عید قربان
آمدهام
چشمهایم دهانم دستهایم
از انارهای سرخ و شیرین لبریز
بهشت دور نیست
حجرالاسود تو همین نزدیکیهاست
آمدهام و برایت اسماعیل آوردهام
من و قربانگاه و دستهایی لرزان
تنها اشکهایم نمیلرزند
پنهان شدهاند در دامان آبی و ستودنی نگاهت
گریه نمیکنم
اسماعیلم را
نه تمامی ایلم قربانی یک لحظه بارانت
الهم لبیک گفته
به طواف مهر آمدهام
و هر آنچه ندارم
قربانی قربانگاه تو
گیسوی پریشان
به یاد روز همبستگی با کودکان فلسطینی
بنشین
میخواهم موهایت را شانه بزنم
برایت تاج آوردم
با لباسی سپید
هوای شکستن ندارد
بغض بیامان سنگها
با شاخههای خستهی نخل
گیسوی پریشان دخترکان در شهر
هوای شکستن ندارد
غرور مادران در انتظار
تو را عروس میکنم
و به حجله میبرم
دامادت اگر دیر کرد
بنشین
ساقههای نورستهی یاس را بشمار
رشته رشته موهای مریم و نسرین
بنشین زیر سایهی آرزو
و خورشید بیت المقدس را
ملامت مکن
که چرا زودتر غروب نکرد و
داماد تو
لبخند پیش از
امید شد