل‌های زندگی چند زن خدمت‌کار در هتلی شیک است که به‌دلیل داشتن مشکل مالی، همیشه در مظان اتهام هستند؛ اما متأسفانه مثل اغلب آثار این روزها، «پنج‌ستاره» نیز از ضعف فیلم‌نامه رنج می‌برد! فیلم‌نامه‌نویس از زیر ژانر بلوغ برای تعریف داستانش بهره گرفته است؛ الگویی که در آثار سینمایی زیادی استفاده شده و معمولاً جواب می‌دهد. ورود یک شخصیت به فضایی متفاوت و تجربه‌های جدیدی که او را به بلوغ و پختگی می‌رساند و نگاهش را به دنیای اطرافش تغییر می‌دهد (نمونه‌ی خوب آن چهارشنبه‌سوری اصغر فرهادی و دختر خدمت‌کاری که وارد زندگی پرتنش زن و شوهری می‌‌شود و...) مریم که یک دختر چشم‌وگوش‌بسته و بی‌تجربه است، به‌ناچار از محیط امن خانه خارج شده و در موقعیتی خاص و پرتنش قرار می‌‌گیرد و تجربه‌هایی متفاوت را از سر می‌گذراند و قرار است در پایان داستان به دید تازه‌ای از زندگی و محیط پیرامونش دست یابد؛ اما فیلم‌نامه‌نویس از نیمه‌ی اثر، تقریباً مریم را رها کرده و او از قهرمانی که باید داستان را با کنش‌هایش پیش ببرد، به ناظری منفعل که صرفاً نظاره‌گر اتفاق‌هایی است که اطرافش رخ می‌دهد، بدل می‌شود و مخاطب، قهرمان داستان را گم می‌کند و از نیمه‌های داستان، شخصیت رضا، پررنگ‌تر و مهم‌تر از مریم می‌شود و ماجرای او و فریبا مرکز ثقل داستان می‌گردد؛ حتی اگر از کنار ایرادهای گل‌درشتی مثل تغییر صدای رضا در صحنه‌های متوالی و سکانس‌های آبکی و سر هم‌بندی‌شده‌ی دانشگاه در ابتدای فیلم ـ که بسیار هم طولانی است ـ بتوان با اغماض عبور کرد، چه‌طور می‌شود توجیهی دراماتیک برای وجود شخصیت شقایق در داستان پیدا کرد!

یکی از ضعف‌های بزرگ فیلم‌نامه، ورود و خروج بیهوده و بی‌معنای شقایق (دختر دانشجوی پول‌داری که مریم در بدو ورودش به دانشگاه با او آشنا می‌شود) به داستان است. آشنایی مریم با شقایق در ابتدای داستان، بیننده را به این اشتباه می‌اندازد که لابد داستان اصلی، ماجرای مریم و شقایق و گول خوردن مریم و... است (تصوری که با توجه به ظاهر غلط‌انداز، اتومبیل گران‌قیمت، کفش‌های پاشنه‌بلند و موسیقی غربی که از ضبط اتومبیل شقایق پخش می‌شود، چندان هم دور از ذهن نیست)؛ اما به یک‌باره شقایق از داستان خارج شده و تا اواخر ماجرا که بار دیگر بی‌مقدمه و ناگهان وارد آشپزخانه‌ی هتل می‌شود و ادعا می‌کند خواهرزاده‌ی امین تارخ است، دیگر اثری از او نمی‌بینیم. ورود و خروج بی‌موردی که تماشاگر را به این فکر می‌اندازد که نکند شقایق واقعاً خواهرزاده‌ی کسی است و قرار بوده نقشی هر چند کوچک در فیلمی سینمایی به او محول شود!

با وجود پراکنده‌گویی و ضعف فیلم‌نامه، آن‌چه «پنج‌ستاره» را از تبدیل به اثری مبتذل و خسته‌کننده نجات داده، کارگردانی خوب و تدوین روان و یک‌دست آن است که به حفظ ریتم اثر کمک زیادی کرده است. در «پنج‌ستاره» از نماهای بیش از حد طولانی و کش‌دار برای برانگیختن احساسات تماشاگر خبری نیست و کارگردانی اثر برای یک فیلم‌ساز فیلم اولی، حتی در سکانس‌های شلوغی مثل فصل میهمانی و حضور کارگران در آشپزخانه، قابل قبول است. از لانگ‌شات و کلوزآپ‌های بیهوده و بی‌معنا خبری نیست و با این‌که اغلب نماها بسته و تلویزیونی است، به کلیت اثر لطمه‌ای وارد نشده است.

استقبال تماشاگران از این فیلم نشان داد که داستان و داستان‌گویی در سینما تا چه حد اهمیت دارد و تماشاگر بیش و پیش از هر چیز به سینما می‌رود تا شاهد روایت یک داستان باسروته باشد! در این برهوت بی‌داستانی و فراگیر شدن آفتی به نام سینمای ضدقصه و پایان باز که این روزها به جان سینمای ایران افتاده، وجود آثاری هم‌چون این فیلم که بی‌هیچ ادعا و ادا و اصولی داستان ساده و سرراست خود را روایت می‌کند و تماشاگر را زجر نمی‌دهد، واقعاً غنیمتی است! از این منظر باید به مهشید افشارزاده آفرین گفت، به شرط این‌که در آثار بعدی خود فکری به حال فیلم‌نامه‌هایش بکند!