نویسنده

در دنیای امروز که وجود نشر و کتاب از علاقه‌مندی‌های جوانان است، گاهی نویسنده‌ای با نوشتن چندین کتاب، موفقیتی کسب نمی‌کند و نمی‌تواند آن‌طور که باید خودی نشان دهد؛ اما گاهی نویسنده‌ای نوپا چنان خود را مطرح می‌کند که کتابش برای چندین بار به چاپ می‌رسد. اگر از دلایل بی‌شمار این اتفاق صرف‌نظر کنیم، مهم‌ترین دلیل آن، یعنی درون‌مایه و پرداخت قوی و جان‌دار یک اثر است که کمک بزرگی در زیبایی یک داستان می‌کند و او را از منزوی شدن نجات می‌دهد.

«سارا سالار» نویسنده‌ای که به‌تازگی دومین کتابش به چاپ رسیده و در میان خوانندگان از اقبال خوبی برخوردار شده است، نویسنده‌ی جوانی است که کتاب اول او با نام «احتمالاً گم شده‌ام»، توانست اولین موفقیت را برای نویسنده‌اش به ارمغان بیاورد و او را شایسته‌ی دریافت جایزه‌ی رمان گلشیری کند.

«احتمالاً گم شده‌ام» به‌ظاهر روایتی متفاوت از دوستی میان دو دختر زاهدانی است. دوستی دو دختری که مسیر زندگی‌شان درست برخلاف یک‌دیگر است؛ یکی سرخوش و شاد است و دیگری درگیر با هنجارهای جامعه‌ی خود! راوی که در میانه‌ی دهه‌ی سی‌سالگی زندگی‌اش به‌سر می‌برد، قصه‌ی رفاقتش را با صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین دوست دوران جوانی‌اش که گندم است، بازگو می‌کند.

کتاب دوم این نویسنده با نام «هست یا نیست» که به همت نشر چشمه وارد بازار کتاب شد نیز، توانست نظر بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کند. «سالار» در هر دوی این کتاب‌ها، زندگی زنانی متفاوت را بیان می‌کند و از زاویه‌ای خاص به آن می‌پردازد.

در «هست یا نیست» داستان زنی بیان می‌شود که دوره‌ی جوانی را طی کرده و پا به مرحله‌ای سخت گذاشته است. هر چند با خواندن رمان اول و دوم، خواننده گمان می‌کند با کمی اغماض، گندم همان زن قصه‌ی دوم است که حالا به چهل‌سالگی رسیده؛ گرچه شاید این‌طور نباشد. «هست یا نیست» به این مسئله می‌پردازد که آیا دنیا جایی امن هست یا نیست؟ البته از دیدگاه شخصیت زن داستان. او این پرسش را در خلال داستان چنان سخت مطرح می‌کند که تا خواننده کتاب را به پایان نرساند، نمی‌تواند به آن دست پیدا کند.

زن، شوهری به اسم سینا دارد و پسری به اسم آبان. او سال‌ها پیش، از شهر کوچک و بی‌رونق‌شان به مدد دانشجو شدن، فرار کرده و سال‌هاست ساکن تهران است و حالا نمی‌داند با پسری که شروع به سرکشی کرده، شوهری که به‌نظر می‌آید او را در میان مشغله‌های فراوان کاری‌اش فراموش کرده و تردیدهای بی‌امانش، چه کند؟

راوی که در ابتدای کتاب می‌فهمیم از تهران به شهر کوچک زادگاهش برگشته تا مراقب مادربزرگ پیرش باشد، کنار تخت او گذشته‌ها را دید می‌زند و از نقاط مبهمی که در زندگی داشته پرده برمی‌دارد؛ اما به‌وضوح از آن حرف نمی‌زند. گویی «سالار» با این شیوه خواسته قضاوت، برداشت و روشن شدن نقاط تاریک و مبهم داستان را بر عهده‌ی خواننده بگذارد تا او هم در کشاکش داستان مطالبی را بی‌آن‌که بخواند، دریابد.

زن چهل‌ساله‌ی داستان، ضمن بررسی اتفاقات زندگی از شیوه‌ی تربیت، آداب و رسوم، اتفاق‌های گوناگون و رؤیاهایی که در سر می‌پرورانده حرف می‌زند و این کار را با شیوه‌ای لطیف بیان می‌کند؛ طوری که این اطلاعات بدون مستقیم‌گویی، وارد ذهن نویسنده می‌شود.

 کتاب دوم «سالار» اگرچه از جهت تکنیک رمان‌نویسی بکر و جذاب است، می‌توان گفت از جهت درون‌مایه‌ای به موضوعی تکراری البته با شیوه‌ای جذاب پرداخته است؛ شیوه‌ای که با فلاش‌بک‌های متعدد به گذشته‌ی زن، لایه‌های گنگ بسیاری را برای خواننده بیان می‌کند. اگر بخواهیم از جهت شیوه‌ی نگارش به داستان نگاه کنیم، می‌شود گفت نویسنده از شیوه‌ی جالبی استفاده کرده تا علاوه بر این‌که قصه را خوب پیش می‌برد، توازن خوبی بین گذشته و آینده برقرار کند.

او با استفاده از دو روایت، داستان را پیش می‌برد: یکی روایت اول ‌شخص مفرد یا من راوی که روایت زندگی حال شخصیت است و دیگری راوی سوم شخص، محدود به ذهن شخصیت که در آن زندگی ده سال پیش را بررسی می‌کند.

 این دوگانه نوشتن، چند پاراگراف در میان، مدام عوض می‌شود و شاید بتوان گفت خواننده را در ابتدا خسته می‌کند؛ چراکه تا مخاطب بخواهد چیزی از داستان و شخصیت‌هایش بفهمد فرم نوشته عوض می‌شود! البته نمی‌شود این شیوه را که باعث گیراتر شدن فضای رمان می‌شود، نادیده گرفت.

 قسمت جذاب رمان پایان‌بندی داستان است که دقیقاً مطابق با تصمیم‌گیری‌های یک زن تمام‌عیار است! هرچند که این پایان‌بندی کمی دور از ذهن به‌نظر می‌رسد و با توجه به این‌که شخصیت زن داستان در سی‌ونه‌سالگی زندگی‌اش است، سنی که بحرانی‌تر از سن بلوغ است، با همه‌ی تشویش‌ها، مشکلات و دل‌سردی‌ها با یک تلنگر نه‌چندان ساده به زندگی‌اش که گمان می‌کند سرد و بی‌روح است، برمی‌گردد.

 چهل‌سالگی، سن تردید و تشویش است هرچند گذرا؛ چراکه اغلب، بی‌هیچ چشم‌داشتی به آینده، تنها پیامی کوتاه و مختصر به انسان می‌دهد: پیری و عمر از دست رفته! سالار این تردید و بی‌هدفی را که خاص همین سن‌وسال است، با تمام وجود به خواننده القا می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب با حس هم‌ذات‌پنداری، خودش را کنار شخصیت داستان ببیند، بشنود و تجربه کند.

شاید بتوان گفت بیش‌ترین چیزی که به موفقیت «سالار» و کتابش کمک کرده است، سبک خاص نگارش اوست! او به جزئیات، دقتی خاص و تیزبینانه دارد و از بیان آن، هدفی خاص را دنبال می‌کند و آن هدف چیزی نیست جز این‌که خواننده را با تمام جهات زندگی یک زن آشنا کند و به دنبال آن به القای حس بپردازد.

خواندن این رمان خالی از لطف نیست و کمک می‌کند تا مخاطبان از هر گروهی بدانند آینده‌ی یک زن و زندگی واقعی‌اش این است؛ نه آن‌که در رمان‌های خیال‌پرور، عشقی و افراطی نوشته‌اند. «هست یا نیست» در واقع رمانی است شامل زندگی زنی در میان‌سالی با چالش‌های ذهنی در مقاطع زمانی متفاوت! که گاهی من است و گاهی سوم شخص و شاید با این ترفند «سارا سالار» خواسته بگوید یک زن در مقاطع مختلف می‌تواند ابعاد متفاوتی از خویش را به نمایش بگذارد و زن‌ها را بهتر به دیگران بشناساند!

زنانی که طوری رفتار می‌کنند تا همه‌ آن‌ها را موقر و باشخصیت بدانند با حسادت‌های زنانه، زنانی که برداشت دیگران و اطرافیان، حتی گوشه‌گوشه‌ی اتاق هم برای شان مهم است، همیشه زیر ذره‌بین بوده‌اند و همه‌کس درباره‌ی آن‌ها نظر داده‌اند و چگونگی رفتار را برای‌شان تعریف کرده‌اند، زنانی که همیشه قضاوت شده‌اند، زنانی که هنوز مانده‌اند بین خودخواهی و ایثار، خودخوری‌های مداوم، ذهن‌هایی که قاضی خویش‌اند، زنانی که خود را دوست ندارند؛ چراکه بیش از حد، خود را قضاوت کرده‌اند و می‌خواهند بی‌عیب باشند و زنانی که هنوز درمانده‌اند که دنیا جای امنی هست یا نیست!

 در این داستان با نقش تصادف، جبر و انتخاب برای انسان روبه‌رو هستیم و این پرسش‌ها گاه با توجه به تأثیر ذهنی واقعیت و شخصیت‌ها و حالت‌ها به نگاهی چندگانه در اثر می‌رسیم. «هست یا نیست» پر از تعارض نسل‌ها و گذشته و انسان‌هاست. رامش، نقره، خاله‌توران و مهین، همگی نمایندگان نسل پیشین‌اند و راوی، سینا، بابک و امیر که همه وارد دنیای میان‌سالی شده‌اند. در این میان، آبان و بردیا نمایندگان نسل جدیدند. نسل اول که دیده نمی‌شوند، نسل دوم که دست و پا می‌زنند تا دیده شوند و بعد از دیده‌شدن از قضاوت هراس دارند و نسل سوم که تمام جهان در خدمت آن‌هاست. کتاب، گفتمان نسلی است و می‌توان به کندوکاو عمیق‌تر زنان و هدف‌های زیست‌شان پرداخت.

کتاب «سالار»، روایت‌گر زنی است سرگشته که خلأ درونی او را آزار می‌دهد و بانی ناآرامی‌اش می‌شود؛ زنی گم‌گشته که من وجودی‌اش را گم کرده است. به همین دلیل در طی زندگی‌اش مدام مجبور به تظاهر است. در جای‌جای داستان، چه راوی بیرونی و چه راوی درونی، کدهایی به خواننده می‌دهد که راوی زن قصد جدا شدن دارد؛ چراکه سینا دیگر آن صداقت و عشق قبلی را نسبت به او ندارد، عشقش تمام شده و معتقد است که برای او و بچه وقت نمی‌گذارد و شب‌ها دیر به خانه بازمی‌گردد و در عرض یک سال اعتیاد زن، به او کمکی نمی‌کند؛ حتی گویا متوجه اعتیاد زن نیست. فقط و فقط تکرار می‌کند که بیرون برو، آرایشگاه برو، ورزش کن و...؛ اما به یک‌باره تغییر روحیه می‌دهد. آیا عشق سینا در کتک‌زدن او تجلی پیدا می‌کند؟

 بهتر بود نویسنده با دادن کدها و نشانه‌های متنی از سوی راوی بیرونی، خواننده را با گوشه‌هایی از محبت سینا آشنا می‌کرد تا خواننده با شک و تردیدهای راوی بیش‌تر آشنا می‌شد و گاه‌گاهی نیز حق را به سینا می‌داد و در انتها به این نتیجه می‌رسید که زن بی‌جهت به صداقت او شک کرده و باید به سوی مردی بازگردد که از او بچه‌ای دارد و سال‌ها با او زندگی کرده است، یا این‌که طوری داستان را به اتمام برساند که به ما نشان دهد، زن هنوز بین بودن یا نبودن با سینا در شک و تردید است و تنها برای رفع مشکل فعلی و برحسب روحیه‌ی متظاهرانه‌ی همیشگی، جلوی پلیس و دیگران در حال تظاهر است.