یاد ترم پیش بهخیر که سر کلاس به جای اینکه حواسمان به درس و استاد باشد، مخیلهیمان مبهوت مفاهیم پیامکها بود! پیامکهای سعیده همیشه عاشقانه بود و پیامکهای لطیفه به گمان خودش همیشه طنز. درست مثل کلماتی که ما تصادفی انتخاب میکنیم و کنار هم میگذاریم و طنز صدایش میزنیم. وقتی ترم شروع میشود، دلمان میخواهد زودتر تمام شود. وقتی هم که تمام میشود، دلمان تنگ میشود؛ البته نه برای درس که برای دوستانمان. تابستان هم که سر از میان دو ترم به درمیآورد، دیگر حسابی بیقرار دوستانمان میشویم. برای تسکین بیقراریهایمان، قرار گذاشته بودیم به مناسبت روز دختر، دختران شاد و شنگول، دورهای دور هم بگیریم؛ البته نه از آن دورههای قدیمی خانگیها که از دورههای نوین مجازی. بارها گفتهایم در این قرن بهروز، همهچیز بهروز شده؛ حتی دورهها هم. قرار بود لطیفه، سمیه، نفس، پریماه، سعیده و من، رأس ساعت پنج بعدازظهر همگی ON شویم و با هم بچتیم. لطیفه، طنزهای مثل مرثیهاش را بخواند و سعیده روی مجنون را کم کند. پریماه از برج ایفل و... بگوید و نفس رمان ده جلدی خواستگارانش را ادامه دهد. سمیه از اهداف تحصیلات عالیه بگوید و من هم از رؤیاهای قایمشده پشت کوههای فرداها دم بزنم.
ساعت چهار بود که تازه داشتم فکر میکردم چه بگویم که باز کمنیاورم و در همین راستا قلههای خالیبندی را یکی پس از دیگری فتح میکردم که از آنجا که تا به ما میرسد حوادث با سرعت ده کیلومتر در ساعت، در جهت فروریختن برجک ما شتابان میآیند و هر چه لشکر انرژیهای مثبتمان صف میکشند فایدهای ندارد، حادثهای حدوث میشود و غذای روح کیس و فروغ چشمان مانیتورمان، میرود. برق رفتن همانا برق پریدن از دورهی من هم همانا. کم مانده از حرص اکسیژنهای هوا را خفه کنم؛ اما بهتر است انرژیهای مثبت خود را کولاژ کنم؛ خدا را چه دیدی شاید قانون جاذبه عمل کرد! ساعت یک ربع به پنج میشود، خبری نیست! اصلاً انرژی مثبت ما هم معکوس عمل میکند؛ با توزیع پواسن هم احتمالش صفر است و انگار اثری جز دافعه ندارد! چارهای ندارم جز رفتن به چنگیزنت. مثلاً وایرلس خریدم که همیشه اینترنت داشته باشم. نمیدانم، چرا هر پایهی این زندگی را درست میکنم، آن یکی شل میشود؟
در این هوای داغ، با داغی که از رفتن برق به دلم مانده به راه میافتم. بدبیاری بعدی، چنگیزنت هم که پاتون روزهای بیاینترنتی ما بود، بسته است. آخر یکی نیست به این ترانسها بگوید شهریورماه، سرظهر، وقت لالاست.
گوگلارث را در خودم لود میکنم و بالأخره روی یک کافینت زوم میکنم و به سمتش ماراتن میروم. به خیال خودم، الآن همه دور هم جمع شدهاند و باز هم من لنگانلنگان، نفسزنان باید دیر برسم؛ مثل روزهای کلاس. ساعت پنجونیم میشود. اصلاً پشت در کافینت که میرسم، انگار نسیم خوششانسی به یک سانتی من رسیده است! وارد میشوم. به نظرم مسئول کافینت را جایی دیدهام؛ اما مهم نیست. سریع پشت یکی از سیستمهایش مینشینم. کلیدزنان و کلیککنان، جیمیل خود را باز میکنم. هیچ کسی نیست فقط منم! به همهی بچهها زنگ میزنم؛ انگار همه قرارمان یادشان رفته و فقط من یادم مانده! سمیه از تماس من، بلافاصله ON میشود. باز شروع میکند و نتایج تحقیقات جدیدش را ارائه میدهد. از ربط شکل میوهها به اعضای بدن شروع میکند و از رابطهی انتگرال و فلسفه میگذرد و چنان یکهتازی میکند که گویی در محضر دانشمندی نشستهای و اما تا میآید از امنیت در فضای سایبری بگوید، سعیده با بیت شعری عاشقانه وارد صحنه میشود و بعد از آن بلافاصله نفس با استتوسِ «به خواستگار جدیدم بله دادم!» بهصورت زیرپوستی در محفل صوت و کف و پایکوبی با کاراکتر و صورتک بهراه میافتد و تا صحبت از لباس عروس و گُل، گُل میکند پریماهِ فیسفیسی از جزیرهی «بلاک» ON میشود و هنوز نیامده، شروع به کلاس گذاشتن میکند. اصلاً این دختر آن قدر فیس میرود که حتی از آوارتورش پیکسلپیکسل کلاس بیرون میریزد! بالأخره روزی بلاکش می کنم. خلاصه همه به هم روز دختر را تبریک میگوییم و آن قدر شادی میکنیم و میخندیم که ساعت نه شب میشود و بعد از چهار ساعت، همهی دخترانِ خوش حال و راضی خداحافظی میکنیم و من به خانه برمی گردم.
آخر شب که میشود ترانسهای تنبل که زیر چتر بیکاری، حسابی خستگی شان را بهدرآورده بودند از خواب بیدار میشوند و ما چشم مان به جمال برق روشن میشود. دوباره ON میشوم تا کلی به فیسهای پریماه بخندم که هر چه ایمیل و رمز عبور خود را وارد میکنم، میبینم نوشته، شما رمز عبور خود را یک ساعت پیش تغییر دادهاید؛ اما هر چه فکر میکنم، من دور و بر لینک Account پیدایم نشده که بخواهم با security دیدار کنم. یک که نه، ده بار دیگر با دقت نگاه میکنم؛ اما شاید صفحهی لوگینِ گوگولی حسابی قاتی کرده، شاید سرما خورده، شاید و شاید...!
کل شب را به امید شاید تا صبح، کابوس گوگول را میبینم که یک زنجیر کشیده به دور ایمیلم و نمی گذارد ببینمش. سپیده نزده، دوباره ON میشوم. این بار گوگول پیام میدهد: یک روز قبل پسوردت را تغییر داده ای. بیچاره میشوم، اگر پسورد ایمیلم را پیدا نکنم! تمام اطلاعات ضروری و مهمم در ایمیلم هست؛ از عکسهای شخصی بگیر تا اطلاعات حسابهای بانکی و تمام سایتهایی که عضوش هستم و و و . آخر، همهی تخم مرغهای خودم را در یک سبد گذاشته ام؛ اگر بیفتد، زندگی ام خواهد شکست. چاره ای ندارم جز آن که از محضر دانشمند عزیز، سمیهخانم مستفیض بشوم. ماجرا را برایش تعریف میکنم و خانم مارپلی که در ماورای ذهنش رسوب کرده، به این نتیجه میرسد که هر چه هست زیر سر مسئول کافینت است.
با فرورفتن حسی در نقش یک بکسر به کافینت میروم و با صدایی که از اعماق گلو بیرون میآورم، موضوع را به مسئول کافینت میگویم. آرام و مهربان به فرمایشاتم گوش فرامی دهد و سپس لبخندزنان میگوید: «من پسورد شما را تغییر دادم.» عصبانی میشوم؛ آن قدر که از چشمانم آیکنهای دعوا بیرون میزند. گارد نگرفته، خودش را معرفی میکند؛ دوست خواهرم است. میگوید: «دیشب وقتی پشت سیستم نشستی، آن قدر عجله داشتی که کلیکت را روی Remember password رنجه کردی. وقتی هم که خواستی بیرون بروی، اطلاعاتhistory و کوکیها را پاک نکردی. بعد از آنکه رفتی، با خواهرت که صحبت کردم، او از من خواست تا درسی به تو بدهیم که همیشه به فکر حفظ امنیت خودت در محیط مجازی باشی؛ به همین دلیل، رمز جیمیلت را با پسوردی که در کامپیوتر ما یادگار گذاشته بودی تغییر دادم.»
ـ ولی برای تغییر رمز ایمیل، رمز فعلی نیاز است، آن را چهطور به دست آوردید؟
ـ وقتی رمزی در مرورگری ذخیره میشود، به راحتی از طریق تنظیمات امنیتی مرورگر میتوان پسورد را مشاهده کرد؛ اما نه به صورت کد (ستاره) به صورت کاراکترهای معنادار، به همین آسانی!
ـ خوب اگر از طریق کافینت on نشوم، دیگر کلید ایمیلم دست کسی نمیافتد.
ـ نه اینطور نیست؛ راههای دیگری نیز در اینترنت وجود دارد که حتی اگر از کامپیوتر ما وارد نشده بودی و رمز ایمیلت را ذخیره نمیکردی، باز هم میشد آدرس ایمیل تو را بهدست آورد. سناریوهای دیگری وجود دارد که برای کشرفتن پسورد در فضای مجازی میتوان چید، که باز هم با کمال افتخار، بازیگر نقش اولش خودت خواهی بود. در این سناریوها، میتوان از صفحات قلابی استفاده کرد؛ مثل همان کاری که فیشرها انجام میدهند یا در بعضی از سناریوها میتوان گاز جانانهای به کلوچههای خوشمزه (کوکی) زد و از بقایای به جاماندهی اطلاعات شما استفاده کرد یا از پشت صفحهی سایتی که باز شده، سوار اسبهای تراوا شد و بادآسا رمزها را برداشت و تا قلهی هدف تاخت یا با Key Logerها تله کار گذاشت و موشهای کاراکتری را در تلهها گرفت یا از همان جاسوسها (Spy Software ) که قبلاً از وجودشان رونمایی شد، استفاده کرد و یا از نرمافزارهای خاصی مثل Mail PassView ، Decryptor Password Google ، Password and Key Finder استفاده کرد که بعضیهایشان اگر پسورد را ذخیره کنی، بازیابی میکنند و بعضیها هم بدون ذخیره پسورد در مرورگرهایتان، آنقدر میخزند تا به لانهی پسورد برسند. گل گفتهاند که امنیت در فضای مجازی هیچوقت صددرصد نیست!
ـ حالا اگر کسی توانست به جیمیلم دسترسی پیدا کند، دیگر نمیتواند اطلاعات شخصی مرا سرقت کند؛ چراکه من عکسها و فایلهای مهم خودم را زیپ کردم و تا پسورد نباشد، هیچکس نمیتواند آنها را باز کند؛ حداقل آنها در اماناند.
ـ نه باز هم اینطور نیست؛ نرمافزارهای دیگری هم مانند Turbo ZIP Cracker وجود دارند که پسورد فایلهای فشرده را نشان میدهند.
ـ پس چه کنیم؟
بهتراست پاشنهی آشیل ایمیل خودتان را محکم کنید؛ یعنی از «قابلیت تأیید دومرحلهای» استفاده کنید. برای این کار وارد تنظیمات Acount شوید و سپس از تب security ، در قسمت 2-Step Verification گزینهی setup را انتخاب کنید و پس از شروع تنظیمات، از شما، شمارهی موبایلی خواسته میشود و به آن شمارهی موبایل یک کد فرستاده میشود و دفعهی بعدی که خواستید وارد ایمیل خود بشوید، باید آن کد را وارد کنید. از این به بعد، هر بار که بخواهید لوگین کنید، پس از آنکه یوزر و پسورد خود را تایپ کردید، یک کد دوباره به شمارهی همراه شما ارسال خواهد شد که تا آن کد را وارد نکنید، جیمیل شما باز نخواهد شد. در واقع، حتی اگر کسی رمز اول شما را پیدا کرد، باز هم نمیتواند وارد صفحهی جیمیلتان شود؛ چراکه تا کدی که به شمارهی همراه شما ارسال شده وارد نکند، تنظیمات جیمیل برایش نمایش داده نمیشود؛ این همان دوقفلهکردن درهاست! یک نکتهی خیلی مهم هم یادت باشد! هر وقت در کامپیوتری به جز کامپیوتر خودت از اینترنت استفاده کردی، حتماً history و cooki را پاک کن.
در این هنگامهی فرداییشدن، ایمیل خط قرمز شده است؛ آنقدر که تا اسمش را میبریم، صدای آژیر پلیس به گوش میرسد؛ پس حواست به خط قرمز باشد!